چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بامداد خمار از شب بی شراب
فراغت را غنیمت دان غمین منشین قدح بستان
تکلف را اجازت ده کمر بگشا کله بشکن (محتشم كاشانی)
سعدی یك اندرزنامه پنجاه و چهار بیتی دارد در مجموعه قصایدش. از این همه، مصرع دوم بیت بیست و پنجم آن خوب در خاطر ایرانی مانده است. «به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی/ شب شراب نیارزد به بامداد خمار». استغفرالله. همه میدانیم كه منظور سعدی و دیگر شاعران شیرینسخن پارسی از ذكر شب شراب چه بوده كه استعارهای است از نفس راحت كشیدن و خوشنشستن و خوش گذراندن. چوب خماری بامداد، میخورد بر سر لذت بزم و شبنشینی شراب. چرا؟ تا شرمسار باشیم و نگران. نیاساییم و دم را غنیمت نشماریم؛ مبادا كه ترك بردارد چینی نازك بامداد فردا. فردایی كه روز كار است. سودای شب را به ثمن بخس فروختهایم به قانون روز. ارزانِ ارزان.
فروختهایم و چنین نشستهایم و فریاد سر دادهایم و فغان. كه چه؟ كار نمیكنیم و تنآساییم. سیصد و شصت و پنج روز سال داریم و شصت و اندیاش را تعطیلات. چه زیاد. این همه تعطیلات. این همه بیكاری. كماش كنیم. مگر میدانیم چگونه تعطیلات بگذرانیم. بلدیم؟ بلدیم خوش بگذرانیم؟ گمان نمیكنم.
تعطیلات برای چیست. كه كار نكنیم. تعطیلش كنیم. كار نماد نظم است. تجلی خرد است و منطق. هماهنگی. دیسیپلین. عادتهای مدام. سروقت باید باشیم. درگیر میشویم. غرق میشویم در روزمرگی. هشت صبح تا چهار عصر. نه تا پنج. كار خشك است و رسمی. قانون روز این است. خلاف عادت قانون روز میشود تعطیلات. مانند سودای شب میماند كه از كار برگشتهایم و آسوده و آرمیدهایم. تعطیلات ما را از نظم روزمره خارج میكند. بیرون میكشاند. ضد نظم است. نسق نمیخواهد. بیهودگی است و آشفتگی و شادی و شادخواری. ایستادن در برابر روزمرگی. دیر بخوابیم و دیر بیدار شویم. وقتگذرانی كنیم. لباسهای اتوكشیده را چرك كنیم. چروك كنیم. به هم بریزیم. میزهای آشفته. ظرفهای كثیف. آشغال. عربده و قاه و قاه. بریز و بپاش. پیژامه جای كت و شلوار. مسواك زدن بماند برای فردا.
پس این دو در برابر هماند. كار در برابر تعطیلات؛ تعطیلات به جای كار. یكی نماد «لوگوس» یونانی است؛ نظم و قرار یا همان «لاجیك». كه ترجمهاش كردهایم منطق. دیگری نماد «خائوس» است. یعنی آشفتگی. بینظمی. یكی نماد «یین» چینی است؛ دیگری «یانگ». درهم و برهم و باهماند. شیمی و فیزیك دبیرستان خوانده باشیم؛ میدانیم كه «آنتروپی» چیست و «دیآنتروپی». باز نظم و بینظمی. همه جا هست. اساس جهان شاید بر اولی باشد. بر نظم. كتاب مقدس كه چنین میگوید. اول خائوس بود و سپس لوگوس آمد و جهان، جهان ما شد. شنبهها شش تاست و آدینه یكی. اما دومی هم نیاز است. بدون آن نظم معنی ندارد. فایدهای هم ندارد. بینظمی بد نیست. به زبان دینی شر نیست. شاید. اگر هم باشد؛ وجودش خوب است. شر كمی است كه خیر زیاد میرساند. سبب خیر میشود. الهیات ما همین را میگوید. و این كار بدی است كه برای خیر زیاد، شر كم را فدا كنیم. خودش میشود شر. و شر زیادی هم میشود. شیمی و فیزیك كه همین را میگوید. مدیران امروز هم همین را میآموزند. كه بینظمی بخشی از سیستم است. سوپاپ اطمینان است. باید باشد و هست. مردم و فرهنگهاشان هم كه داشتهاند. هر ملتی روز تعطیل دارد. روز بینظمی. روز شادخواری. یونانیهای باستان جشن دیونیزوس را داشتند. همه چیز را بههم میریختند. داغان میكردند. همه عادات و آداب و رسوم و قواعد و مقررات را كنار مینهادند و باده فراموشی نوش میكردند. یك روز فارغ از نظم و نسق. روز بیقانونی. روزی كه سودای شب بر آن حاكم است.
چرا؟ تا خالی شویم. بیرون بریزیم. عوضی شویم. بگذاریم آن خوی طردشده درونمان پا پیش بگذارد. پشت پا بزنیم به روزمرگی. از نظم خردكنندهاش رها شویم. خلاف عادت ایام. هر چه میكردهایم؛ نكنیم. اینها مناسك تعطیلات است. بشناسیمش.
كه نمیشناسیم. برای همین هم شرمسار میشویم. خجالت میكشیم. چرا كار نكردهایم. چرا تعطیلات مفیدی نداشتهایم. چرا بهل گذاشتیم و روز را بیهوده گذراندیم. چرا ریختیم و پاشیدیم. چرا؟ چرا كه نه؟ مگر باید چه میكردیم. كه چه شود. چرا نباید بیهوده میگذراندیمش. به هر آداب و ترتیبی كه دوست داشتیم. بیشرم و پشیمانی. اما این خیالما نیست. توی گوشمان فرو كردهاند كه هرچه سیاهه اعمالمان بیشتر باشد و كارنامهمان پرتر؛ بهتریم. مفیدتر. سر به زیر میاندازیم؛ وقتی از این افتخارات نداریم. كلی چرت و پرت در انشای اول مهرماه مینوشتیم كه تابستان چه كارها كه نكردیم. زهره نداشتیم، بگوییم به بطالت گذراندیم. باكمان بود. ترس از چه. نمیدانم. شاید از آن خود منجمدشده درون. استحاله شده. خودی كه خودش را انكار میكند. نوروزها گوش بچه را میپیچاندیم؛ مبادا كه بازیگوشی كند. شیطنت ممنوع. شادی موقوف. كم درس نخواند. مشق عید فراموش نشود. تابستان بود و فهرست دراز و سیاه برنامهها. كه دیگران برایمان نسخه میكردند و میپیچیدند. با آن نام مزخرفش. میگفتند فوق برنامه. كلاسهای فوق برنامه. با افتخار پارچهنویسی میكردند و میزدند سر در مدرسه. این اسم كذایی از كجا آمده بود كه خواب خوش تابستانی را آشفته میكرد. از مدرسه خیلی خوشمان میآمد كه حالا سه ماه تابستان را هم در آغوشش باشیم. مدرسه به نیشمان میخندید كه فراری در كار نیست و همه راهها به همین جا ختم میشود. مناسك تعطیلات را اینگونه شناختیم. با فوق برنامه نفرینشده. یعنی باز هم كار و درس. در بر همان پاشنه سابق میچرخید؛ كه باقی ایام میچرخید.
وقتی قید شب شراب را میزنیم، خماری بامداد بیشتر است و زجرآورتر. آش نخورده و دهن سوخته. مگر دل خوش داشتیم كه دوباره به دامن قانون روز برگردیم. سیری چند؟ دوباره روز از نو و روزی از نو. به چه انگیزهای؟ ما كه خالی نشده بودیم. تعطیلات برای همین است. كه خالیمان كند تا دوباره جا داشته باشیم و آوار روزمرگی را فرو دهیم. تعطیلات رژیم لاغری است. تا دوباره در قفس تنگ و تار كار و بار جا شویم. فربه باشیم؛ نمیشود. باید لاغر كنیم و چاره و زمانش، تعطیلات است. این كاركرد تعطیلات است. برای همین است كه ما را از نظم روزمره خارج كند. دمی از بار قانون سنگین و آهنین روز رها شویم. بیاساییم و انرژی انباشتهشده را بیرون بریزیم. شیاطین دربند را آزاد كنیم. هوا بخورند. افراط كنیم در شنا كردن برخلاف. تا دوباره راحت تن به جریان دهیم. تا دوباره میل بازگشت به نظم پیشین را بیابیم.
هر مهمانی، مهمانی خداحافظی است. خداحافظی با مهمانی. لشكر میز و صندلیهای آشفته، تظاهرات ظرفهای كثیف، آشغال، بینظمی، چینی شكسته و لیوان لبپریده. همه اینها به ما میگوید كه دیگر بس است. قرار نیست هر شب ریخت و پاش شود. همین قدر كافی است. برگردیم به نظم سابق. با میل و رغبت هم برمیگردیم. یك كلام ختم كلام؛ تعطیلات ما را از نظم روزمره خارج میكند؛ اجازه میدهد نفسی تازه كنیم و در میانه آتش، سیگاری دود كنیم. و با بیهودگی و آشفتگی درونش دوباره آمادهمان میكند تا به كارزار برگردیم.
میگویند خدا جهان را ششروزه آفرید. روز هفتم كار را تعطیل كرد. جهان را به حال خودش گذاشت. گاهی به حال خود رها كردن چیز خوبی است. رها شدن. ول كردن. بهل گذاشتن. كمی بینظمی خوب است. كمی آنتروپی. خدا اجازه داد كه شیطان باشد. تا ابد شیطنت كند. در خمیره ما هم این هست. همان سایهای كه پیوسته با ماست. یونگ میگوید: كمی عبث بودن، بیهوده بودن، شورش كردن، فریاد زدن، بههم ریختن، در ما نهفته است. این همان انسانِ بد بدوی عزیز ماست. از انسان بدوی خویش نترسیم. طردش نكنیم. آواره نشود. هیچ چیز از ما سر نمیزند؛ مگر كه پیش از این در ما بوده باشد. گاهی بیهوده بودن و زیستن، گاهی طغیان فایده دارد. بیهودگی همیشه بیهوده نیست. شیطان بخشی از جهان است و شر بخشی از بازی. نمیتوان كه بخشی از وجود را حذف كرد. دور ریخت. كَند. هر كه بد خویش را دور بریزد؛ دیگر خوب نیست. خوب خود را دور ریخته است. با هم و درهماند. سوا نمیشود كرد. تا شر نباشد، خیر نیست. یاد بگیریم. شر بخشی از بازی ما در این جهان است. بخشی از زیست ما. پس خیر است. باید باشد و هست. پنهانش نكنیم زیر طاقچه و لای گلها. نیازش داریم. بها دهیم. ببینیم. وگرنه خشم میگیرد. مثل آن انسان اولیه باشیم كه برای آتشفشان قربانی میكرد. آتشفشان باید قدری فوران داشته باشد. به پای شرمان قربانی كنیم. كمی اجازه هواخوری دهیم. همیشه سفت نبندیمش و سخت. هایدگر از ما میخواهد، گاهی جرعهای آب بنوشیم. از آن سیطره خشن روزمرگی رها شویم. از تن و روان خود خجالت نكشیم. دلش میخواهد. گاهی شر بودن هم هنری است. هنری كه كار هر كس نیست. شرمسار نباشیم.
تعطیلات برای كار كردن نیست. كاری كه دیگر روزها میكنیم. روز هنرمندان زیستن است. باقی روزها فرصت هست كه جور دیگر، جور همیشگی، زیست. روز هفتم خدا دست از كار كشید. عهد عتیق میگوید. چه كرد؟ آرام گرفت و به آنچه آفریده بود نظر كرد. پس تعطیلات روز تامل هم هست. تامل كردن در كار و بار خود و جهان. در بودن خویش و در هستی. اندیشیدن به درون و بیرون. دیگر روزها فرصتش نیست. ما البته كه بیهوده نمیگذرانیمش. هنرمندانه سپری میكنیم. شعری میخوانیم. كتابی باز میكنیم. به خانواده میرسیم. نقش و نگاری میكشیم. آنچه خود دوست داریم؛ خلق میكنیم. گاه فقط مینشینیم و در اندیشه فرو میرویم. این است؛ زیست هنرمندانه. رابطههامان عوض میشود. آن كسی كه تا دیروز «او» بود؛ میشود «تو». «تو» صدایش میكنیم. دیگر قرار نیست چیزی به «او» بفروشیم و از «او» بخریم. غریبه نیست. با هم هستیم.
پند سعدی فراموش كنیم و اندرز عبید زاكانی بشنویم كه «نقد امروز غنیمت شمر از دست مده/ کور بختست که اندیشه فردا دارد». هر شبی شب شراب نیست. شب عشق. همین امشب را داریم. همه كارها بماند. كاری دیگر بكنیم. به گور خماری بامداد فردا. فردا كه مال ما نیست. جهان یکدم و آندم بهجز از این دم نیست. شب صحبت غنیمت دانیم و داد خوشدلی بستانیم که مهتابی دلافروز است و طرف لالهزاری خوش. وای از بامداد خمار از پی شب بیشراب. وای.
علیرضا اشراقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست