چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
هنوز بدون عنوان
هر صبح از توی آجیلها پسته جمع میكردم و قایمكی برایش میبردم. دو سالی میشد كه از وبا خبری نبود و سینماها با خیال راحت فیلم پخش میكردند. درتابستان وقتی همهجا زرد است، هیچجا بهتر از سالن سینما نیست. سانس دوم ظهر خلوتترین سانس بود. روزهای بارانی دوچرخههای زنجیر پیچشده را میشد دید، و خلوتِ در ورودی را كه نشان میداد فیلم به جاهای حساسی رسیده است.
من جا زدم. به من قوت قلب میدادند و من زیر شوكهای الكتریكی چرخی میزدم و پُلم فرو میریخت. «زنگها برای كه به صدا درمیآیند.» را دوبار دیدم. بار دوم قهرمان فیلم به نظرم جذاب نمیرسید. میخواستم بزرگ شوم. كنارهٔ جوی میدان، درختهایی ریشه كرده بود كه هرچه آنها را هرس میكردند، بازهم بالاتر میرفتند. باد میوزید و برگهایشان را در میدان میرقصاند. همهجا پُر میشد از برگ. آنها را جمع میكردند و شبها آتش میزدند.
مردها كنار آتش مینشستند و سیگار میكشیدند. یاد آن گروه در كوه میافتادم بدون اینكه بدانم همینگوی كیست. دوست داشتم در كوهها اسلحه به دست، پل منفجركنم. سالها بعد در شعری، وقتی فهمیدم كه بریگارد سرخ را به ملیشیا تشبیه كردهام، صدای شكستن برگهای ترد زیر پای عابران از تشویشام كم نمیكرد. ذهنام نمور میشد، خیس، چرك مثل شرجی زیر زمین. بلند بلند میخندیدم و آستینهایم را دالبر كوتاه میكردم. یقهام را مثل دانتون میكردم. صدایم خشدار میشد، چون بلندبلند در دادگاه حرف زده بودم. عاشق گیوتین بودم. دلم میخواست زبانم را روی فلز براق سردش بكشم. فصل وسترنهای قدیمی، یكی از آنها را روی میز بزرگی دیده بودم كه با آن سر سیگار برگ میزدند. بستنی وجود خارجی نداشت، من هیچوقت خنكِ خنك نبودم.
از پشت شیشهها نگاه میكردم. هیچ كتابی نو نبود. كتابهایی را كه جاهای دیگر دیده بودم، تازه به اینجا رسیده بود. سرمهفروشی بسیار بزرگی كنار سینما بود. تمام كتابهای سرمهای را میخریدم. رَوشِ لانهسازی حواصیل را وقتی تمام كردم، سینما «اسپارتاكوس» را برداشت و من مجبور شدم همان روز، سه بار «اشباح نیاگارا» را ببینم. آخر شب خسته از سینما خارج شدم. هیچكس درمیدان نبود. همهٔ مغازهها بسته بود، جز سرمه فروشی. صدایی از داخل آمد كه:«بچه!»
دو كتاب تقریباً نو را در ویترین زیر نظر داشتم تا بالاخره دیدمشان. «سفر به قطب شمال» و «فرمالیستهای اقتصادی ماقبل سرمایهداری». سالها گذشت تا دانستم كه ماركس، كمدین نیست و برادرش هم همیشه همراهش نبوده است. رشتهٔ جدیدی در علم كشف شد. هیچكس نمیدانست علم ژنتیك چیست. تا روزی، فاحشهای به من گفت كه تو دوست داری از علم ژنتیك سر درآوری، و بعد همه چیز را دربارهٔ آن به من گفت. هرگاه فكر میكرد واژهای را نمیفهمم، آن را به زبان بسیار سادهای برایم توضیح میداد. بالاخره فكر كنم فهمیدم علم ژنتیك چیست.
پویا گزبلند – از شیراز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست