شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

سرمه ای منحوس


سرمه ای منحوس

مرد افسانه ای آمریكای جنوبی در خیال, خود را می دید كه با پیراهن شماره ۱۰ مهاجمین تیم را به سوی دروازه مردان یوگسلاوی سابق می راند تا خاطره سیاه ۱۹۵۸ سوئد۱ و باخت شش بر صفر به چكسلواكی را از تاریخ فوتبال خود پاك كنند

دیه گو مغرورانه آمده بود تا در خیال خاطرات طلایی روزهای رفته عمر خود آرژانتینی را ببیند كه توانسته بود بدون مارادونا بودن را باور كند و دوباره به روزهای اوج برگردد. همان طور كه در بازی های منطقه ای ورود به جام این را ثابت كرده و با ۱۰ برد و ۳۴ امتیاز تمام رقیبان را حتی طلایی پوشان سنتی را كوبیده و به سرزمین ژرمن ها رسیده بود.

مرد افسانه ای آمریكای جنوبی در خیال، خود را می دید كه با پیراهن شماره ۱۰ مهاجمین تیم را به سوی دروازه مردان یوگسلاوی سابق می راند تا خاطره سیاه ۱۹۵۸ سوئد۱ و باخت شش بر صفر به چكسلواكی را از تاریخ فوتبال خود پاك كنند. انگار كه به دنیا آمده بود تا خیال ببافد، گویی تمام زندگی فوتبالی اش را در خواب پیموده بود و گویی آمده بود تا به ما بگوید كه دنیای فوتبال هر صد سال یك بار شاید یكی مثل او را رو كند تا پدیده قرن لقب بگیرد. هر چند كه فیفا طرفدار مروارید سیاه برزیلی ها باشد اما دیه گو مردم را دارد و هیچ اعتنایی به تشكیلات عریض و طویل و مسئله دار فیفا ندارد. همان طور كه هیچ علاقه ای به مراسم افتتاحیه نشان نداد و در آن كارناوال حاضر نشد و لقب تماشاگری ساده از روی سكوها را برای خود برگزید. مانند هزاران عاشقی كه با هر وسیله ای اقیانوس اطلس را پشت سر گذاشته بودند تا تیم های محبوبشان در میان اروپاییان سردمزاج احساس تنهایی نكنند. هر تماشاگری كه او را می دید لحظه ای بی تخیل نمی ماند و دچار نوستالژی بازی آرژانتین- انگلیس می شد كه دومین گل او معجزه قرن بیستم شد و شاید تا سال ها دیگر بازیكنی نتواند آن صحنه جاودان را تكرار كند.

در بازی با برزیل ۱۹۹۰ در هر لحظه ظریفه ای می آفرید و چه چیره دست بود كه در میان آن شلیك های مرگبار برزیلی ها كانی گیا را به راه انداخت تا تور دروازه تافارل را به رقص دربیاورد. تمام این صحنه ها زیباترین تكه های بازیگری افسانه ای به نام دیه گو مارادونا بود كه چون قالی خوش نقشی درهم گره خورده و بافته شده و تا سال ها از یاد نخواهد رفت تا آن شب لعنتی فینال ۱۹۹۰ و آن لحظات منحوس پوشیدن پیراهن های سرمه ای لعنتی كه دوباره در حال تكرار بود و این بار هم به بودن و نبودن او ربطی نداشت. ماجرا از خیلی دورتر شروع شد و رنگی كه هیچ نشانی در آن پرچم آبی و سفید با آن خورشید درخشانش دوباره برای بچه های ریو بدشانسی آورد. داستان فینال ۱۹۸۶ و ۱۹۹۰ این بار در مرحله یك چهارم تكرار می شد. خود او از همان روزها آمده بود و این بار ژرمن ها تمام عقده های آن سال ها را جمع كرده و به ورزشگاه راهش نداده بودند.

بی خیال و بدون اصرار چشم به صفحه بزرگ تلویزیون میدان مركزی برلین دوخته و منتظر ورود بچه ها بود تا آن لحظه كه بچه های پكرمن وارد جهنم برلین شدند. وقتی آن رنگ لعنتی سرمه ای را دید به میان تمام خاطرات بدرنگ لحظات حساس فوتبالش افتاد. او همیشه عادت داشت با آن پیراهن آبی و سفید معجزه كند. همان طور كه مقابل ایتالیا و برزیل در ایتالیا كرده بود و به فینال رسیده بود. در یك چهارم همان دوران در میان جهنم ایتالیایی ها ۱۰نفره والتر زنگا و یارانش را مغلوب كرده بود. برزیل را هم همه به یاد دارند و در اول این یادداشت نوشتم اما در آن فینال لعنتی المپیكو با همین رنگ سرمه ای باخته بود و جام را تقدیم آلمان ها كرده بودند.

برعكس آن كه در ۱۹۸۶ با آن پیراهن آبی و سفید مغلوبشان كرده و با سه گل روی هنرنمایی او یاران بكن باوئر را درهم شكسته بودند. ذهن او باور نمی كرد هرچه فلاش بك می زد به آن سال های رفته لبخند و اشك كه خود و تمام هوادارانش آن شب لعنتی المپیكو را خوب به یاد داشتند كه همین پیراهن سرمه ای بر تنشان بود.

تاریخ در حال تكرار بود و او نمی خواست دچار این خرافات شود اما این بختك رهایش نمی كرد چرا كه اهل آمریكای جنوبی است و مردم آن دیار گرفتار این خرافات و جادو و جنبل هستند، همان طور كه مكزیكی ها علاوه بر تمام تداركات جادوگرانی را نیز همراه ساخته بودند. او هم بچه محلات فقیرنشین بوئنوس آیرس و بزرگ شده با اعتقادات و خرافات بود و نمی تواند از آنها جدا باشد. سعی می كرد آن خاطرات را فراموش كند اما دوباره یاد جام ۱۹۹۴ آمریكا می افتاد كه با همان پیراهن سرمه ای در برابر یونان گلی زده و رو به دوربین فریاد زده بود كه من هنوز همان جادوگرم، اما نحسی پیراهن با عنوان دوپینگ روز بعد پاپوشی شده و برای همیشه محرومش كرده بودند تا تیم بدون او حذف و نابود شود و همان سال به بعد بود كه گرفتاری هایش شروع شد و تا دم مرگ پیش رفت.

در آن شبانه میدان مركزی برلین نمی توانست از این خاطرات سیاه رها شود و سعی می كرد در یك لحظه آن تاریخ ها محو شود و چند ساعتی بعد در خیال ریكلمه و لیونل مسی و هرنان كرسپو با دیگر هموطنانش در خیابان های برلین به شادی بپردازد. آرژانتین جام ۲۰۰۶ را خوب شروع كرده بود. بازیكنان پكرمن قاطع و كوبنده تمام حریفان را از پیش رو برداشته بودند طوری كه لرزه بر تن اكثر مربیان و تیم های حاضر در جام انداخته، هیچ كدام دوست نداشتند در دیگر مراحل با این تیم روبه رو شوند.

اما امروزه مربیان درجه سوم دنیا هم می دانند نباید در یك تورنمنت متمركز با میزبان روبه رو شوند و سعی بر این می گذارند تا از مسیری دیگر بروند كه گرفتار تیم میزبان و كركری هوادارانش نشوند و متاسفانه پكرمن با اتكا به تیم یكدست و پرصلابت خود به این موضوع توجه نكرد تا فرضیه متزلزل بودن آرژانتین بدون مارادونا در مراحل حساس به قوت خود باقی بماند. در آن شبانه برلین در آن جاده باریك یك چهارم نهایی در میان آن جهنم كركننده برلین دیه گو مارادونا به این چیزها فكر نمی كرد و تنها به آن رنگ سرمه ای فكر می كرد كه تا پیش از این روی خوش به او نشان نداده و در آن خالی زمان صدای سم ضربه هایی را می شنید كه هر آن ممكن بود به فاجعه تبدیل شود كه گل زیبای روبرتو آیالا از آن حالت خفه و نگران كننده نجاتش داد تا صدای فرداها را بشنود.

اما این خوشی در دقیقه هشتاد با گل میرواسلاو كلوزه لهستانی الاصل خیلی زود باطل شد تا آن دقایق گل داده خیلی زود پژمرده شود و دوباره گرفتار خیالات و اوهام رنگ سرمه ای شود كه بالاخره هم كار خودش را كرد و این بار برلین شاهد اشك های پسرك آرژانتینی ها باشد.

در آن شبانه سرزمین ژرمن ها پشت دیوار فروریخته برلین دوباره ثابت شد كه آرژانتین فروریخته هنوز نبود او را هضم نكرده حتی اگر روی سكوها به عنوان تماشاگر بنشیند و شاید هم اگر روزی روی نیمكت رهبری تیم بنشیند كه خواهد نشست این رنگ سرمه ای پیراهن دوم را برای همیشه حذف كند و در هیچ دیداری با آن به میدان نرود حتی به عنوان سرمربی تیم ملی آرژانتین.

پی نوشت :

۱- بدترین باخت در كارنامه فوتبال آرژانتین در جام جهانی ۱۹۵۸

ایرج باباحاجی



همچنین مشاهده کنید