سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

ناسیونالیسم و بحران دولت ملی


ناسیونالیسم و بحران دولت ملی

مفاهیم سیاسی به هر میزان كه بدیهی به نظر برسند, به همان میزان هم پیچیده تر هستند ناسیونالیسم نیز به همین گونه است جدا از محتوای احساسات و گرایش های ناسیونالیستی كه ریشه های آن چندان برای ما معلوم نیست, به جهت لغوی, واژه ی Nationبه معنای ملت, از واژه ی لاتین Natusبه معنای تولد گرفته شده است به این معنا كه ملت به خاستگاه ها, ریشه ها و به طور كلی تبار مشتركی دلالت دارد

مفاهیم سیاسی به هر میزان كه بدیهی به‌نظر برسند، بههمان میزان هم پیچیده‌تر هستند. ناسیونالیسم نیز به‌همین‌گونه است. جدا از محتوای احساسات و گرایش‌های ناسیونالیستی كه ریشه‌های آن چندان برای ما معلوم نیست، به‌جهت لغوی، واژه‌ی ‌ Nationبه‌معنای ملت، از واژه‌ی ‌لاتین‌ Natusبه‌معنای تولد گرفته شده است؛ به‌این معنا كه ملت به خاستگاه‌ها، ریشه‌ها و به‌طور كلی تبار مشتركی دلالت دارد، به‌گونه‌ای كه این تبار، از جمعی پراكنده، كالبدی واحد پدید می‌آورد. بنابراین ناسیونالیسم متذكر به ریشه‌ها می‌شود و در این تذكر، وحدت‌ها و تضادها نیز علی‌القاعده پدیدار می‌گردد. به‌همین‌جهت است كه ناسیونالیسمِ عمیق به تفسیر فلسفی از باطن یك ملت و تمدن می‌انجامد و بسیار محتمل است كه این تفسیر فلسفی، به برتری‌طلبی قومی و در شكل افراطی آن، به نوعی شوونیسم نیز منجر شود.

اما به‌جهت سیاسی، ناسیونالیسم با دولت و حاكمیت ملی و به‌تبع آن، با اندیشه‌های "شهروندی" و "دموكراسی‌خواهی" نیز پیوند دارد. بنابراین ناسیونالیسم در حد فاصل میان فاشیسم و دموكراسی قرار می‌گیرد و به تناسب گرایش محافظه‌كارانه یا چپ در آن، نهایتاً به ایدئولوژی حاكمیت ملی در متن شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تبدیل می‌شود؛ با این توضیح كه درصورت ضعف طبقه‌‌ی متوسط و طبقه‌ی كارگر، چنین دولتی، مجری انقلاب یا شیوه‌ی نوسازی از بالا خواهد بود و در‌صورت تنوع طبقات مسلط و قدرت طبقات متوسط به پایین، مجری انقلاب یا شیوه‌های نوسازی از پایین. در ایران پس از وقوع انقلاب مشروطه، توازن نیروهای اجتماعی، به استواری دولت رضاشاه انجامید كه شیوه‌ی‌نوسازی سرمایه‌دارانه را با تعطیل نهادهای حاكمیت مردم به‌‌پیش‌راند و نوعی از ناسیونالیسم محافظه‌كارانه را تعمیمبخشید. تقابل این ناسیونالیسم با ناسیونالیسم دموكراتیك نهضت ملی و ناسیونالیسم اسلامی بورژوازی سنتی و خُرده‌بورژوازی، به انقلاب اسلامی منجر شد كه ایدئولوژی ناسیونالیستی دولت پس از آن، تلفیقی از رادیكالیسم ضد امپریالیستی و غرب‌ستیز با اسلام‌گرایی صف‌بندی‌شده‌ای بود كه در همه‌ی مواضع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با اندیشه‌ی شهروندی و برابری حقوقی عملاً در تقابل قرار داشت. هنگامی كه یك اندیشه‌ی ناسیونالیستی، به‌جهت خاستگاه‌های محافظه‌كارانه‌ی نیرومند، نتواند میان "حاكمیت ملی" و اندیشه‌های شهروندی تناظر ایجادكند، گروه‌های قومی، عشیره‌ای، زبانی و مذهبی در ضدیت با ناسیونالیسم انحصار‌طلب حاكم، خودبه‌خود فعالمی‌شوند و ممكن است پایه‌های مراكز قدرت دیگری را نیز شكل‌دهند كه جز از راه سركوب نتوان به‌گونه‌ای دیگر آن‌را مهار كرد. در ایران، به‌ویژه گروه‌های قومی و زبانی، بعضاً نسبت به روند نوسازی متمركز كه از زمان رضاشاه به این سو سعی در یكپارچه‌سازیِ هرچه بیش‌تر فرهنگی و زبانی داشته است، واكنش نشان داده‌اند. این واكنش‌ها بی‌تأثیر از تحولات منطقه‌ای نظیر تشكیل اتحاد شوروی یا بالعكس فروپاشی این رژیم و استقلال جمهور‌ها، یا در روندی كاملاً متفاوت، در حوزه‌های مذهبی، بی‌تأثیر از گسترش سلفی‌گری جاری در میان اهل سنت، نبوده است.

درعین‌حال چنان‌چه تأكید بر یكپارچه‌سازی، با ناكامی‌های متعدد دولتمركزی، به‌ویژه در زمینه‌ی پیش‌بُرد برنامه‌های توسعه همراه باشد، مفاصل وحدت و همبستگی ملی، بیش از پیش دچار تزلزل می‌شود.

به‌طور‌كلی در ایران دو سطح از ناسیونالیسم قابل مشاهده است؛ یكی، سطح كلان كه به زبان پارسی، دین اسلام، مذهب تشیع، تاریخ، فرهنگ و قلمرو مشخص ارضی ایران‌زمین اتكا دارد و اصولاً هر رژیم یا دولت مركزی كه در تهران تشكیل شود، لاجرم به این منابع اساسی قدرت تكیه می‌زند و چنان‌چه نتواند نسبت خود را با هر یك از این عناصر به‌درستی تعریف‌كند، دچار بحران مشروعیت خواهد شد. سطح خُردی از ناسیونالیسم نیز در ایران وجود دارد كه چنان‌كه گفته شد از پایه‌های قومی، عشیره‌ای، زبانی و مذهبی برخوردار است و فعال‌شدن آن‌ها نسبت كاملاً معكوس با توان قدرت مركزی و ناسیونالیسم مسلط دارد. همچنین ممكن است قدرت مركزی به‌جهت ثبات و استقرار، در معرض ضعف و تزلزل چشم‌گیری قرار نداشته باشد اما طرح آرمان‌های دموكراتیك و گسترش آن‌ها، به‌تدریج خودآگاهی‌های انواع اقلیت‌های موجود را بیدار و سازماندهی كند. معنای چنین سخنی در چارچوب بحث ما، تضعیف سنت موجود ناسیونالیسم ایرانی و ضرورت بازسازی آن در تعامل با سنت ناسیونالیسم‌های اقلیت است.

همچنین این سخن به‌ویژه به‌معنای بازسازی در سنت‌های ناسیونالیسم قومی و زبانی نیز خواهد بود كه گرایش‌های گریز از مركز آن‌ها معمولاً در میانه‌‌ی راه و در روند اوج‌گیری با برخی از ایده‌های جدایی‌طلبانه مشوّب می‌شود.

اگر به‌راستی ناسیونالیسم ایرانی عمدتاً متكی به همان مواردی كه گفتهشدهاست، باشد، لاجرم حاكمیت ملی لزوماً با دموكراسی ملازمت نخواهدداشت بلكه مانند همه‌ی موارد مشابه، در وهله‌ی اول دست‌یابی به لوازم بقا و امنیت واحد ملی ضرورت می‌یابد كه مستلزم ایجاد ارتش، تأمین منابع اقتصادی، تشكیل ائتلاف‌های مؤثر علیه رقیبان، در صف نگاه‌داشتن متحدان، دفع خطر طغیان مردم و ... است؛ اما تأسیسات و نهادهایی كه برای حصول اهداف بالا تشكیل می‌شود، لاجرم و به‌شكلی ناخواسته، رشد مشاركت سیاسی را به‌همراه خواهد داشت و همین امر حاكمیت ملی را در جریان گذار به دولت ملی و بالندگی ناسیونالیسم قرار می‌دهد. بنابراین، خودآگاهی ناسیونالیستی،لزوماً در ایران با دموكراسی ملازمه نداشته است اما به‌تدریج این تلازم با سقوط دولت رضاشاه، شكل عینی‌تری به‌خود گرفت و به بارز‌ترین وجه، به‌شكل نهضت ملی ایران به رهبری محمد مصدق متجلی شد.

تبیین سیر تكوین و تحول ناسیونالیسم در ایران بازگوكننده‌ی تحول بافت دولت و نیز تاریخ پیچیده‌ی منازعات وسیع سیاسی میان نیروهای اجتماعی ایران خواهد بود. چنین تبیینی مستلزم مطالعه‌ای عمیق و همه‌جانبه است كه باید در جایی دیگر انجام پذیرد. اما به‌طور خلاصه باید گفت ایران از جمله نخستین كشورهای غیرغربی است كه حداقل دو دهه پیش از جنگ جهانی دوم، موفق به تأسیس حاكمیت ملی شد. هرچند تأسیس حاكمیت ملی، با خودآگاهی ناسیونالیستی و رشد و توسعه‌ی اقتصادی- اجتماعیِ متعاقب آن نیز همراه بود اما چنان‌كه گفته شد، شدت منازعات اجتماعی در ایران، مانع از این شده است كه این روند به وضع متعارف ناشی از تكوین دولت ملی و استقرار دموكراسی منتهی‌گردد. درعین‌حال، برخلاف تصور عده‌ای، پدیده‌ی مهم انقلاب اسلامی، بیان موضعی تاریخی نسبت به تمامی مفاهیم حاكمیت ملی، دموكراسی، ناسیونالیسم و دولت ملی بوده است كه در این نوشته بارها از آن‌ها یاد شد.

از آن‌جا كه انقلاب اسلامی، نسبتی اساسی با مبانی ناسیونالیسم ایرانی یعنی زبان پارسی، دین اسلام، مذهب تشیع، تاریخ، فرهنگ و قلمرو مشخص ارضی ایران‌زمین دارد، بنابراین به‌نظر می‌رسد آینده‌ی دموكراسی، ناسیونالیسم و دولت ملی در ایران به‌شكلی اجتناب‌ناپذیر، تابعی خواهد بود از نحوه‌ی بسط انقلاب اسلامی در چارچوب رژیم سیاسی جاری.

تاریخ یك‌صد ساله‌ی اخیر ایران كه كلكسیون بی‌نظیری از انواع انقلاب‌ها و جنبش‌هاست، نشان می‌دهد كه درد زایمان سرزمین ما بسیار طولانی شدهاست و هنوز ‌ Natusو تولد یك ملت به‌معنای دقیق آن به‌طور كامل به‌وقوع نپیوسته است. آخرین انقلاب از این زنجیره‌ی طولانی صد ساله، تقدیر و چه‌گونگی این تولد و آینده‌ی دولت ملی را در ایران رقم خواهد زد.

دكتر علیرضا رجایی