جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دوستی دوباره در مهدکودک


دوستی دوباره در مهدکودک

علی کوچولو خیلی دوست داشت به مهدکودک برود و با بچه‌های دیگر بازی کند، نقاشی بکشد و شعر بخواند.
مادر و پدر او وقتی دیدند علی این قدر رفتن به مهدکودک را دوست دارد، تصمیم گرفتند …

علی کوچولو خیلی دوست داشت به مهدکودک برود و با بچه‌های دیگر بازی کند، نقاشی بکشد و شعر بخواند.

مادر و پدر او وقتی دیدند علی این قدر رفتن به مهدکودک را دوست دارد، تصمیم گرفتند او را به مهدکودک بفرستند.

روزهای اول علی کوچولو با شوق و علاقه به مهدکودک می‌رفت ولی بعد از گذشت مدتی او هر روز برای نرفتن به مهدکودک بهانه می آورد.

مادر و پدر علی کوچولو از این رفتار پسر کوچولوی خودشان متعجب شده بودند.

آنها باور نمی‌کردند که علی کوچولو دیگر دوست نداشته باشد که به مهدکودک برود.

یک روز مامان علی کوچولو از پسرش خواست تا برای او دلیل این کارش را توضیح بدهد.

علی کوچولو به مادرش گفت:

-یکی از بچه‌هایی که به مهدکودک می‌آید، همیشه در مهدکودک با من بدرفتاری می‌کند. او با دست یا پاهایش به من می‌زند و من خیلی ناراحت می‌شوم.

مادر به علی کوچولو گفت:

-پسرم تو نباید از اینکه کسی با تو بدرفتاری می‌کند بخواهی دیگر به مهدکودک نروی. شاید همیشه در کنار ما کسانی باشند که کارهایی بکنند ما دوست نداشته باشیم و یا از آنها ناراحت‌شویم ولی ما باید با رفتارهای درست خودمان نشان ‌دهیم دیگران اشتباه می کنند و به آنها کمک کنیم تا رفتارشان را عوض کنند.

علی کوچولو از مادرش پرسید:

-من چطور می‌توانم این کار را انجام بدهم؟

مادر لبخندی زد و گفت:

-خیلی راحت. تو امروز که به مهدکودک رفتی، به کسی که تو را ناراحت می‌کند سلام کن و بگو خیلی خوب می‌شود اگر از امروز من و تو با هم مهربان‌تر رفتار کنیم.

من دوست تو هستم و خیلی دلم می‌خواهد که با هم بازی کنیم و نقاشی‌های زیبایی بکشیم.