پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

آخرین فیلم مهرجویی


آخرین فیلم مهرجویی

حالا دیگر با اکران «چه خوبه که برگشتی» به راحتی می توان حکم به «مرگ هنری» یکی از مهم ترین کارگردانان سینمای ایران داد

حالا دیگر با اکران «چه خوبه که برگشتی» به راحتی می توان حکم به «مرگ هنری» یکی از مهم ترین کارگردانان سینمای ایران داد. نشانه های زوال هنری «مهرجویی» البته از چند سال قبل و به خصوص با ساخت «آسمان محبوب» به خوبی مشخص و هویدا بود و عده ی زیادی آغاز حرکت نزولی و رو به نابودی سینمای مهرجویی را هشدار دادند، اما حتی با آنکه «آسمان محبوب» و «طهران تهران» و «نارنجی پوش» هیچ رنگی از آثار سابق «استاد سینمای روشنفکری» برای دوستداران ش نداشتند، بازهم می شد لحظاتی از همین فیلم های باسمه ای و سرهم بندی شده سراغی از «مهرجویی سابق» گرفت و اندک خلاقیت و هنر و فهمی از سینما در آن یافت. و همین لحظات اندک هم موهبتی بود برای کسانی که نمی خواستند باور کنند استاد بزرگ شان دیگر نه «انگیزه» و «توانی» برای «هامون» و «لیلا» و «درخت گلابی» و «اجاره نشین ها» ساختن دارد، و نه حتی دیگر «حرفی» برای زدن.

با این همه اما غالب همین افرادی هم که حاضر به اقرار «پایان سینمای مهرجویی» نبودند- به جز طیفی بسیار اقلیت- در برابر «چه خوبه که برگشتی» کم آوردند و دستهایشان را به نشانه تسلیم بالا گرفتند و در برابر منتقدان مهرجویی حرفی برای گفتن نداشتند. این فیلمی بود که حتی سرسخت ترین مدافعان همیشگی مهرجویی هم قادر به دفاع از آن نبودند چون حتی کوچکترین نشانی از کسی که برخی از مهم ترین و پربحث ترین فیلم های بعد از انقلاب را ساخته در آن نبود و اگر آن را یک فیلم اولی ساخته بود باید به احتمال فراوان قید ادامه کار در سینما را می زد چون حتی اندک فهمی از سینما و قواعدش در آن نیست.

البته سینمای مهرجویی و حتی مهم ترین آثارش مثل «هامون» و «لیلا» و... هیچگاه فیلم های محبوب ما نبودند و به همان ها نیز انتقادات بسیاری داشتیم، اما طبعا نباید از این مسئله گذشت که حتی اگر با محتوای فیلمی مثل «هامون» مشکل داشته باشیم و آن را یک فیلم حاوی «عرفان ساختگی روشنفکری» بدانیم، آن فیلم و سازنده اش هم از لحاظ «تسلط بر تکنیک» سینما جزو مهم ترین های سینمای بعد از انقلاب به حساب می ایند، هم از لحاظ اهمیتی که در تاریخ سینمای روشنفکری ایران دارند.

پس رسیدن مهرجویی از چنان روزهایی به چنین وضعیت عجیب و غریبی که در آن است، حتی برای کسانی که از ابتدا منتقد سینمای مهرجویی بودند عجیب است و البته مهم. مهم از این منظر که «چه خوبه که برگشتی» در واقع نشانه ی زوال و پایان قطعی نسل اول فیلم سازان جریان روشنفکری در سینمای پس از انقلاب است. نسلی که «بهرام بیضایی» و «ناصر تقوایی» و «داریوش مهرجویی» ستایش شده ترین و مهم ترین کارگردانان آنند و دونفر اول آن سال هاست که از فیلم سازی کناره گرفته اند و در یک تصمیم هوشمندانه با حفظ احترام خود کنار گود نشسته اند و نظاره گر کار نسل های بعد از خودند. نفر سوم هم که بعد از ساخت بیست و سه فیلم کارش به ساخت آثاری مثل «نارنجی پوش» و «چه خوبه که برگشتی» رسیده و حتی شیفتگان ش هم نمی توانند چشم شان را بر «ضعف مفرط و عجیب» اثار متاخرش ببندند.

در این میان و با همه این اوصاف اما عجیب ترین مسئله این است که هنوز هم عده ای از منتقدان روشنفکر نمی خواهند به ضعف آثار اخیر مهرجویی اعتراف کنند و با زیرپا گذاشتن تمام اصولی که خود پیش از این تمام فیلم ها را با آن ها مورد ارزیابی قرار می دادند و با سرهم بندی یک سری دلیل و توجیه بی منطق سعی در «ماسمالی» این خروجی ها دارند.

این روزها این تحلیل های را زیاد می شنوید که؛ مهرجویی این سال ها عمدا در حال به تصویر کشیدن یک فضای «جفنگ» در آثارش است و می خواهد به نوعی فضای پیرامون و جامعه اش را بازسازی کند. فیلم های مهرجویی این سال ها همگی «ابزورد» اند و این فضا از ملزومات فیلم های «ابزورد» است. فیلم های اخیر مهرجویی همه نوعی «کمدی مدرن» اند، یا هزار بافته ی دیگری که همگی سعی در توجیه ساخته های این سال های استاد! دارند.

اما متاسفانه ظاهرا دوستان منتقد فراموش کرده اند که فیلم بی سروته ساختن و بدیهیات «داستاگویی» و «تکنیک» سینمایی را رعایت نکردن ابدا به معنای ساخت فیلم «جفنگ» نیست، که اگر این طور بود تمرین ها و سیاه مشق های هر دانشجوی تازه کار سینما را می شد به حساب ساخت فیلم «جفنگ» و «ابزورد» گذاشت و آن را ستود. مهم رعایات اصول اساسی «سینما» است و اینکه بدانیم در «سینما» هر بی منطقی در فیلم باید دارای یک منطق مستحکم باشد و سازنده اثر با آنکه فضای عجیب و بی منطقی را به تصویر می کشد باید اصول داستانگویی و شخصیت پردازی را به درستی رعایت کند و بر تک تک اجزای همان فضای بی منطق بیشترین کنترل و نظارت را داشته باشد.

با این همه با اینکه اساسا خود «چه خوبه که برگشتی» خیلی حرفی برای گفتن ندارد و به دلیل همین هیچ نداشتن، نقد نوشتن برای آن و صحبت درموردش جزو سخت ترین کارهای دنیاست، اما نشانگر دو مسئله ی مهم است. مسائلی که باید در آینده بیش از این در مورد آن ها بحث کرد؛ یکی پایان کار نسل اول کارگردانان جریان روشنفکری سینمای بعد از انقلاب و زوال هنری مهم ترین کارگردانان این نسل. و دیگری نگاه «سیاسی» و «باندی» به نقد فیلم که بسیاری را هنوز هم مجبور می کند با سرهم کردن دلایل بی پشتوانه و واهی هنوز هم به تعریف و تمجید ساخته های ضعیف «داریوش مهرجویی» بپردازند و اتمام سینمای وی را نپزیرند.

امیر ابیلی