شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

متاسفانه سعدی شاعر است


متاسفانه سعدی شاعر است

حرف هایی به انگیزه روز بزرگداشت شیخ شیراز

فرض کنید جوانی هستید که به سرتان افتاده باید شاعر شوید و دائم در دیوان‌های شاعران سابق و لاحق می‌چرخید اما به اسم دیوان سعدی شیرازی که می‌رسید، یک حس ناخودآگاه می‌گوید نه سراغ این یکی نرو ؛ سال‌ها بعد اگر کسی از شما پرسید برای این که شاعر شوم، چه کتابی را بخوانم، بی‌هیچ فکر کردنی بلافاصله می‌گویید غزل‌های سعدی را بخوان.

این جوانک من بودم که فکر می‌کردم یک روز شاعر می‌شوم و در این نوشته می‌خواهم داستان این دگرگونی فکری را برایتان بگویم و چه مناسبتی بهتر از روز بزرگداشت سعدی آن هم درست در روز اول اردیبهشت ماه جلالی؟

این که من سعدی گریز بودم، تقصیر ۲ نفر آدم بود، روزی گریبانشان را می‌گیرم و می‌گویم شما بودید که سال‌ها مرا از لذت خواندن بهترین شعرهای فارسی محروم کردید و اگر نبود معجزه عشق، معلوم نبود همچنان در مجموعه‌های شعر لاغر و بی خون شاعران معاصر باید به دنبال چه چیز عمرم را هدر می‌دادم؟

آن سال‌ها استاد استادان شعر معاصر که حکایت تاختنش بر فردوسی نیز مشهور است، هنوز در این دنیای فانی حضور داشت و مای جوان بی قدر و قیمت که می‌خواستیم سری توی سرها دربیاوریم، خط به خط اظهار فضل‌های استاد را حفظ می‌کردیم و البته چون این ایشان سعدی را شاعر نمی‌دانستند و حکم بر ناظم بودنشان داده بودند، شکی نداشتیم که سعدی شاعر نبوده است و به حکم تبلیغات سعد بن زنگی و سلیقه فسیل استادان دانشگاه، سری توی سرها در آورده است.

از طرف دیگر، نویسنده خوش ذوق کتاب‌های درسی آن سال‌های ما زحمت کشیده بودند و کتاب‌های ما را پر کرده بودند از شعرهای سعدی منتها سعدی‌ای که ما توی کتاب‌های درسی‌مان می‌خواندیم معلم خشک اخلاق بود که همه‌اش از ابن عبدالعزیز حکایت می‌کرد که بودش نگینی در انگشتری یا روباهی که دست و پا نداشت و روزی‌اش می‌رسید. خوب ما هم کلاه نقدمان را قاضی می‌کردیم و می‌دیدیم انصافاً تو کز محنت دیگران بی‌غمی ‌/‌ نشاید که نامت نهند آدمی نظم خوبی است منتها شعر نیست. شعر یک چیزی است که دلت را بلرزاند، حالتت را دگرگون کند و وقتی مانده‌ای چه بگویی و چگونه بگویی به جای تو حرف می‌زند و برای ما در آن سن و سال فقط حافظ مانده بود که نه معلم اخلاق بود، نه نصیحت کننده، نه حکایت نویس بلکه می‌گفت: زین آتش نهفته که در سینه من است‌/‌ خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت و این البته شعر بود، حسابی هم بود.

اینها گذشت و گذشت تا بالاخره ما هم به حال و حالت‌های چنان که افتد و دانی دچار شدیم. باید براساس این حالت دنبال شعر‌های سوزناک می‌گشتیم و آوازهای در مایه شور گوش می‌کردیم و بالاخره باباطاهر تا یک جاهایی جواب می‌دهد تا این که دیدیم ای دل غافل یک روز شجریان دارد یک ناله‌ای می‌کند که درست راسته کار ما بود:

هزار جهد بکردم کـه سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نـه عقـل ماند ونه هوشـم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتی اسـت به گوشم

مگر تو روی بـپوشی و فتنه باز نشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشـم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

که گر مراد نیابـم به قدر وسع بکوشم

درست است که تخلص داد می‌زد همان ناظم پیش گفته این ابیات را مرتکب شده است ولی چه می‌کرد این شعر با ما! متاسفانه باید می‌پذیرفتم که استاد اشتباه کرده‌اند و سعدی هم شاعر بوده است و خودش نمی‌دانسته است. هرچه شعر را بالا پایین می‌کردم که با نگاه موشکاف صنعت کشف کنم استعارات و تشبیهات و صنایع لفظی و معنوی این بیت‌ها را در بیاورم، می‌دیدم چیز چندانی گیرم نمی‌آید و شاعر به اندازه نصف نصف یکی از استادان شاعر معاصر نه بازی زبانی به خرج داده است نه خیالپردازی‌های عجیب و غریب و نه هیچ هنرمندی شگفت آور دیگری ولی شعر، همان است که من دنبالش بودم و احتمالاً شما هم دنبالش هستید .

این است که مجبور شدم بروم و غزلیات سعدی را بخرم و وقتی ازآن روز تا همین الان این کتاب شده است کتاب بالینی‌ام دائم بگویم که چرا بزرگی مثل آن استاد بر این مجموعه شگفت از احساس و شاعرانگی چشم بسته است و چرا این وجه درخشان و هنرمندانه سعدی در کتاب‌های درسی ما خالی است. باید پذیرفت که متاسفانه با وجود همه اقدامات چشمگیر آموزش و پرورش معدودی از دانش‌آموزان ما ممکن است عاشق شوند (که گویا می‌شوند) و بهتر است برای رفاه حال این گروه از عزیزان نسل سومی فکری به حال معرفی آثار سعدی در کتاب‌های درسی هم بشود چون همان‌گونه که گفتم باباطاهر تا یک جاهایی جواب می‌دهد!

غزل سعدی، شاهکار سادگی در کنار حس و عاطفه و تلفیق آن با زبانی پیراسته، فنی و در عین حال بی‌تکلف است. برای هر کسی که می‌خواهد راز شعر را بفهمد، خواندن غزل سعدی یک نیاز دائم است. غزل سعدی به ما یاد می‌دهد که نبوغ شعری فراتر از همه صنعتگری‌ها و آموزه‌های کلاسیک و مدرن و پست مدرن است، راز شعر در این است که صدها سال بعد، جوانی در گوشه غربت با سادگی کلماتت گریه کند و بنالد که: غم زمانه خورم یا فراق یار کشم‌/‌ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

آرش شفاعی