پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
از وحی به عقل
كلام اسلامی تا قرن پنجم تقریباً مستقل و متمایز از دو نهضت فلسفه و تصوف رشد كرد. از آن پس، با رویارویی جدی و تعامل هرچه بیشتر این سه حوزه، آنها به شدت از یكدیگر تأثیر پذیرفتند.
از این زمان دیگر نه غزالی میتوانست بدون توجه به فلسفه و عرفان اندیشهورزی كند و نه ابنرشد قادر بود كلام و عرفان را نادیده گیرد. عقلگرایی از این دوره به تدریج بغرنج و پیچیده میشود و تحلیل آن نیاز به پژوهش بیشتر دارد. این مقاله با اشاره به عوامل پیدایش عقلگرایی در جهان اسلام، با برشمردن برخی از نمایندگان آن، سیری تاریخی از آن ارائه میدهد.
□□□
نصگرایی در آغاز بیش از آنكه یك مكتب كلامی باشد، یك بینش و زمینه فرهنگی است كه اندیشههای گوناگون از آن سرمیزند و برمیآید. با این همه، غلبه نصگرایی در سالهای نخستین اسلامی را نباید تنها یك پدیده طبیعی دانست.
حاكمیت سیاسی در حمایت و تقویت این جریان بیتأثیر نبود. معلوم است كه در چنین فضایی جمود بر آیینهای مذهبی و گرایش بیچون و چرا به چیزی که میتوانیم آن را «سنت مهارشده» بنامیم تا چه حد برای حاكمیتسیاسی آن دوران پسندیده و پرفایده بود.
در واكنش به نصگرایی افراطی، به تدریج جریان دیگری در جامعه اسلامی رشد كرد كه بعدها صورت نهاییاش را در فرقه معتزله یافت. هرچند نزاع بین این دو گروه در آغاز بر دو مسأله جبر و اختیار و تشبیه و تنزیه دور میزد، اما این رویارویی گسترش یافت و معلوم شد كه در اصل اختلاف بر سر شیوه برخورد با متون دینی است. اهل حدیث ظاهر الفاظ قرآن و روایات را سرلوحه دیانت خویش میگرفتند و معتزله ، با استمداد از عقل ، راه را بر توجیه و تاویل متون دینی باز میکردند.
● عوامل پیدایش عقلگرایی
گرایش به تفكر را پیش از هرچیز باید در خود اسلام جست وجو كرد. قرآن، برخلاف متون دینی یهود و نصارا، پیوسته بر عنصر عقل و تفكر تأكید میكند. با وجود این، عقلگرایی در اسلام بیشك از عوامل بیرونی اثر پذیرفته است.
گسترش اسلام و مواجهه مسلمین با فرهنگهای دیگر دو تأثیر مهم در اندیشه اسلامی برجای گذاشت: از یك سو علوم و افكار بیگانه به تدریج بر ذهنیت جامعه اسلامی اثر گذاشت و از سوی دیگر دانشمندان اسلامی را برای دفاع از مبانی دینی در مقابل ادیان و فلسفههای معارض برانگیخت.
به یاد داشته باشیم كه خردباوری، حتی در اوج شكوفایی آن، معمولاً اقلیت فرهیخته جامعه است و توده متدین ایمان و تعبد دینی را بر چون و چراهای عقلی ترجیح میدهد. رشد عقلگرایی از یك سو و انحطاط و جمود حنابله از سوی دیگر، علمای اهل سنت را به بازنگری و پیرایش در دیدگاههای سنتی فراخواند.
با آغاز قرن چهارم ،جریان نصگرایی وارد مرحله تازهای میشد. شخصیت بزرگ اهل تسنن به طور جداگانه دست به احیا و بازسازی اندیشه دینی و جذب عناصری از كلام معتزلی زد: ابوالحسن اشعری. اشعری بیشتر به حفظ اصول حنابله در قالبهای جدید پرداخت. اشعری را حد واسط میان اهل الحدیث و معتزله دانستهاند. به این ترتیب در قرن چهارم حلقههای پیوند میان نصگرایی و عقلگرایی تكمیل شد و نخستین تقریب میان این دو جریان شكل گرفت.
مفهوم عقل در بین دانشمندان اسلامی از همان آغاز دارای دو جنبه نظری و عملی بود و اختلاف معتزله با اهل حدیث را در هر دو جنبه میتوان دید. هرچند این تفكیك از آغاز روشن نبود، اما در واقع دو مسأله مهم كلامی آن روزگار، یعنی تشبیه و تنزیه و جبر و اختیار، تجلی این دو جنبه از عقل بود. اهل حدیث معتقد بودند كه اوصاف باریتعالی را باید به همان معنای ظاهری كه در آیات و روایات آمده پذیرفت و عقل را حق چون و چرا یا توجیه وتأویل نیست.
معتزله، در مقابل، داوری عقل را هم در «معارف عقلی» و هم در «احكام عقل» پذیرفتند. به نظر آنها: «المعارف كلها معقوله بالعقل، واجبهٔ بنظر العقل، و شكر المنعم واجب قبل ورود السمع والحسن والقبح ذاتیان للحسن والقبیح». از دیگر نزاعهای میان اهل حدیث و معتزله این بود كه آیا شناخت خداوند امری نظری و اكتسابی است یا از امور بدیهی است كه عقل و فطرت انسانی آن را به ضرورت و اضطرار درك میكند.
نصگرایان عموماً معرفت الهی را امری روشن و بدیهی شمردهاند. برعكس ، معتزله بر این باور بودند كه معرفت خداوند جز از طریق نظر و استدلال حاصل نمیشود. همین اعتقاد بود كه معتزله را به تأسیس علم كلام و تنظیم اصول و قواعدی برای شناخت خداوند و صفات و افعال او واداشت.
اگرچه به ظاهر اشعری عقل را تنها برای تثبیت و دفاع از مبانی اهل حدیث به خدمت گرفت، اما همین كه پای عقل به میان آمد، عقاید دینی پذیرفته شده یكی پس از دیگری تقیید و تعدیل شد. نظریه تشبیهی صفات با قید «بلاكیف»، نظریه جبر با اعتقاد به عدم خلق قرآن با قید «كلام انفسی» از برداشت كهنه اهل حدیث خارج شد و صورتی عقلپسند به خود گرفت. از همه اینها مهم تر اینكه دیگر شناخت ذات و صفات الهی امری بدیهی و روشن تلقی نمیشد، بلكه نیازمند دلیل و استدلال بود و این همان گام به جلو در تلاشهای عقلی اشعری بود. اگرچه در همان حال توضیح نظریه «کسب» توسط اشعری تلاشی ناکام وغیرعلمی جلوه کرد.
با آمدن جوینی ، كلام در مكتب اشاعره صورت عقلی و جدلی به خود گرفت. وی در مقدمه كتاب الشامل فی اصول الدین به تفصیل از مبانی و روش عقلی سخن گفت و به شبهات كسانی كه استدلال را بدعت یا بیفایده میدانستند، پاسخ گفت. هرچند جوینی را مؤسس در علم كلام نمیدانند، ولی به هرحال با ظهور او گرایش عقلانی در كلام اشعری به نقطه اوج خود رسید.
● غزالی در كشاكش عقل و وحی
غزالی با وارد كردن منطق ارسطویی به علم كلام اشعری، آن را یك گام دیگر به پیش برد. تا پیش از او، حتی در آثار استادش جوینی، متكلمان از نظام منطقی ارسطو بهره نمیگرفتند. او با زیركی تمام و با جعل اصطلاحات تازه برای مفاهیم منطقی ادعا كرد كه قواعد منطق را از آیات قرآن استخراج كرده است. او همچنین ادعا كرد كه ارسطو و یونانیان منطق را از پیامبران پیشین برگرفتهاند و از این رو منطق ارسطو ریشهای كاملاً دینی دارد.
رد و نقض آرای فیلسوفان و صاحبان مذاهب و غور در اندیشههای كلامی به تدریج غزالی را نسبت به علم كلام نیز بدبین كرد. این نكته حتی از كتاب كلامی او
«الاقتصاد» تا حدودی دانسته میشود. از این جاست كه مرحله دوم حیات غزالی آغاز میشود. او گوهر گمگشته خویش را در تصوف باز مییابد و یقین از دست رفته را تنها در سلوك عرفانی، كه به زعم او سرآغاز راه نبوت است، میبیند.
در احیاء علوم الدین عقل و خردورزی جایگاهی نازل دارد. در عوض سلوك عرفانی و تعبد دینی مقام بالایی را به خود اختصاص میدهد. قدم بسیار مهم دیگری كه غزالی برداشت، لایهلایه كردن حقایق و معارف دینی بود. اگر حقیقت درجات و بطون مختلف دارد و اگر انسانها از نظر هستی و عقل مراتب گوناگون دارند، پس هر كس را باید متناسب با ظرفیت وجودیاش تعلیم كرد. از این جاست كه غزالی راهی برای ورود عرفان به معارف دینی بازمیكند و آن را فراتر از فقه و كلام مینشاند.
ابنرشد درست از همین مبنای غزالی استفاده كرد و برای آشتی دادن عقل و دین تلاش كرد. با این تفاوت كه غزالی حقایق عالی و معارف والا را به عرفان نسبت میداد و ابنرشد به فلسفه. ابنرشد بر این باور بود كه قرآن با تأكید بر تفكر و تحصیل معرفت عملاً عقل فلسفی را تأیید کرده است. از نظر او ظواهر متون دینی برای عوام است و فیلسوف با كشف حقایق برهانی به تاویل نصوص دست مییابد. عوام را نباید با حقایق باطنی آشنا كرد و حتی به آنان نباید گفت كه نصوص دینی تاویلپذیر است.
حقایق دینی را، كه همان حقایق فلسفی است، باید در زبان پیچیده و در همان منابع فلسفی مطرح كرد تا نااهلان بدان راه نیابند. غزالی و ابنرشد تاویل را ویژه «راسخان در علم» میدانند، با این فرق كه غزالی راسخان در علم را متصوفه و ابن رشد فلاسفه میداند.
● عقلگرایی و نصگرایی در سدههای متأخر
غزالی با میدان دادن به تصوف عملاً تفكر عقلانی را تحقیر كرد. فلسفه را از قلمرو دین راند و كلام را به عنوان پاسدار مبانی دینی تعیین كرد. در مقابل، ابنرشد با تألیف كتاب
«تهافت التهافت» از حرمت عقل دفاع كرد و با دو كتاب دیگرش،« فصلالمقال» و«الكشف عن مناهج الادله»، به نظرخود، عقل و دین را سازش داد. از لطائف روزگار آنكه ابنرشد بیش از غزالی در تحولات بعدی كلام اشعری اثر گذاشت.
پس از غزالی، علیرغم تلاشهای او، یك سنت نیرومند كلامی پاگرفت كه گاه تا قلب مباحث فلسفی به پیش میرفت. عبدالكریم شهرستانی (م۵۴۸ق)، فخر رازی (م۶۰۶ق)، قاضی عضد ایجی (م۷۵۶ق)، سعدالدین تفتازانی (م۷۹۳ق) و سید شریف جرجانی (م۸۱۲ق) به این سنت كلامی وابستهاند. در كلام اهل سنت نه تنها شعله عقلگرایی خاموش نشد، بلكه روزبهروز فروزانتر گردید ،به طوری كه آثار این گرایش تا عصر حاضر پابرجاست. اما تأثیر غزالی را باید در جای دیگر نشان گرفت.
او دو جریان مهم را باعث شد و یا لااقل زمینهسازی كرد: از یك طرف به تصوف كه تا آن زمان به عنوان یك جریان مستقل و منزوی به شمار میآمد،رنگ دیانت زد و آن را به درون جامعه دینی كشاند. از طرف دیگر، زمینه تقویت جریان نصگرایی را فراهم ساخت.
غزالی با تضعیف فلسفه و كلام و رویكرد به وحی به طور غیرمستقیم ، راه را برای عرض اندام سلفیه هموار كرد. نصگرایی افراطی كه با مرگ ابن حزم (م۴۵۶ق) در اندلس تقریباً روبه خاموشی گرایید بار دیگر در دمشق زنده شد. این بار ابنتیمیه (م۷۲۸ق) و سپس شاگردش ابنقیم (م۷۵۱ق) بنای اندیشهای را گذاشتند كه اكنون نیز، از جمله در فرقه وهابیت، به بقای خویش ادامه میدهد.
در آخرین مرحله، متكلمان شیعه فلسفه عقلی مشاء را قالب مناسبی برای عرضه معارف دین تشخیص دادند. اگر بخواهیم از این هم كمی پیشتر بیاییم با مرحله چهارمی مواجه میشویم كه تا عصر حاضر ادامه یافته است.
آغازگر این دوره صدرالمتالهین شیرازی(م۱۰۵۰ق) است. او گذشته از مقولات فلسفی، مبانی و مفاهیم عرفانی را نیز به خدمت میگیرد و دین با عقل و اشراق هم سخن و همساز میشود. اگر در مرحله سوم ،كلام رنگ فلسفه به خود گرفت، در این جا این فلسفه و عرفان بود كه لباس كلام بر تن میكرد.
سیدعلی هاشمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست