سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

ائتلاف ناپذیری


ائتلاف ناپذیری

یکی از مسائلی که در جامعه ایران در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم توجه ما را به خود جلب می کند «ائتلاف ناپذیری» موجود در فضای سیاسی ایران است روح وفاق و همزیستی مسالمت آمیز در یک فضای آزاد, تمرین نمی شد

آنچه در پی می خوانید، ادامه متن ویرایش شده سخنان دکتر مقصود فراستخواه است که در (نقد و بررسی روحیات و خلق و خوی ایرانیان) بیان شده است. در این بخش، ضمن بررسی وضع اجتماعی ایران در ابتدای قرن بیستم، ائتلاف ناپذیری ایرانیان مورد توجه قرار گرفته است.

یکی از مسائلی که در جامعه ایران در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم توجه ما را به خود جلب می کند «ائتلاف ناپذیری» موجود در فضای سیاسی ایران است. روح وفاق و همزیستی مسالمت آمیز در یک فضای آزاد، تمرین نمی شد؛ هرکسی به چیزی قائل بود و با یک نوع ناشکیبایی، همان را عمده می کرد، گروه ها برای همدیگر مشروعیتی قائل نمی شدند، مساله اختلاف و چانه زنی و رقابت نبود- که می تواند پویایی ایجاد کند- بلکه هر کس خود را مطلق می کرد و دیگری را باطل محض می دانست. یک نوع تعارض و واگرایی و ناهمگرایی شدید میان ائتلافیون دیروز به وجود می آمد و این، خود مشکلاتی را برای جامعه ایرانی و فضای سیاسی ایران ایجاد می کرد؛ نمونه اش وضعی بود که ما پس از مشروطه شاهد بودیم.

در تاریخ ایران هر گروهی مطالبات عقیدتی و مسلکی و قومی و گروهی خودش را عمده کرده است و میان منافع فردی و گروهی با منافع عمومی و ملی، تعادل و ترکیب به وجود نیامده است. کسانی هم که در عرصه فعالیت های اجتماعی حضور پیدا می کردند بیش از آنکه در پی منافع عمومی باشند به دنبال منافع صنفی و گروهی خود- به شکل ناهنجارمندی- بودند.

در این وضع، توده های شهری- همچون سنگ زیرین آسیا- نابسامانی های اقتصادی و سختی های فراوانی را تحمل می کردند. با توجه به افزایشی که در قیمت مواد غذایی در آستانه مشروطه ایجاد شد و قحطی و خشکسالی و گرانی نان - به ویژه- در محلات فقیرنشین بلواهای اجتماعی به وقوع پیوست. بیکاری و فشار مالیات و... بر تنور این وضع ناگوار می دمید. در چنین شرایطی است که روشنفکران، روحانیان، بازرگانان، پیشه وران، کسبه خرده پا و توده های ناراضی، ائتلافی را شکل می دهند. در همین موقعیت حاشیه یی جامعه ایران، انگلستان هم از جنبش اجتماعی شکل گرفته حمایت می کند و همه یک صدا می شوند. ائتلاف قوی تر می شود و یک قیام مهم اجتماعی شکل می گیرد و در نهایت، شاه به مشروطیت تن می دهد، قانون اساسی تنظیم می شود و مجلس شورا به وجود می آید. در ظاهر، مهمترین مانع ترقی کشور برطرف می شود اما مدتی پس از پیروزی- مثل بسیاری از روندهای تاریخی قبلی- این ائتلاف نیز از هم می گسلد و تعارض های تازه یی از تن همین مشروطیت سر بر می آورد؛ به ویژه که مداخلات و اهداف دولت های حریف روس و انگلیس نیز ایران را به حال خود نمی گذارد. در ۱۹۰۷ میلادی، دو دولت، ایران را به دو منطقه تحت نفوذ خود تقسیم می کنند و برخلاف اوایل کار- که انگلستان به دلیل همان وضعیت معادلات قدرت از مشروطه حمایت و روسیه با آن مخالفت می کرد- هر دو در از بین بردن مجلس با هم وحدت می کنند... غرض از اشاره به این نمونه، یادآوری این قضیه است که تحولات نهادها و تغییرات اجتماعی و فرهنگی در ایران درست رهبری و مدیریت نشده است، جامعه دچار بحران هویت شده است، ارزش های سنتی و هنجارهای سنتی مساله دار و بحث انگیز شده و جای آنها را ارزش های جدید در یک فرآیند تکاملی با نوعی مدیریت تغییر و بازی هوشمندانه کنشگران اجتماعی و ایجاد شبکه کنشگران و یک دولت کارآمد و برخوردار از مشروعیت نگرفته است؛ اینها هیچ کدام نبوده است و در نتیجه این بحران هویت منشاء بسیاری از مسائل و بی هنجاری ها و ضعف های هنجاری در ایران شده است. در چنین شرایط و مقتضیاتی، اخلاقیات اجتماعی مهمترین لطمه را تحمل کرده است. بعد از آن جنگ جهانی به وقوع می پیوندد که با وجود اعلام بی طرفی ایران، ارتش های بیگانه موجب تخریب اراضی، از بین رفتن و مصادره دام ها، نابودی شبکه آبیاری، بیگاری دهقانان، توقف و تعطیل فعالیت های صنعتی، تورم و قحطی ها و مرگ و میر و... می شوند.

در این قرن هم شاهدیم که سیاست سیطره سنگینی بر سایر نهادها دارد. در جامعه ایران نهادهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تحت تاثیر شدید تحولات نهادهای سیاسی هستند. این نهادها بر اثر تحولات نامنظم سیاسی و وضع بی قاعده و غیرقابل کنترل تحولات سیاسی در ایران نمی توانند سیر تحول و توسعه آرام و منظم خودشان را طی کنند. ساخت قدرت سیاسی و نهاد سیاسی به شدت متصلب شده، در برابر میل به تغییر واکنش نشان می دهد. هرگونه ایجاد تغییر ناگهانی و نسنجیده در نهاد دولت وضع را از آنچه هست شلوغ تر می کند. در بسیاری از جوامع، دولت با توانایی های مدیریتی خود، و دستگاه قضایی با ویژگی ها و دستگاه مدیریتی خود، زمینه ساز گذار به دموکراسی و توسعه و ترقی شده اند؛ در حالی که در ایران این وضع به وجود نیامده است.

ضعف های ساختاری هم سبب شده است که از پایین و از متن جامعه هم این گذار به درستی هدایت نشود و تغییرات رهبری نشود؛ نتیجه اش این است که در مشروطیت، ما صاحب قانون اساسی شدیم اما به تعبیر دکتر کاتوزیان قانون اساسی یک فرمول ریاضی در سطح بسیار بالا بود که در دست مردمانی افتاده بود که آمادگی پایه یی کافی به لحاظ رفتاری، اجتماعی و فرهنگی نداشتند و نمی توانستند با این فرمول مسائل خود را به درستی حل کنند. در کشورهای دیگر(مثل انگلستان و فرانسه) قانون ریشه در تاریخ تحولات نهادهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی آنها داشت و از متن این تحولات برآمده بود؛ اما در ایران متاسفانه مساله به این شکل نبود، هرچند که ما ظاهراً صاحب نهادهای جدیدی مثل مجلس، احزاب سیاسی، اتحادیه ها، مطبوعات و نهادهای مدنی شدیم، ولی پشتوانه و بنیه های کافی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در درون جامعه برای اینها وجود نداشت و این نهادها نمی توانستند منشاء یک نظم درون زای رفتاری و اخلاقی در جامعه ما باشند...

● مشروطه از منظر نهادگرایی

محیط نهادی بر خلق و خوی جامعه (مردم) بسیار تاثیر گذار است. اولاً نهادها، ساخت های اجتماعی هستند. یعنی از نوع Institution محسوب می شوند؛ ساخت هایی متشکل از شکل ها و شرایط پایدار شیوه های عمل هستند. به بیان دیگر، وقتی شیوه های عمل حالت پایداری پیدا می کنند و تشکیل می شوند، ساخت هایی تشکیل می دهند که همان نهادند. از طریق همین ساخت ها و هم کنشی میان این شیوه های عمل، هم کنشی هایی مهم و پردامنه مبتنی بر یک رشته ارزش ها و هنجار ها و نهادهای مشترک حول منافع و علایق صورت می گیرد و نهاد به وجود می آید. مثلاً نهاد خانواده، نهاد مالکیت، نهاد دولت، نهاد دین یا نهاد تعلیم و تربیت را در نظر بگیرید؛ اینها ساخت هایی هستند که از شکل ها و شرایط پایدار شیوه های عمل متشکل می شوند. از طریق این ساخت ها، هم کنشی های مهم و پردامنه مبتنی بر ارزش ها، هنجارها و نهادهای مشترک- که البته حول منافع و علایق صورت می گیرد- به وجود می آید. هر نهاد خود از زیرمجموعه هایی تشکیل می شود، مثلاً حول نهاد خانواده زیرمجموعه یی از ازدواج، خانه، محارم، وراثت و خویشاوندی به وجود می آید، یا حول نهاد مالکیت زیرمجموعه یی از جریان ثروت و اتحادیه ها، یا حول نهاد دین نوع ارتباط با امر قدسی، سازمان ها و سلسله مراتب ناشی از این امر قدسی شکل می گیرد، و اینها زیر مجموعه هایی از نهاد دین محسوب می شوند. یا در شکل دیگر، حول نهاد دولت، زیرمجموعه یی از گردش قدرت، شیوه های حکمرانی و قوانینی قابل تشخیص است. همچنین، حول نهاد تعلیم و تربیت نوعی الگوی آموزشی- که ممکن است اقتدارگرایانه یا آزادی خواهانه باشد- شکل می گیرد.

در مقام جمع بندی- و به بیانی دیگر- نهادها، شیوه های فکر، احساس و عمل نسبتاً پایدار هستند که تبلور پیدا کرده، ساخت مند شده و جامعه را تشکیل داده اند، و این نهادها وجوه الزام آوری برای افراد ایجاد می کنند. نهاد یک نوع فشار و یک نوع نفوذ در رفتار آدمی و رفتار فرد دارد. نهاد می تواند در رفتار ما نفود کرده و می تواند برای ما نوعی وجوه الزام آور ایجاد کند و به دلیل تبلور و ساخت مندی خود در جامعه، جامعه را شکل می دهد. البته گورویچ و برخی دیگر از صاحب نظران بحث کرده اند که نهاد را زیاد هم نباید شیء وار تلقی کرد. نهادها بازتابی از حوزه های نمادین هستند، در واقع این حوزه های نمادین هستند که به شکل نهاد انعکاس پیدا می کنند. نهادها زیاد هم شیء نیستند و نباید آنها را شی ء وار تلقی کرد؛ و در نتیجه نهاد از نظام های هنجاری نرماتیو یا ارزشی شکل گرفته و تابعی از تحولات نظام های هنجاری و ارزش است.

با این مقدمه به مرور تاریخ تحولات نهادهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه ایران، رفتارشناسی جامعه ایران و نیز بررسی خلق و خو و اخلاقیات جامعه ایرانی می پردازیم. اگر بحث مان را از قرن ۱۹ شروع کنیم، می توان گفت که سه نهاد و سه نوع مناسبات اقتصادی ایلی، ارباب رعیتی و خرده مالکی در ایران وجود داشته است. در کنار این مناسبات، تحولی در قرن ۱۹ رخ داد، و آن ایجاد شبکه اقتصادی تازه یی در ایران بود که در حاشیه اقتصادهای مسلط جهان آن عصر (روس و انگلیس) شکل گرفت. در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، حدود ۵۶ درصد واردات ایران از روسیه و ۲۸ درصد آن از انگلستان بود، یعنی حدود ۸۴ درصد واردات ما از این دو کشور بود که عمدتاً کالاها و محصولات صنعتی جدید اقتصادی مسلط آن روزگار محسوب می شد؛ ما به حاشیه یی از این اقتصادهای مسلط تبدیل شده بودیم. این بستر جدید اقتصاد حاشیه یی که در ایران شکل گرفت، خود به زمینه یی برای رفت و آمدها، مناسبات، فعالیت ها و ارتباطات تبدیل و سبب تحولاتی در نهادهای اجتماعی و اقتصادی ما شد، به گونه یی که از مهمترین تحولات نهادی ما در طول قرن ۱۹ این است که جمعیت شبانکاری و ایلی ما از حدود ۳۰ تا ۵۰ درصد در اوایل قرن ۱۸ به حدود ۲۵ درصد در اوایل قرن ۲۰ کاهش یافت. جمعیت دهقانی هم از حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد به حدود ۵۰ تا ۵۵ درصد تغییر پیدا کرد، و مهمتر از همه جمعیت خرده بورژوازی شهری بود که از ۱۰درصد به ۱۷ تا ۲۵ درصد افزایش یافت. برخی پژوهشگران کارهای جدی در این زمینه انجام داده اند؛ کسانی مثل جان فوران و یرواند آبراهامیان از جمله صاحب نظرانی هستند که در ارتباط با تحولات قرن ۱۹ ایران کار کرده اند...

این نوعی تحول نهادی در جامعه ایران است که منشاء فرآیندی به نام شهرنشینی می شود؛ سهم زندگی شهری افزایش پیدا کرد، خرده مالکی در جمعیت کشور ظاهر شد و بازرگانی از کنار پیدایش اقتصاد جهانی و وابسته به دولت های مدرن خارجی به تدریج تکوین یافت. این شهرنشینی و تحولات نهادی به تقاضاهای تازه اجتماعی و فرهنگی برای با سواد شدن و برخورداری از روش ها و مهارت های جدید دامن زد؛ رشد جمعیت با سواد شهری یکی از نتایج آن بود که حدود ۱۵ درصد رشد کرد. کل نرخ شهرنشینی در سال ۱۹۰۰ حدود ۲۱ درصد بود. مناسبات پولی هم گسترش پیدا کرد. بازرگانان، بازاریان و صنعتگران تازه یی به صحنه آمدند، حتی کشاورزی در روستا هم با مناسبات تجاری و پولی پیوند یافت و فعالیت اقتصادی در بسترهای تازه تنوع بیشتری به خود گرفت. بازرگانی خارجی هم به این ارتباطات و تحولات دامن می زد و آن را گسترش می داد.

تحولات نهادها سبب چالش های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در جامعه ایران شد. یکی از تعارض های جدیدی که بر اثر این تحولات نهادی در ایران به وجود آمد، فعال شدن بازرگانان و صنعتگران به عنوان طبقه جدید بود. در واقع مزیت های رقابتی اقتصادی قابل توجهی نسبت به اقتصاد ایلی و سهم بری دهقانی پیدا شده بود، اما این مزیت های اقتصادی در عرصه اجتماعی و سیاسی همچنان تحت سیطره قدرت عشیره یی و طایفه یی و حکمرانی ایلی قرار داشت، و این یک تعارض مهم برای جامعه ایران در قرن ۱۹ بود. با همین تحولات بود که تغییراتی اجتماعی و فرهنگی در ایران شکل گرفت. در نتیجه این تغییرات، الگوهای زندگی ما ایرانیان هم در قرن ۱۹ متحول شد؛ البته تغییرات اجتماعی و فرهنگی بسیار نامنظم بود. تلقی ها، عادات، ارزش ها و هنجارهای سنتی و متعارف، مساله دار و بحث انگیز شد و دیگر نمی توانست نفوذ، مشروعیت و کارایی پیشین را در رفتارها و خلقیات ما داشته باشد. تلقی ها و ارزش ها و هنجارهای نو و بدیل، جایگزین عادات و تلقی ها و ارزش های پیشین نشد؛ یعنی این ارزش ها و هنجارها درهم ریخت، ولی ارزش های جدید مثل قانون گرایی، به شکل نهادینه جایگزین آن و مستقر نشد. این وضع سبب بحران هویت و جامعه دچار ضعف هنجاری و نوعی بی هنجاری شد چرا که هنجارهای سنتی قبلی و تعادل سنتی به هم خورد ولی تعادل تازه و پویایی جای آن را نگرفت.

در بحث سیستم ها گفته می شود که سیستم دچار آنتروپی می شود و تعادل خودش را از دست می دهد و اگر تعادل پویایی را جایگزین تعادل قبلی بکند می تواند نگانتروپی و آنتروپی منفی داشته باشد و توسعه پیدا کند. اگر جامعه ایران می خواست تعادل قبلی خود را حفظ کند، آن هنجارها و ارزش ها و تلقی های متعارف نمی توانست در دنیایی با این تحولات نهادی، نفوذ و کارایی داشته باشد. تعادل سنتی جامعه ایران از دست رفت و بازتعادلی تازه و پویایی هم ایجاد نشد؛ در نتیجه بداخلاقی و نوعی آسیب مند شدن خلقیات و رفتارها پدیدار شد که آثار و علائم خودش را به تدریج از قرن ۱۹ و به شکل های گوناگون نشان داد. نتیجه این وضع، بحران هویت، درهم شکسته شدن و بحث انگیز شدن ارزش ها و هنجارهای پیشین و جایگزین نشدن ارزش های مدرن (مانند قانون گرایی) بود...

مقصود فراستخواه



همچنین مشاهده کنید