چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

کدام انتخاب درست تر است


کدام انتخاب درست تر است

درباره الی از زاویه ای دیگر

شاید گزافه نگفته باشیم اگر ادعا کنیم درباره الی یکی از بحث‌انگیزترین‌های سینمای ایران در ۲۰ سال اخیر است. یک سینمای قصه‌گو با شخصیت‌پردازی ممتاز و صحنه‌سازی‌های گیرا با کارگردانی و بازی‌های قابل قبول. هدف از این نقد یک کاوش فلسفی روان‌شناسی درباره فیلم بدون شرح و بساط مفاهیم دشوار فلسفی در پروسه این فیلم است.

...« دوست الی، سپیده او را با خود به سفر می‌آورد تا با یکی از آشنایانش که پسری تازه از فرنگ برگشته‌است، آشنا کند. در این ماجرا ناگهان الی ناپدید می‌شود و سرخوشی‌های آدم‌های قصه رنگ ماتم به خود می‌گیرد، مواجهه آخر با جنازه الی در سردخانه است.»

الی با دوستش به جایی آمده است که بین دیگران غریب است. الی نامزدی دارد که به الی علاقه‌مند است، اما الی علاقه چندانی به او ندارد. درواقع شاید این سفر، سفری است که الی در جستجوی فراغتی است که به سرنوشت و آینده خود بیندیشد. در لحظاتی از فیلم الی با جماعت میزبان، والیبال بازی می‌کند، در پخت غذا کمک می‌کند، جارو و نظافت می‌کند، از بچه‌ها مراقبت می‌کند و با «احمد» پسر تازه از فرنگ آماده گفتگو می‌کند.

سخن اطرافیان را درباره ازدواجش با احمد می‌شنود، ولی هوش و حواسش جای دیگری است. ظاهرا کار الی در مسافرت و آشنایی با تازه وارد به پایان رسید و الی آماده بازگشت است، اما تقدیر چنان است که مانع از بازگشت او می‌شود. زن‌ها برای خرید به شهر می‌روند و او مراقب بچه‌های کنار ساحل مانده است.

«احمد» در صحنه‌هایی داخل ماشین شروع به گفتگو با الی می‌کند و نوعی نگرانی و دلهره و ترس را در وجود الی می‌بینید و بعد از گفتگوهایی این ضرب‌المثل آلمانی را به الی می‌گوید: همیشه یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی‌پایان است.

گویی این حرف، حرف دل الی است. الی در یک انتخاب و دوراهی بزرگ میان ماندن در این ساحل یا دل سپردن به دریا و عبور از وضعیت آشفته فعلی درمانده است.

در آرای اغلب فیلسوفان اگزیستانسیالیست انسان موجودی غیر از موجودات دیگر است و اساسا تفاوت انسان با سایر موجودات فراتر از تلقی حیوان ناطق ارسطویی است. بلکه ویژگی‌‌های مهمی مانند خودآگاهی، ترس آگاهی، مرگ آگاهی، رنج زیستن، انتخاب، تشویش، دلهره و... را در بر می‌گیرد. البته دامنه این تفکر از حوزه‌های دین و حتی ایدئولوژی‌های محض فراتر می‌رود چنان که از کی‌یر کگور، فیلسوف دانمارکی خداباور تا ژان پل سارتر فیلسوف بشرمدار بی‌تفاوت به عالم بالا بر این نکته مهم اشتراک می‌ورزند که تفکر اگزیستانس، قیام موجودیت وجود انسانی در عالم است. انسان اساسا موجودی انتخاب‌گر است و این شاکله وجودی اوست.

در هر لحظه انسان با انتخاب خود، موجودیت خود را به اثبات می‌رساند، انسان همواره از ابتدای آفرینش درگیر و دار گزینش خویشتن بوده است. یعنی برگزیدن درست‌ترین از میان گزینه‌های پیش‌رو.

الی از گذشته خود راضی نیست. نامزدی که ظاهرا دوستش ندارد و مادری که بیمار است و حالا یک فرصت برای شاید بهتر شدن با تجدید نظر در گذشته و قراری نو برای آینده، جلوی قدم‌های الی قرار داد. اگر به گذشته برگردد باید همان تلخی بی‌پایان را ادامه دهد و اگر آینده ایده‌‌‌آلی که دوستانش برای وی رقم زده‌اند را برگزیند خلاف اخلاق عمل کرده است.

سارتر در جایی گزینش انسانی را «شدن» او تلقی می‌کند «چنانچه شما برای جنگ و نبرد با دشمن وطن فراخوانده شده باشید اما از طرف دیگر مادر شما در بستر بیماری باشد، کدام را انتخاب می‌کنید؟ اگر به جنگ بروید به وظیفه ملی، آرمانی و وطن‌دوستی خود عمل کرده‌اید ولی شاید بعد از جنگ مادرتان دیگر زنده نباشد و اگر پیش مادرتان بمانید جانب عاطفه و وابستگی‌های شخصی را گرفته‌اید و به نوعی به ارزش‌های جامعه پشت پا زده‌اید. چه می‌کنید؟» براستی این پرسش، پرسش سرنوشت‌سازی در زندگی بشر است. چگونه می‌توان یکی را برگزید و به دیگری پشت کرد؟

الی بادبادکی را در دست دارد و ما تکان خوردن بادبادک را در فضا می‌بینیم. انگار بادبادک خود الی است که توسط دستی نامرئی در فضا به این طرف و آن طرف می‌رود. باد وجودش را جابه‌جا می‌کند. در صحنه‌های بعد ما تنها دست الی و چهره نیمه خندانش را می‌بینیم و این صحنه بدون پیوستگی به صحنه پرواز بادبادک کات می‌شود. همچنان‌که بادبادک بی‌قرار در آسمان رهاست.

صدای امواج بیشتر شنیده می‌شود؛ صدایی که گویی الی را مخاطب قرار داده است و الی همچنان سرگرم بادبادک بازی است.

صدای مبهم امواج الی را به خویش می‌خواند و بادبادک رها در آسمان، وجود لرزان و بی‌قرار الی را نمودار می‌کند.

در ادامه فیلم با پیدا شدن پسرک گمشده در دریا همه متوجه غیبت الی می‌شوند. آیا الی به خانه برگشته است؟ نه، ساک و کوله او در ویلا مانده است.

آیا برای نجات پسربچه به دریا زده است؟‌ آیا خودش را به امواج دریا سپرده است؟

آنچه شاید بیش از هر چیز تفکربرانگیز باشد، این است که الی از ساحل عبور کرده، از خشکی‌ها گذشته و با عمل خود به یک معنای دیگری از زیستن رسیده است.

دریا مرا می‌خواند. ماندن در این ساحل تنها تداوم رنج زیستن است، اما گویی وقتی بر موج می‌غلتی و خود را به دریا می‌سپاری، احساس بی‌وزنی و سبکی محض به تو دست می‌دهد و دیگر از غوغای خوش و ناخوش ساحل‌نشینان بی‌خبری.

افقی نامعین، ولی رهایی‌بخش از مشکل بغرنج میان دوراهی ماندن تو را با خود می‌برد و دیگر تو خود نیز در این میان کاره‌ای نیستی.

قطعا این پایان، پایان تلخی است. همچنان که صدای دریا در انتهای فیلم دیگر آن حس انتزاعی را یادآوری نمی‌کند، بلکه هول و هراس مرگ را سوغات می‌آورد و در نهایت افقی است تا بی‌نهایت هر چند این افق، افق چندان روشنی نباشد و به باور نیچه هر چند این افق نیهیلیستی، افق چندان روشنی نیست، اما یک زندگی جدید است. آری یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی‌پایان است.

محمدصادق معتمدی