پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

سیاست‌ها و تجربه‌های قوم‌پرستانه: مهاجرت و هویت در آلماتی قزاقستان



      سیاست‌ها و تجربه‌های قوم‌پرستانه: مهاجرت و هویت در آلماتی قزاقستان
کاترین الکساندر ترجمه نگین مرزی
این مقاله مبتنی است بر پژوهشی میدانی که در آلماتی، پایتخت سابق قزاقستان، بین سال‌های 2000 تا 2006، برای چندین طرح تحقیقاتی انجام دادم. اولین طرح با همکاری متخصصان محلی آسیای مرکزی و دیگر استادان دانشگاه در انگلستان انجام شده بود و موضوع آن تغییرات زندگی شهری در آسیای پس از شوروی بود. این مقاله امسال در قالب کتابی مدون به نام زندگی شهری در آسیای پس از شوروی به چاپ رسیده است. نقش من در آن طرح بررسی عملکرد مدیران شهری آلماتی بود که به آن‌ها آکیمات می‌گفتند و اینکه نقش و عملکرد آن‌ها بعد از فروپاشی اتحاد شوروی چه تغییری کرده است و شهرها را چگونه می‌بینند. به این منظور مصاحبه‌هایی کمابیش سازمان‌یافته، با مسئولان ادارات ساختمان، اقتصاد، طرح‌ریزی و معماری، مهاجرت و خدمات اجتماعی ترتیب دادم.
برای اینکه با این مقامات بیش‌تر آشنا شوم، با هم در شهر قدم می‌زدیم و این امکان برایشان فراهم می‌شد تا تغییرات چشم‌انداز شهری را ببینند و دربارة آن بحث کنند. آن‌ها به منزلشان هم دعوتم می‌کردند که در آنجا بحث‌ها غیررسمی‌تر و با گستردگی بیش‌تر دنبال می‌شد. همچنین، در مناطق گوناگون شهر زندگی کردم و با همسایگانم به خوبی آشنا شدم و این خود دورنمای دیگری از مهاجرانی به دست می‌داد که از دیگر کشورها یا مناطق روستایی به شهر می‌آمدند.
ظرف این شش سال، مصاحبه‌هایی نیز با کسانی ترتیب دادم که در باراهولکا، که فروشگاهی در حومة شهر است، کار می‌کنند؛ این فروشگاه مشاغلی غیررسمی و "کاذب" برای مهاجرانی فراهم می‌کند که معرّف و مدارک معتبر برای کاریابی ندارند. در همین دوران با افرادی مصاحبه کردم که ساکن مناطق مسکونی نوساز و نیمه‌رسمی در حاشیه آلماتی بودند- اکثر این مناطق صرفاً سکونتگاه تازه‌واردانی بود که یا از مزارع اشتراکی ویران‌شده می‌آمدند یا از شهرهایی که مشکلات زیست‌محیطی یا اقتصادی داشتند یا مهاجرانی که از کشورهای همسایه آمده بودند. ساکنان این مناطق تقریباً همگی قزاقانی بودند که بسیاری‌شان مدارک اقامت رسمی نداشتند (حال آنکه در دوران شوروی سابق روسیه یا روس‌زبانان و قزاق‌های فرهیخته در این شهر نفوذ داشتند). در سال 2004، در مورد پانصد خانوار در منطقه از آنجا تحقیقی انجام دادم تا تفصیل مصاحبه‌های خود را با استفاده از گسترة دیدگاه‌های ساکنان تعدیل کنم. گفتنی است اگرچه در گزارش‌هایم از گزارش‌های آماری هم کمک گرفته‌ام ولی مشخصات بسیاری از این مهاجران در مراجع رسمی اطلاعاتی ثبت نشده است.
بنابراین برای جمع‌آوری اطلاعات از مجموعه‌ای از روش‌ها استفاده کردم: آمار، گزارش‌ها، مقاله‌های روزنامه‌ها، مصاحبه‌های رسمی و غیررسمی، گشت و گذار و مشاهدة فعالانه به ویژه انجام دادن این مورد اخیر در فضای شهری که جامعة محلی تعریف‌شده‌ای ندارد، احتمالاً دشوار است. مشاهدة فعالانه‌ای که در اینجا انجام دادم اساساً متفاوت بود با آنچه در پژوهش‌های میدانی قبل در محل‌های کنترل‌شده‌ای چون کارخانه‌ها و روستاها می‌توانستم انجام دهم.
در اینجا زبان‌ها اهمیت داشت، آن هم نه فقط برای من. همان‌طور که گفتم آلماتی شهری بوده که عموماً در آن به زبان روسی صحبت می‌شد و هنوز هم همین‌طور است و این برای تازه‌مهاجرانی که روسی را به سختی صحبت می‌کنند مشکل بزرگی است. همان‌طور که بعداً خواهم گفت مهاجرانی که پدر و مادربزرگ یا والدینشان قزاقستان را پس از سرکوبی استالین ترک کرده بودند، خصوصاً در موقعیت سخت‌تری قرار دارند. زبان اوّلشان قزاقی و زبان دومشان زبان کشوری است که در آن ساکن بوده‌اند (چینی، عربی، مغولی) ولی زبان قزاقی‌شان هم زبانی است که دیگر از رواج افتاده و هنگام صحبت ایشان را از دیگر شهروندان قزاق متمایز می‌کند. من به روسی با مردم صحبت می‌کردم ولی برای مصاحبه با قزاق‌زبان‌ها از مترجم استفاده می‌کردم. این امر بسیار سودمند بود، چون مرزبندی‌های فوق و تعیین حدود دیگر مؤثر بود، دریابند؛ از این رو می‌شد فهمید که چه کسی خودی است و چه کسی غیرخودی. این اصطلاحات تحقیرآمیز کارکردی دوگانه داشت. مهاجرهایی که به لحاظ قومیت و (به‌ویژه) پس‌زمینة روستایی‌شان احساس طردشدگی می‌کردند همواره کسانی را که فرهنگ قزاقی را پذیرفته بودند مسخره می‌کردند.
در دسامبر 1986، آلماآتا شاهد اولین تظاهرات ضدروسیة شوروی در اتحاد شوروی بود. به عبارت دقیق‌تر، شورش‌ها در اعتراض به عزل نخست‌وزیر قزاق، دین محمد کونایف و جایگزینی وی با کاندیدای مسکو، گِنادی کولبین انجام گرفته بود. به زعم تحقیقات متعدد بعدی، هیچ‌گاه به روشنی مشخص نشد چه کسی تظاهرات را به راه انداخت و چه تعداد از تظاهرکنندگان مجازات شدند. گاهی این امر منجر به رخدادی می‌شد که د رمواردی حالت اساطیری می‌یافت. مثلاً، پیرزن قزاق 80 ساله‌ای که در شیروکایاشِل، در حومة شهر زندگی می‌کرد، دست به دامانم شد و گفت که هزاران هزار جوان قزاق به قتل رسیده و در گودالی دفن شده‌اند. چنین چیزی بعید به نظر می‌رسد ولی ما را به نکته‌ای کلیدی راهنمایی می‌کند: اینترناسیونالیسم شوروی همیشه نقابی روسی به چهره داشته است. این اولین تظاهر ناسیونالیسم قزاقی بود. اکنون جناح‌های مخالف و هیئت دولت این تظاهرات را نقطة عطفی در ظهور دولت ملّی قزاق می‌دانند: در سپتامبر 2006 از مجسمة آزادی به نشانة دل‌کندن از گذشته – گذشته شوروی – پرده‌برداری شد.
از زمان استقلال به بعد، نوعی قزاق‌سازی خزنده به‌وجود آمده است. برای رفع این نگرانی که جامعة بزرگ اسلاوها و دیگر گروه‌های نژادی، که در سال 1991 روی هم رفته 50 درصد از جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، احساس بیگانگی نکنند، اولویت آشکاری که قبلاً در قانون اساسی به قزاق‌ها اعطا شده بود، تعدیل گردید. با وجود این می‌توان گفت سیاست‌ها، که از قرار معلوم متوجه نوع جدیدی از اینترناسیونالیسم بود، ظاهری قزاقی داشت. موضوعی که بیش‌تر به این مقاله مربوط می‌شود این است که مسئولان کشور قزاقانی را که خارج از اتحاد شوروی سابق زندگی می‌کردند تشویق می‌کنند که به وطنشان برگردند.
بیست سال بعد، در سال 2006، یعنی همان سالی که مجسمة آزادی برپا شد، میان پلیس و ساکنان مناطق مرزی آلماتی درگیری‌هایی به‌وجود آمد. این افراد تقریباً همگی قزاق‌اند. هنگامی که پلیس قصد داشت برای از بین بردن ساخت‌وسازهای غیرقانونی وارد عمل شود، مردم سعی کردند با پرتاب سنگ و کوکتل مولوتوف خانه‌هایشان را حفظ کنند. بسیاری زخمی شدند. تنها در یک منطقه پانصد آلونک ویران شد. شهرداری اعلام کرد که علت حادثه، واقع‌شدن این خانه‌ها در یک منطقة خطرناک بوده است. ولی بیش‌تر شواهد حاکی از این بود که قصد این بوده تا زمین‌های آن منطقه را به شرکت‌های ساختمانی بفروشند تا در آنجا شهربازی بسازند یا برای بسیاری از مقاماتی که در سراسر شهر کوچک و سرسبز پراکنده بودند خانه‌سازی کنند؛ یعنی همان کسانی که سبب افزایش سرسام‌اور قیمت زمین شده بودند.
نکتة مهم در این اعتراضات این بود که درگیری‌ها میان اقوام قزاق رخ داده بود؛ یعنی مسئولان و شبه‌نظامیان قزاق‌نما به جنگ فقرا و حاشیه‌نشینان جامعة قزاق‌ها رفته بودند که اغلب مهاجران روستایی و کسانی بودند که به موطن خود برگردانده شده بودند. مفهوم این رخداد جالب است. ابعاد قوم‌پرستانة سیاست‌ها و اولویت‌ها به جبهه‌گیری metracentric بدل شده و نیز به اعطای حقوق شهروندی به کسانی که بازار را تضمین می‌کردند، یعنی شهروندان مصرف‌کننده، انجامیده بود.
این مسئله که قزاق "بودن" چه اقتضایی دارد، هنوز ناگفته مانده است، ولی باز هم در دستور کار قرار دارد.
سیاست ملی‌گرایی در قزاقستان بنا بر دلایلی نگران‌کننده است. در سال 1991، هنگامی که قزاقستان از شوروی جدا شد، مسئلة مشروعیت جمهوری جدید، به‌طور بالقوه در دو مورد شک‌برانگیز بود. اول اینکه جمعیت نواحی استپ، هم کم بود (17 میلیون) و هم به علت مهاجرت‌ها کم‌تر هم می‌شد. دومین نکته این بود که جمعیت صاحب عنوان، یعنی قزاق‌ها، کم‌تر از %50 جمعیت بود. جشن‌های دولت جدید باید به‌گونه‌ای برگزار می‌شد که موجب مستحیل‌شدن جامعة عظیم روس نشود. در همین زمان در مقابل ادعاهای مسلمی که متوجه قزاقستان بود باید هویت مردم و اراضی آنجا مشخص می‌شد.
هنگامی نور سلطان نظربایف در سال 1998 برنامه‌های خود را برای آیندة کشور اعلام می‌کرد، گفت که جمعیت قزاق تا سال 2030 دو برابر خواهد شد. لطیفه‌ای نیز در این مورد به‌وجود آمد که می‌گفت سه راه برای تضمین این اتفاق وجود دارد: اول، فردی که آرای انتخاباتی را می‌شمارد؛ جمعیت را هم بشمارد؛ دوم، بازکردن مرز به روی چینی‌ها و سوم، اینکه چراغ‌ها را خاموش کنیم و شروع کنیم به شمارش – که در خوشبینانه‌ترین حالت، مثل بقیة لطیفه‌ها نگرانی‌های دیگری را دامن می‌زند. برای حل مشکل عدم‌تعادل اولین اقدامی که صورت گرفت فراخوان مهاجران قزاق بود برای بازگشت به وطن.
در سال 1993، دولت به اُرلمان‌ها قزاق‌هایی هستند که در دوران شوروی سابق به دنبال سرکوب استالین کشور را ترک کردند و اکنون از کشورهای خارج از اتحاد شوروی سابق بازگشته‌اند, به آن می‌گویند "خارج دور". (This is known as the far abroad). آنها بازگشتند ولی تعدادشان هزاران برابر بیش از میزان مورد انتظار بود. به‌علاوه، قزاق‌های خارج از اتحاد شوروی سابق هم آمدند و (اگر نگوییم قانوناً) عرفاً به نام اُرالمان معروف شدند. این اعداد از حد تخمین‌ها فراتر رفته است.
به‌زعم تعداد نسبتاً کم مقامات "از سهم" اُرالمان‌ها، از همان ابتدا به سبب این خط‌مشی رسوایی به راه افتاد. شایعه‌های بسیاری دربارة اختلاس از بودجة مسکن، عدم صدور گذرنامه و فرستادن خانواده‌های اُرالمانی به شهرهای کوچک متروک به گوش می‌رسید. داستان‌های متناقض دیگر مبنی بر اینکه به اُرالمان‌ها بهترین مشاغل و مزایا داده می‌شود، به‌ویژه در دوران بحران اقتصادی دهة 1990، به انزجار از ایشان دامن می‌‍زد. صحبت‌های دیگری هم راه افتاد که گویا حاکی از دخل و تصرف اُرالمان‌ها در نظام کشور بود، مثل اجاره دادن خانه‌های اختصاصی و مطالبة مزایایی برای خانواده‌های گسترده‌شان.
خود اُرالمان‌ها سرنوشت‌های متفاوتی داشته‌اند. بعضی راضی هستند؛ بقیه حس می‌کنند سرشان کلاه رفته است یا با بازگشت به سرزمین تاریخی‌شان، که دیگر هیچ شباهتی به داستان‌های والدین و اجدادشان ندارد، خود را سرگردان می‌یابند. این سرگردانی شامل بسیاری از مهاجران به وطن برگشته نیز هست، که از لحاظ حقوقی اُرالمان شمرده می‌شوند و با مدرک‌یابی مدرک به امید پذیرفته‌شدن بازگشته‌اند.
تاریخ سرگردانی قزاق‌ها بغرنج است. چه به دلیل امواج به هم پیوسته، مهاجرت‌هایی که مسئلة بازگرداندن مهاجران را مختل کرده است، چه به دلیل مهاجرت دیگر گروه‌های قومی.
بعد از اصلاحات استالیپین، در اواخر قرن 19، به بسیاری از کشاورزان روس، در قزاقستان، زمین‌هایی برای چراگاه‌های عشایری دادند. درنتیجه خانواده‌های قزاق به چین و مغولستان رفتند و خانواده‌های بسیاری هم در پی خشونت‌های جنگ داخلی بعد از 1917، در کشور ماندند.
فجایع طبیعی و اقدامات سیاسی موجب شد جمعیت قزاق‌های ساکن قزاقستان به یک سوم میزان قبل کاهش یابد. در دو سال پیاپی، یعنی سال‌های 1920 و 1921 zhut یعنی سرمای بی‌موقع رخ داد و موجب شد استپ‌ها از یخ پوشیده شود و این امر مانع چرای حیوانات شد. هزاران نفر مردند و یا از ترس قحطی متعاقبِ آن به کشورهای همسایه گریختند.
آیجریم، که اکنون اواخر دهة هشتاد عمرش را سپری می‌کند، با خانواده‌اش به‌طور غیرقانونی از ازبکستان برگشته بود و در بای به سِک زندگی می‌کرد، که سکونتگاهی بود خارج از آلماتی و مختص خانواده‌های به وطن بازگشته. وی در 1920، هنگامی که بچه بوده است، همراه اهالی روستا بعد از طی مسافتی طولانی به سمت جنوب از قحطی گریخته بود: "ما پیاده می‌رفتیم. تا آن زمان بسیاری از حیوانات مرده بودند. می‌شد علف زیر یخ را دید ولی نمی‌شد به آن دست پیدا کرد. حیوانات و مردم از گرسنگی می‌مردند. گاهی می‌توانستیم حیوانات را بخوریم ولی نمی‌توانستیم یخ را بشکنیم تا مردم را دفن کنیم، برای همین اجسادشان را در شکاف‌های یخی کوه قرار می‌دادیم. گاهی وقتی علفی می‌یافتیم مردم و حیوانات بر سر آن دعوا می‌کردند. گاهی کدوهای مانده پیدا می‌کردیم و سعی می‌کردیم بخوریمشان که این موجب می‌شد مردم و حیوانات نفخ کنند و باعث می‌شد بسیاری بمیرند. تعداد کمی از ما به کارکال پاکستان رسیدیم."
آیجریم افسرده و کُندفهم شده بود. می‌گفت بعد از تحمل این همه سختی و عمری کارکردن برای اتحاد شوروی و بزرگ‌کردن هشت فرزند، بسیار سخت است که انسان احساس کند در وطن خودش زیادی است. به‌حدی بی‌پول بود که حتی نمی‌توانست در ازبکستان، که تمام عمرش را در آنجا کار کرده بود، در پانسیونی اقامت کند. او می‌گفت: "این چه کشوری است که به فکر مردمی که برایش کار کرده‌اند، نیست. بنابراین، نتیجة آن این می‌شد که مردم از سر ستیز با رژیم‌های شوروی و پس از شوروی درآیند و همان‌گونه که متداول شده بود تغییرات را چه از نظر زمانی و به لحاظ مرزبندی‌ها نادیده بگیرند".
بعد از دوران قحطی، مالکیت اشتراکی دهه 1930 آوارگان را وادار ساخت که حیوانات خود را به مزارع دولتی تحویل دهند و خودشان نیز در روستاها ساکن شوند. بسیاری به جای اینکه حیواناتشان را به دولت دهند، آنها را کشتند و خودشان نیز از گرسنگی مردند. باز هم خیلی‌ها با گریختن به کشورهای همسایة خارج از اتحاد شوروی از مالکیت اشتراکی و هجوم اتهام "گولاگ"بودن گریختند. فقط و فقط به این افراد، اصطلاحاً، "اُرالمان" می‌گویند.
تعداد قزاق‌هایی را که مردند نمی‌توان برآورد کرد. مطابق با تخمین‌ها این تعداد از یک تا سه میلیون نفر بوده‌اند.
با تداوم جریان تبعیدی‌ها و کارگرها، عدم تعادل قومی تشدید شد. در سال 1991، از جمعیت 17 میلیونی، 2 میلیون نفرشان آلمانی بودند. قزاقستان که در مرز امپراطوری روسیه قرار دارد، تبعدیگاه و محل استقرار پیشگامان بوده است. این جریان در شوروی ادامه داشت تا اینکه شبکة گولاگ بیشتر نواحی استپ مرکزی و شمالی را پوشاند. با انتقال و استقرار کارخانه‌هایی که ضمن جنگ جهانی دوم در مناطق جنگی برپا شده بود, کارگران آن کارخانه‌ها هم گرد آمدند و بیشترینشان در Tselina، یعنی در عملیات زمین‌های بایر، مشغول به‌کار شدند و شروع کردند به شخم‌زدن زمین‌های استپ.
بنابراین، در سال 1991، جمهوری خودمختار قزاقستان وارث فعالیت‌های جمعیتی عظیم شد. اصلاح تعادل قومی در اولین سال‌های جمهوری نوپا ادامه یافت. یک و نیم میلیون آلمانی مهاجرت کردند و بیش از دو میلیون روسی هم از آنجا رفتند. حتی پس از بازگشت قزاق‌ها، کل جمعیت از تقریباً، 17 میلیون نفر به 15 میلیون نفر کاهش یافت، که این رقم بدون احتساب کاهش میزان تولدها و افزایش مرگ و میر است. بسیاری از کارشناسان فنی نیز همراه آلمانی‌ها و روس‌ها کشور را ترک کردند، هرچند آماری از این مهاجرت‌ها در دست نیست.
برای بازگرداندن اُرالمان‌ها زبان‌بازی‌های بسیاری انجام شد.
اول اینکه، رژیم حاضر آشکارا از بی‌عدالتی‌های شوروی سابق فاصله گرفت (هر چند رفتار مقامات پیر تفاوتی با رفتا جوان‌ها نداشت). ولی اصرار بر سرکوب‌های استالینی باز هم مؤید قربان‌بودن قزاق‌ها و مجرم‌بودن روس‌هاست: یعنی وقایع گذشته به داستان سادة استبدادی خارجی‌ها بدل شد و حاصل آن سرزمین و مردمی بودند که به جا ماندند. مثلاً در سال 2001 در نمایشگاهی تابلوهای بزرگی با تصاویری یادگاری و ساکن از زنان یا سالمندانی با لباس‌های سنتی قزاقی در پس‌زمینه‌ای تاریک و پر از جمجمه به نمایش درآمد. آنها تصاویری مفهومی بودند با مضامینی دربارة سرزمین یا در سوگ سرزمین. عناوین و کاتالوگ‌ها حکایت از آن داشت که تجربه‌های شوروی در قزاقستان معصومیت را تکه تکه کرده است. مجسمه‌های خانواده‌های عشایری سوار بر اسب، که به سبک آثار والت‌دیسنی ساخته شده، در مرکز میدان‌های اصلی دو شهر عمده قرار گرفته است؛ این مجسمه‌ها بیانگر مشاهدات بوریس گرانت است از وضعیت روسیه؛ او معتقد است که هنر مردمی بعد از دوران شوروی همچون صفای کودکانه‌ای است که دوران شوروی آن را در هم شکسته است.
اُرالمان‌ها در حال بازگشت از این گسست زمانی ناشی از سنن ازلی ترسیم شده‌اند. در اصطلاحاتی که در بازی‌های کلامی رسانه‌ای و سیاسی استفاده می‌شد، اُرالمان‌ها به سرزمینی بازمی‌گشتند که مهد تمدن قزاق‌ها بوده است. ایشان ادعاهای سیاسی مبنی بر مشروعیت را از راه بومی (indigeneity) شمردن خود، یعنی خون و خاک، تحقق بخشیدند.
دوم، تلاش سیاسی برای دستیابی به تعدّد مشروع انجام می‌شود. دولت ملی دموکراتیک مدرن با وجود این نابرابری قومی موجه جلوه نمی‌کند.
*        *        *
دلایل بسیاری برای بازگشت مهاجران وجود دارد. بسیاری‌شان از فقر می‌گریزند، یا از فجایع محیطی چون خشک شدن تدریجی دریای آرال، یا از سرکوب‌های سیاسی، به‌ویژه در ازبکستان. آنچه در میان تمامی مهاجران چندین نسل آواره، مشترک است این است که وطنشان را، به‌گونه‌ای آرمانی، درست به همان شکلی که ترک کرده بودند، تصور می‌کردند. بنابراین خیلی‌ها می‌گویند که تصمیم گرفته‌اند تا به موطن تاریخی خویش بازگردند، به سرزمین اجدادشان، تا در خاک خاندان خود دفن شوند، تا به قزاقی سخن بگویند و به شیوة قزاق‌ها زندگی کنند و حیواناتشان را پرورش دهند. این‌ها، بیش‌تر، دلایلی است که خانواده‌هایی که امنیتی مناسب و مشاغلی آبرومند داشتند، عنوان می‌کردند.
نمی‌توان به‌درستی مشخص کرد که چه تعداد از مهاجران به وطن برگشته خارج از سهمیة محل بودند، یعنی چه کسانی از ایالات نزدیک، مثلاً محدوده‌ای که پیش‌تر ایالت شوروی به‌شمار می‌رفت و چه کسانی از کشورها و ایالاتی دورتر آمده بودند. آمارهای رسمی حاکی از آن است که از سال 1996، تعداد اورالمان‌ها از میزان سهمیه تجاوز کرد و از آن پس جمعیتشان افزایش یافت. در سال 2003، 500 تن جزو سهمیه و 16000 تن بدون سهمیه بودند. تعداد واقعی مهاجران بازگشتة "غیرقانونی" احتمالاً دو برابر آنچه بوده که گزارش شده است، ولی کسی از صحت آن مطمئن نیست.
در آن دوران جداً دلسردی حاکم بود.
همراه با رسوایی‌هایی که همة منافع را به سهمیة اورالمان‌ها محدود می‌کرد، بازگشت به زمین‌ها برای نگه‌داری از حیوانات، برای کسانی که آرزوی این کار را داشتند، چندان عملی نبود، چون بسیاری از مزارع اشتراکی ویران شده یا آنها را به امید پدربزرگ و مادربزرگ‌ها و کودکان خردسال رها کرده بودند. به‌طور کلی مردم به شهرهای بزرگ رفته بودند. به قول زن جوانی که اهل ازبکستان بود: "در آلماتی دست‌کم چیزی برای خوردن پیدا می‌شد. به همین جهت به آلماتی شهر نان می‌گفتیم".
تکان‌دهنده‌ترین چیزها برای بسیاری از افراد روسی شدن زبان و فرهنگ شهری بود. به‌خصوص نسل قدیم‌تر که با زبان و فرهنگ قزاقی یا چینی بازگشته بودند از برقراری ارتباط عاجر بودند. به عبارت دیگر، زبان قزاقی آنها معمولاً کهنه شده و لهجه‌شان طوری بود که انگار "خارجی"اند.
یک خانوادة قزاق چینی که خارج از سهمیه برگشته بودند، دار و ندارشان را فروختند و از مرز رد شدند و در آلماتی یک قطعه زمین و کلبه‌ای خریدند که بعداً معلوم شد معاملة آنها معامله‌ای غیرقانونی بوده است. سه سال بعد، هیچ‌یک از فرزندان این خانواده، که یکی دکتر و دیگری مهندس بود، نتوانسته بودند شغلی مناسب رشتة تحصیلی‌شان پیدا کنند یا حتی با سمت کارمندی در جایی مشغول کار شوند. آنها در بازار سیاه بزرگ باراهولکا باربر شده‌اند. بقیة افراد خانواده هم در خانه بیکارند. مادر این دو فرزند گفت که "ما برمی‌گردیم، اما رفتاری که در اینجا با ما شد واقعاً شرم‌آور است. چگونه به چین برگردیم و بگوییم سرزمین مادریمان ما را نپذیرفت؟" آنها اغلب در وضعیتی نامطلوب و در حکم مهمانانی ناخوانده در حلبی‌آبادها و در کنار مهاجران فصلی دائم قزاق زندگی می‌کنند، که از روستاها آمده‌اند. متداول‌ترین نظری که این‌گونه مهاجران داخلی در مورد مهاجران به وطن برگشته اظهار می‌کنند، این است که: "آنها با ما فرق دارند، مثل ما نیستند". تفصیل این عبارت چنین می‌شود که: "لباس‌های از مد افتاده می‌پوشند، چون غذاهایی متفاوت می‌خورند بوی غریبی می‌دهند، تعداد فرزندانشان زیاد است و در شأن خانواده‌های مدرن نیست، قزاقی را با لهجة مسخره‌ای حرف می‌زنند و مذهبی‌های متعصبی هستند"؛ یعنی مشخصه‌هایی که داشتن هر کدامشان کافی است تا کسی بیگانه تلقی شود.
روس‌های قزاق شهرنشینی که مدت‌ها از اقامتشان می‌گذشت غالباً همان عبارتی را در مورد مهاجران شهری و مهاجران به وطن بازگشته به‌کار می‌برند: "آنها شغل‌های ما را می‌گیرند، کثیف‌اند، مثل ما نیستند".
عکس این موضوع هم صادق است. اگر قزاق‌های روستایی را هم‌ترازان شهری‌شان مامبِت، یعنی دهاتی خطاب می‌کردند، آنان قزاق‌های شهری را مان‌کورت، یعنی بی‌غیرت می‌نامیدند، یعنی کسانی که از اصل خود دورافتاده‌اند.
نتیجه‌گیری
موضوع مهاجرت قزاقان، شاید نقطة مقابل روایت اروپایی مهاجرت باشد، آنجا که زبان مهاجران غریب مشابه است ولی خود کسانی که انسجام سرزمین مادری را تهدید کرده‌اند، از اقوام جدا – و معمولاً رومی – ‌اند.  به نظر می‌آید آنچه بعضاً در برخوردهای بین قزاق‌ها رخ می‌دهد، ناشی از یک رشته آشفتگی‌ها و قطع ارتباطات در زمینه‌های متفاوت ملی و فردی و اقداماتی است که به مقام و پیشرفت و تعلقات مادی مربوط می‌شود.
نخست اینکه دعوتی سیاسی به دوران "دور" پیش از شوروی شده است تا مدعی دو چیز شوند، اول مدعی مالکیت زمین به طریق گروهی و سپس مدعی عضویت در گروه. به دلیل بحث‌های قانونمندانة "حقوق ابتدای قزاق‌ها" در مورد زمین است که تاریخ‌های بازنوشته شدة قومی گویای مسیر خطی قزاق‌هاست، قزاق‌هایی که تغییرپذیری مرزهای سرزمینی و خلق‌ها را، پیش از تمایل شوروی به کنترل آنها برای نگه‌داری‌شان در یک محل، نادیده می‌گیرند. در این تاریخ‌ها گذشتة پیچیده‌تر شوروی، از لحاظ اجازة همدستی و رواداری انعطاف‌پذیری بین گروه‌های قومی، نیز، نادیده گرفته می‌شود.
بنابراین دو مکانیسم استاندارد برای موارد مطالبه‌شده به‌کار گرفته شده است: حقوق مبتنی بر خاک و حقوق مبتنی بر خون، که هر دو اینها به معنی برگشت به عقب و یافتن آثاری است که به یک کل منسجم و از درون متمرکز منتهی می‌شود و وضعیت امروز را مشروعیت می‌بخشد.
دیگر اینکه اورالمان‌ها و دیگر مهاجران بازگشته، اغلب با نگاهی آرمانی به سرزمین مادری بازمی‌گردند، تنها برای اینکه به استپ‌های رها شده و شهرهای روسی شده راه بیابند.
از نظر شهروندان قزاق که مدت‌هاست در شهرها مقیم‌اند، مهاجرانی که از روستاها آمده‌اند، به خودی خود، پدیدة خوبی نیستند، چه رسد به اینکه مهاجران بازگشته عمل نامربوطی نیز انجام دهند، یعنی با تجسم گذشته در قالب امروز، تمام وابستگی‌شان را به گذشته و موزه‌های فرهنگ عامه با سر و صدا اعلام کنند. یکی از خانم‌معلّم‌های قزاق با خود می‌گفت: "می‌دانم که همة ما یکی هستیم و باید به آنها مهربانی کنم و احساس کنم که از خودمان هستند ولی واقعاً دوستشان ندارم و تحمل دیدنشان را در شهر خود ندارم". این         خــــــانــم دقــیقاً از آن کسـانی بود که به آنــان مان کورت می‌گـفتند؛ روس زبــان، (only possessed of 'kitchen Kazakh') و تحصیل‌کردة شوروی. اصطلاح مان‌کورت از زمان چنگیز آیتماتوف، روز صد سال گرفته شده است. در این زمان، مان کورت برده‌ای است که با از دست دادن خویشتن خویش، مجنون‌وار آدمکی مصنوعی می‌شود، متحیّر از اینکه کیست و متعلق به چه کسی است.
بند دیگری از این روایت که احیای گذشته آن را مختل کرده، گفتمانی است با رنگ و بوی دوران شوروی دربارة مدرنیته و پیشرفت. گذشته و سنت، در جای خود، بسیار پسندیده و حتی برای دیالکتیکِ پیشرفتِ تاریخ ضروری است، ولی شهر جایگاه توسعه است. گذشته‌ای که به سراغ شهروندان آمده متعلق به زمان و مکان دیگری است، در عین حال که با تصفیة مدرنیته منافات دارد، پیش می‌رود و در بطن اقتصاد جهانی جا خوش می‌کند. فرهنگ، در الگوی شوروی به سمتی می‌رود که گویی درصدد تولید خون مصنوعی برای ساخت انسان شورویایی است.
آنچه دارد اتفاق می‌افتد، در هم آمیختگی مبانی منطقی شهروندی است، این در حالی است که اشکال خاص تعلقات قومی، هم با یکدیگر و هم با دیگر اندیشه‌های مربوط به توانایی‌های اخلاقی یا اکتسابی در کش و قوس‌اند (باومن 1997).
مجموعه مطالب جامعه‌شناختی دربارة "بیگانه" فقط ما را تا همین جا می‌رساند. گئورگ زیمل تصویر "آوارة بی‌نشان" را مطرح می‌کند که اغلب در امور تجاری مصداق پیدا می‌کند. در این مورد و دربارة جنبة کلاسیک کثافت‌کاری، که آشفتگی شمرده می‌شود و ماری داگلاس آن را مطرح کرده، زیگمونت باومن (1997) بیگانه را قربانی فرآیندهای طبقه‌بندی اجتماعی می‌داند؛ بیگانه ساختار نظم را زیر پا می‌گذارد و از این رو کثیف شمرده می‌شود. او می‌نویسد:
ورود بیگانگان به آمدن زلزله می‌ماند... بیگانه صخره‌ای را که امنیت روزمره بر آن لمیده متلاشی می‌کند... عجیب نیست که محلی‌ها، در هر عصر و در هر مکانی، تلاش بی‌امانشان برای جداسازی، زندانی‌کردن، تبعید یا تخریب بیگانگان مانند کوشش آنها برای مبارزه با حشرات موذی و باکتری‌هاست (10:1997).
همان‌طور که گفتم کثافت واژه‌ای مجازی و آشنا بود، هم برای شهروندان قدیم و هم برای مهاجران تازه‌وارد. در سال 2000، متوجه تصویر دیگری شدم که در مورد مهاجران روستایی به‌کار نمی‌بردند، قطعاً این شکل مربوط به ویروسی موذی می‌باشد. بر اساس مشاهدات باومن، این‌گونه جامعه‌پذیری منفی، از طبقه‌بندی "ساده" شروع و به اندیشة آلوده‌شدن خلوص قومی می‌رسد و بالاخره به قوم‌کُشی می‌انجامد. زیمل، داگلاس و باومن منبع الهام رشته‌ای از تحلیل‌ها بوده‌اند، دربارة حاشیه‌های شهرنشینی (پارک 1938)، "تازه‌واردان" (وود 1934؛ شوتز 1944)، مقیمان (سی‌یو 1952). به‌تازگی، رقیبی برای نگرانی از حاشیه‌نشینی و شهروندی در بیگانگان به‌وجود آمده است. این امر زمانی رخ داد که تابونی (1995) مسئله‌ای را مطرح کرد و به جای شناخت تفاوت‌ها، توجه همه را به برابری حقوق جلب کرد.
بیش‌تر این مطالب به موضوعاتی مربوط می‌شود که در اینجا طرح کرده‌ام. با این حال، تفاوت اصلی در این است که این مهاجران به وطن برگشته‌اند. آنان از همان تباری ارث می‌برند که رسماً گرامی شمرده می‌شود و همین موضوع است که آنان را این‌گونه مسئله‌ساز می‌کند، چون آنان، لزوماً، در همان مسیری که به توسعه و پیشرفت منتهی می‌شود پیش نمی‌روند – یعنی پوشاندن جامه‌ای نو بر اصطلاحات مدرنیته، در هیئتی قزاقی.    در نظر جولیا کریسته‌وا، آنجا که دربارة بیگانگی نوشته است، هولناک‌ترین تصوّر از بیگانه کشف ماهیت بیگانگی در وجود خود ماست؛ یعنی نوعی بیگانگی بنیادی و فقدان انسجام خود. این موضوع روشی برای اندیشیدن دربارة علت انکار بسیاری از این مهاجران بازگشته به دست می‌دهد که نمی‌خواهند تصویری جدید، اروپایی زده و در حال پیشرفت از قزاقستان در ذهن خود بسازند.
مهاجران قزاق بازگشته به‌وطن، هم در مسئولان سیاسی و هم در شهروندان قدیم، بحران خاص و شدیدی را، در زمینة شناخت برمی‌انگیزند و مدعی حقوق یکسان ناشی از خون و خاک می‌شوند، ولی در عین حال، مسیر دیگری را نشان می‌دهند که حامل جنبه‌ای متفاوت – و البته ناخواسته – از خود جمعی امروزی‌شان است. کریسته‌وا، خصوصاً، به وضعیت فرد بیگانه، در بین و از درون زبان‌ها می‌پردازد: مهاجران به وطن بازگشته، به زبان یکسانی حرف می‌زنند و نمی‌زنند، آن‌ها، از جنبه‌هایی که در شهرهای "در حال پیشرفت" اروپایی – آسیایی حاکم است، قزاق‌هایی امروزی هستند – و در عین حال نیستند.

 

کاترین آلکساندر استاد انسان شناسی گلد اسمیت  لندن است.