یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

پاتوقی به رنگ عشق،به حرمت سرخی واقعه


پاتوقی به رنگ عشق،به حرمت سرخی واقعه

دل سوخته می‌خواهد و دیدگانی كه شاید اشك هم منت جاری شدن از آنها را داشته باشند.
بهانه جاری است. باید گوشه‌ای از تمام غربت دشت را به ذهن سپرد و در شهر مادری هم غریب شد با ظواهر رنگ …

دل سوخته می‌خواهد و دیدگانی كه شاید اشك هم منت جاری شدن از آنها را داشته باشند.

بهانه جاری است. باید گوشه‌ای از تمام غربت دشت را به ذهن سپرد و در شهر مادری هم غریب شد با ظواهر رنگ به رنگش. سیاه و سرخ. سیاه به احترام لحظه سرخ. جان عاشق می‌خواهد و جسمی كه برای درك حقیقت پیش مرگ است. چه فرقی می‌كند كه سال قمری به بهار و سبزی خورشیدی برسد یا زمستان و سپیدی‌اش. خورشید می‌خواهد روز واقعه را به تنور كاوش جان یادآور شود؟ مگر برف و حجم پاك گسترده‌اش در افسوس جهل آدمیان آب نمی‌شود. آب چه واژه اندوهناكی است در روزهای پرعطش ماه شهادت. روایت مكرر می‌خواهد و هوای بی درجه، این روزها. روزهایی كه دیروز و هر روز و هنوز می‌آیند و گرد اندوه می‌پاشند و شهر را می برند تا افسوس روز. ذكر حماسه می‌خواهد و داشتن شیوه عاشقی وگرنه چه فرق می‌كند كه روز باشد یا شب. مگرنه اینكه در روز، خورشید را انكار كردند و مصیبت رفت تا ژرفای جان تمام آزاداندیشان و آزادگان. خصلت دلسپردگی، لذت ذكر نامش و رهروی راهش بودن كافی است. مابقی را می توان به اقتضای روزگار گردآوری كرد و فانوس حماسه را برافروخت. روز واقعه كه نزدیك می‌شود همه كس و همه چیز دگرگونی را به كوله تجربه می افزایند. زنده ترین این مجربین ماییم كه وهم آلود سپری می‌كنیم روزهایی را كه تلخی تاریخی‌اش همیشه در كاممان تازه است و بی‌جان‌ترین همانا شهری است كه به خیمه‌ای می‌ماند پر از بغض آنهایی كه پا به آن می نهند. به تعداد روزهایی كه خورشید بر صحرای بهشتی تابیده، نقل و سخن است از بزرگترین واقعه تراژیك تاریخ شیعیان. آدمها آمده‌اند و رفته‌اند. عده‌ای از این روزهای ماندنی كوله باری مهیا كرده اند از عاشقی و عده ای هم شاید ترجیح داده‌اند نقش عابرانی را ایفا كنند كه در هیاهوی ایام آمده اند و شده اند. در شهر باید به دنبال محلی گشت تا لحظه ای فارغ از تمام سؤال‌های جدول كلمات زندگی به آزاده بودن فكر كرد. باید به دنبال جایی بود كه در اشك‌های پنهانی را به برق نگاه هیچ كس ندوزد. جایی برای همه و هیچ. جایی كه شاید شهرنشینی عصر مدرن هم با تمام تبعاتش هنوز نتوانسته مانندش را خلق كند. دنج عاشقی و بندگی در دوردست‌ترین نقطه خشكی كره خاكی نیست. در همین گوشه و كنار است. میان تمام شلوغی‌ها و تأمل‌ها. جایی ساكت و آرام در میان ازدحامی كه هركدام به دنبال یافتن قطعه‌ای از دشت بی‌حصار انس با نیكان و برگزیدگان خالقند. این روزها كه شتاب فراموشی وقایع، به سرعت ورق زدن برگهای تقویم است نمی‌توان به راحتی به این معادله چند صد ساله پاسخ گفت. بیش از ۱۳۰۰ سال پیش در صحرای كربلا واقعه‌ای رخ داده كه داغش هنوز! هنوز با ماست. همچنان بعد از گذشت سالیان، روزهایی را فارغ از كار و زندگی و تمام تعلقات دنیوی، به سامان دادن غوغایی می‌پردازیم كه می‌دانیم سال دیگر دوباره در جان ما جوانه می زند. این قصه غصه محرم است لابد...