پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
رئالیسم انسانی آقای عیاری
کیانوش عیاری نمونه خاص و یگانهیی در تاریخ سینمای بعد از انقلاب ایران است. کارگردان بیحاشیهیی که برخلاف بسیاری از سینماگران آهسته و پیوسته حرکت کرده و بدون حاشیههای رایج به این جایگاه رسیده است. جنس رئالیسم ویژه او که گاهی به ناتورالیسم هم پهلو میزند، در سینمای ایران اگر نگوییم بیسابقه، کمسابقه است. نگاه انسان محور عیاری در تمام فیلمهایش نمود دارد. نگاه روایتگری که بدون غلتیدن در دام احساساتگراییهای سطحی به عمق احساس انسانی نقب میزند. به طور مثال در سریال هزاران چشم که به نظر نگارنده از بهترین سریالهای بعد از انقلاب است، با نگاهی عمیقا انسان محور روبهرو میشویم. سریالی که در هر قسمت به معضلات اجتماعی با نگاهی خوددار و غیرکلیشهیی میپرداخت و به خاطر نگاه رئالیستیاش به ابعادی هولناک و تکاندهنده از زندگی روزمره میرسید.
در قسمت اول این سریال با خانوادهیی روبهرو میشویم که به خاطر شرایط بد اقتصادی و شاید حتی به خاطر کنجکاوی در زندگی طبقات مرفهتر از خود، لباسهای همسایههای سفر کردهیی که به خاطر اعتماد، کلیدشان را در اختیار این خانواده قرار داده بودند به تن میکنند. بعدتر همسایهها از این امر خبردار میشوند و این کنجکاوی به نتیجهیی دردبار منتهی میشود. به خاطر همین اتفاق ساده درامی بزرگ شکل میگیرد که تناقضها و شکافهای بین طبقات مختلف اجتماع را بازنمایی میکند و بدون حقنه کردن حرف و پیام، از دریچه درام به نگاهی اجتماعی و انسان محور میرسد؛ امری که در سینمای موسوم به اجتماعی ایران غایب است. عموما در سینمای اجتماعی ما، حرف و پیام برهمهچیز ترجیح داده میشود و درامپردازی مناسبی در آن دیده نمیشود.
عیاری گونههای مختلفی را در کارنامهاش تجربه کرده است: کمدی (روز باشکوه و دونیمه سیب)، تاریخی (سریال روزگار قریب)، کودک و نوجوان (شاخ گاو)، ملودرام (بودن و نبودن) و...
در عین حال او چند اثر خوب دهه ۶۰ سینمای ایران را ساخته است: تنوره دیو، شبح کژدم و آن سوی آتش.
نمونه تیزبینی نگاه عیاری را میشود در فیلم روز باشکوه مشاهده کرد. فیلمی که ظاهرش بسیار شبیه به خیل آثاری است که با شعارهایی گل درشت در مذمت خاندان پهلوی و نظام سابق ساخته میشدند. عیاری نهتنها در روز باشکوه دیدگاه انتقادی خود را راجع به رژیم سابق ارائه میدهد بلکه با رفتارشناسی و نشان دادن تیپهای مختلف اجتماعی موفق میشود از یک شهر کوچک تصویری جامع ارائه کند که میتواند به پیکرهیی بزرگ از رفتارشناسی انسان ایرانی تعمیم پیدا کند.
از سال ۷۷ که بودن و نبودن اکران شد تا به حال هیچ کدام از آثار عیاری رنگ پرده را ندیده است. سفره ایرانی و بیدار شو آرزو که درباره زلزله بم بود، اکران نشدند و تنها سریال خوب روزگار قریب از تلویزیون پخش شده است.
آخرین فیلم عیاری خانه پدری هم که با مشکلات ممیزی روبهرو شده و اجازه اکرانش منوط به حذف یکی از کلیدیترین سکانسهای فیلم است و به خاطر مقاومت قابل تحسین عیاری، سرنوشتش در هالهیی از ابهام قرار دارد. خانه پدری به گواه کسانی که آن را دیدهاند، فیلمی تکاندهنده درباره سرنوشت یک خانواده در گذر زمان است. فیلمی که با توجه به جنس نگاه عیاری، به معضلات و تعصبهای انسان ایرانی در قرن گذشته میپردازد. وقتی در تمام این سالها برای فیلمهای سخیف و بیمایه پشت سر هم مجوز ساخت صادر میشود و این آثار بدون کوچکترین مشکلی اکران میشوند، باید دید که چرا جلوی نگاه هوشیارانه و غمخوارانه و انسانی عیاری گرفته میشود؟
در سالهای اخیر به خاطر این محدودیتها عیاری بسیار خسته و دلزده و غمگین شده و در گفتوگوهای مختلفش هم به این امر اشاره کرده است. سینمای ایران باید قدر حضور و نگاه این کارگردان گزیده کار را بداند و هرچه سریعتر مشکلات فیلم آخرش را مرتفع کند. سینماگری که با نگاه انسانی و ویژهاش میتواند به سهم خود سینمای ایران را از این محدوده تنگش رها سازد و با فیلمهایش با هر طیفی از مخاطبان ارتباط برقرار کند. اگر یک بار دیگر به چشمهای نگران آنیک با بازی زندهیاد عسل بدیعی و آن قلبی که بعد از تمام مرارتها به نفع حضور عواطف انسانی میتپد، فکر کنیم، به این نتیجه میرسیم که سینمای ایران در تمام این سالها از وجود چه کارگردان بزرگی محروم شده است.
بهنام شریفی