یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

جرائم و كیفرها


جرائم و كیفرها

مجازات اعدام فی نفسه مغایر با حقی نیست كه هر كس برای حفظ حیات خود دارد ولی اگر بگویم كه وضع مجازات اعدام الزاماً نامشروع نیست دلیل آن نمی شود كه این مجازات همیشه مشروع باشد حتی برای جرائم عمده برای آن كه این مجازات مشروع باشد باید ضروری یا بسیار مفید باشد

آنچه را تاكنون درباره مجازات اعدام نوشته اند می توان در دو مسئله ذیل خلاصه كرد: آیا اعدام بحقوق ذاتی بشر لطمه می زند؟ آیا ضروری یا فقط مفید بحال جامعه است ؟ این دو مسئله را جداگانه باید بررسی كرد. ۱ _ مسئله اول را كه آیا اعدام با حقوق ذاتی بشر مغایر است می توان بصورت ذیل درآورد. اجتماع یا بعبارت دقیق تر اكثریت افراد یك كشور آیا حق وضع مجازات اعدام را دارد ؟ تقریباً این تصور بكاریا و دیدرو و رسواز اعدام است. دو طریقه ای را كه در این باره برگزیده اند همه می شناسند . عوام الناس جز این نمی گویند هر كه دیگری را می كشد سزاوار مرگ است و شاهد مثال آنان این است كه قانون قصاص از همه قانونها عادلانه تر است. بكاریا و تنی چند به تقلید وی برخلاف این معتقدند كه جامعه نمی تواند كسی را اعدام كند چه هر كسی برای تضمین و صیانت قسمت اعظم آزادی خود كوچكترین جزء آن را برای تشكیل جامعه فدا كرده است و این كوچكترین جزء هیچگاه نمی تواند شامل حیات فرد شود كه از همه دارائی ها برتر است. درست است كه هر كه دیگری را می كشد درخور مرگ است ولی این هم راست است كه هر كه به دیگران نیكی كند درخور آن است كه دیگران نیز بدو نیكی كنند ولی از آنجا كه قوانین جامعه بشكر عادلانه نعمت فرمان نمی دهد از همین روی نباید بكیفر عادلانه جرائم قائل شود. موضوع قوانین حسن و قبح ذاتی اعمال نیست و قانون فقط سود و زیان اعمال را نسبت به جامعه و لزوم ترویج پاره ای از این اعمال و ممانعت از دسته ای دیگر را می سنجد و این سنجش چنان است كه قانون به قبیح ترین عمل هم اگر زیانی به جامعه نرساند كاری ندارد و زیان آورترین عمل هم اگر وسائل كافی برای ممانعت از آن باشد از گزند قانون در پناه است. توجیه این طریقه بسیار آسان است نخست آنكه قانون قصاص همان حق انتقام است و حق انتقام نیز حق جنگ برای رهائی از حالت جنگ یعنی حالت طبیعی افراد وحشی و برای رهائی از خطرات ناشی از این حالت افراد جامعه را تشكیل داده اند و این جامعه چنانكه ریو در كتاب اول فصل ششم قرارداد اجتماعی می گوید هیئتی اخلاقی و اجتماعی و شخصیتی است عمومی مركب از اتحاد اجتماعی .و شخصیتی است عمومی مركب از اتحاد افراد و دارای تعیین و حیات و اراده خاص خود پس نخست در حالت اجتماعی فرد از حق انتقام و قانون قصاص چشم می پوشد. ولی آیا فرد كه خود را از اعمال این حق خلع می كند آن را بجامعه می بخشد؟ مسلماً نه و چرا؟ برای آنكه با بستن پیمان اجتماعی هنوز فرد را خطراتی در كمین است چه تواند بود و جهان هم جز این ندیده است كه اتحاد اجتماعی وسیله ای گردد كه افرادی بیشتر با آن مطمئن تر و ثابت تر ستمگری و بیداد را پیشه گیرند. بدیهی است كه اگر هر كس بدین جامعه حق و قدرت داده باشد كه با قوای انتظامی و قوای عمومی آنچه را كه لااقل برای ارضاء مشهتیات و مشروع افراد لازم است بجای آورد. بر اثر همین امر وسیله الغاء كلیه حقوق و بی اعتنائی به همه حوائج افراد را نیز در اختیار وی گذاشته است. از این رو برای آنكه حالت اجتماعی از حالت طبیعی زیان آورتر نباشد فرد حقوق و قدرت جامعه را به میزان لازم برای دفاع جامعه محدود كرده است ملاك حق مجازات جامعه و میزان مجازات وی مصلحت بقا و حیات عامه است نه حق انتقام و قبح ذاتی اعمال پس قانون قصاص نمی تواند قانونی اجتماعی باشد و ضرب المثلی كه می گوید هر كه دیگری را می كشد درخور مرگ است نظری اخلاقی درباره جرم آدم كشی است و عقاید نه قدرت عامه می تواند حامی و مجری آن باشد. آیا می گویند كه اگر جامعه برای انتقام خصوصی نتواند مجازات اعدام را وضع كند وضع آن برای اجرای انتقام خود جامعه است؟ آیا می گویند كه قاتل را جامعه از آن لحاظ می كشد كه جامعه را با كشتن فردی كشته است؟ من این فرض را خطا می دانم كه كشتن فرد در حكم كشتن جامعه است كشتن فرد شكی نیست كه جامعه را به وحشت می افكند ولی آن را نابود نمی كند.

اكنون ببینیم مخالفین چه می گویند در اینجا عین اقوال نویسندگانی نامی را می آوریم كه نام آنان را در پیش یاد كردیم. بكاریا در فصل شانزدهم كتاب خود می گوید: این حقی كه افراد آن سر همنوع خود را می برند از كجا بر می خیزد؟ مسلماً این حق مبنای حاكمیت و قوانین نیست قوانین همان مجموعه اجزاء آزادی یعنی كوچكترین جزء آزادی است كه هر كس توانسته است به جامعه واگذارد قانون نماینده اراده عامه است كه آن خود نیز از مجموع اراده های افراد پدید آمده از این رو باید پرسید چه كسی به افراد دیگر حق داده است كه حیات او را از وی باز گیرند . چگ.نه كوچكترین جزء آزادی هر كس می تواند شامل حق حیات یعنی بزرگترین مواهب شود و اگر این راست باشد چگونه می توان آن را با اصلی دیگر هم آهنگ كرد كه می گوید بشر حق خودكشی ندارد و حال آنكه اگر بتواند معطی این حق به جامعه باشد باید خود فاقد آن نباشد از این رو هیچ حقی مجازات مرگ را تجویز نمی كند. عقیده دیدرو را درباره این عبارت دیدیم عقیده روسو مالا با عقیده دیدرو یكیاست وی در كتاب دوم فصل پنجم قرارداد اجتماعی می گوید. برای آنكه كسی قربانی قاتلی نشود بدان تن می دهد كه اگر خود او قاتل شود او را اعدام كنند و افراد بی آنكه قصد اعطاء حیات خود را داشتههباشد فقط به منظور صیانت این حیات بدین پیمان می گروند و هیچ نمی توان اندیشید كه هیچیك از عاقدان این پیمان در آن هنگام اعدام خود را پیش بینی كند. بر این دلائل مخالف و ضمناً قطعی هیچ نمی توان افزود در اصل حق با بكاریاست ولی بخطا گمان می كند كه موافقت با وضع مجازات اعدام رضادادن بقربانی كردن حیات خویشتن است این گمان درست نیست و استدلالی كه برپا یه آن استوار است فرو می ریزد . وی می توانست بفرضی بظاهر معقول تر قائل شود می توانست بگوید دلیل قانونی هر جرمی فریبنده تواند بود و از آنجا كه قضاه ممكن است این دلیل را درباره اماره های ضعیف یا علیرغم دلائل برائت بكار بندند وضع مجازات اعدام برای همه افراد خطری دارد كه مصلحت بقاء آنان اجازه نمی دهد كه خود را در معرض چنین خطر درآورند . ولی این فرض نیز بی جواب نیست اگر خطر بیگناه محكوم شدن از هطر غاقل گیر شدن و كشته شدن در زندگی وحشیانه كمتر باشد و برای حفظ از این خطر شروری افتد در این صورت بسیار موافق با مصلحت بقاء افراد است كه خود را در معرض آن قرار دهند. و خود بكاریا نیز با تناقضی كه متانت و استحكام عادی منطق وی آن را عجیب می نماید باور دارد كه مرگ یكی از افراد كشور ضروری تواند بود و آن هنگامی است كه وی محروم از آزادی هنوز روتبط و قدرتی داشتهباشد كه بتواند آسایش ملت را مشوش كند. پس بدین فرض باز گردیم كه مجازات اعدام فی نفسه مغایر با حقی نیست كه هر كس برای حفظ حیات خود دارد ولی اگر بگویم كه وضع مجازات اعدام الزاماً نامشروع نیست دلیل آن نمی شود كه این مجازات همیشه مشروع باشد حتی برای جرائم عمده برای آن كه این مجازات مشروع باشد باید ضروری یا بسیار مفید باشد اكنون به مسئله دوم بپردازیم.

۲_ ایا مجازات اعدام ضروری و یا لااقل مفید است من هرگز چنین گمانی ندارم و دلیل من نیز قضایائیست كه هر كس را مجال بررسی آنها تواند بود. در میدان گرو زیر چوبه دار در همان لحظه ای كه دزدان را بدین چوبه می آویختند دزدی هائی بیشمار وقوع می یافت و این دزدی از آنچه در برابر چرخ شكنجه كه جمعیتی كمتر دور آن بود صورت می گرفت بیشتر بیود در طی یك قرن مجازات اعدام را چندین بار برای فرار از جنگ وضع و الغاء كرده اند و در دوران الغاء و وضع شماره فراریان از جنگ به یك اندازه بوده است. فرانسوی اول قوانین خونخوار علیه دزدی با هتك حرز وضع كرد این قوانین را انقلاب فرانسه از میان برداشت ولی از بیست سال پیش از الغاء قضاه اجرای این قوانین را بدزدی با هتك حرز خارجی و شبانه مقصور كرده بودند در قرن گذشته و آغاز قرن حاضر دزدی با هتك حرز داخلی و هم چنین سایر انواع دزدی بسیار كمتر از این بوده است. در سال ۱۷۲۴ مجازات دزدی خدمه خانه را اعدام قراردادند و این دزدی تا زمانیكه قانون اجرا می شد فراوان بود. سی سال است كه این دزدی بسیار كم شده و سی سال هم هست كه مجازات آن همان مجازات دزدی ساده است. سرانجام در زمان شورش بیشتر پیمانهای انقلاب و شورش در زیر داری بسته می شود كه شورشیان در بالای آن ناظر سر بیجان رفقای خود بوده اند و در زمان عفو نظم و وظیفه در همه جا حاكم بوده است. این امثال كه بر آن شواهدی بسیار نیز می توان افزود یه امر را ثابت می كند نخست آنكه مجازات اعدام هنگامیكه اخلاق و شرائط تمایل بارتكاب جرم را پدید آورده مانع وقوع جرم نیست دوم آنكه هنگامیكه هیچ محركی نباشد ملائمت كیفر ما بیشتر كاهش جرائم را سبب می شود تا افزایش آنها را سوم آنكه قوانین بسیار خشن بیشتر به ترویج جرائم مدد می كند تا به ممانعت از وقوع آنها و این وقتی است كه با این قوانین بیم آن باشد كه مجرم به جرمی بزرگتر از آنچه مرتكب شده متهم شود و شهرت شخص بر اثر طرح دعاوی به خطر افتد كه به ترمیم كوچكترین خسارت مادی بیش از تدارك خسارت شرفی توجه دارد. از این رو امنیت و آسایش افراد كشور بیشتر به اخلاق و شرائط سیاسی آن كشور بستگی دارد تا به قوانین كیفری در آنجا كه اخلاق و آداب پسندیده و ستوده است به قوانین خشن نیازی نیست و آنجا كه ناهنجاری اخلاق باشد قوانین خشن را یارای مبارزه با جرائم نیست در هر حال وجود اینگونه قوانین خطرناك است. هر چه بگویند هنر بزرگ سیاست امنیت كه متمم اخلاق است در تعیین میزان عادلانه كیفر نیست بلكه در آن است كه وسائلی را تكمیل كند كه مانع بی كیفر ماندن جرائم است. ترس از این كیفر یا آن كیفر هنگامی در دل می نشیند كه با ترس با دستگیر شدن و محكوم شدن به ارتكاب جرمی همراه باشد اگر اجرای مجازات لااقل محتمل نباشد شدت كیفر را مسلماً تاثیری نیست این شدت برای كسی كه امید رهائی از چنگال عدالت را در دل می پروراند چه اهمیتی دارد؟ مجازات چرح و سوختن در آتش به قاتل یا آتش افروزی چه می كند كه قبل از همه به توقیف نشدن خود امیدوار است؟ ولی ترس از توقیف و محكومیت اگر ملازم روح باشد برای بازداشتن از بزهكاری كافیست اگر چه این جرم هیچ كیفری جز محروم شدن از فوائد منظور را بدنبال نداشته باشد.

تجربه نشان داده است كه انسان فقط بدان امید بكاری دشوار دست می بازد كه از آن طرفی بربندد آنجا امید نباشد عمل نیز از قوه به فعل نمی اید از این رو اگر اندكی ترس از خسارت نیز با این فقدان امید همراه شود دلائل روح برای خود داری از عمل بیش از حد لزوم خواهد بود. عمل جنائی برای افراد عادی لااقل عملی دشوار و گاهی نیز خطرناك است از این رو برای ارتكاب جرمی امید نفعی ضروری است نه فراغ خاطر از خسارت. هنگامی كه مجرمی عمل جنائی مرتكب می شود بدیهی است كه گمان می كند كسی او را دستگیر نخواهد كرد و از همین روی كیفری كه در صورت گرفتاری دچار آن می شود در این محاسبه راه نمی یابد و با این محاسبه خشونت این كیفر عاری از فائده است. اگر شما شهربانی چنان هوشیار دارید كه با آن امید منفعت دیگر نتواند در روح بزهكار راه یابد و ترس از كیفر در این روح با تصور جرم همراه باشد این ترس هر اندازه ضعیف باشد باز برای دور داشتن از ارتكاب جرم كافیست. آن چه توانسته به مجازات اعدام و مجازات های شدید اثری دهد كه این مجازاتها مولد آن نیست كه هنگام تصویب این مجازات ها معمولاً مقامات عمومی در تعقیب جرائم این مجازات ها و دستگیری مجرمان فعالیتی بیشتر از خود نشان می دهد و همین فعالیت رعب و وحشتی در دل مجرمین می افكند. به ایرادهائی كه علیه الغاء مجازات اعدام شده است هیچ جوابی نمی دهم همه این ایرادها را رد كرده اند دوست تر دارم و فائده آن هم كمتر نیست كه دلائلی نابجا را كه موید فائده این الغاء دانسته اند رد كنم چندان شكی نیست كه از مدعای خود با رد دلائل موافقان بهتر می توان دفاع كرد تا با اقناع مخالفان در مجلس موسسان گفته اند و گمان می كنم لوپلتیه سن فاروژ بوده است كه جامعه نباید حادثه ای را بصورت مجازات درآورد كه طبیعت آن را جزء ماهیت بشری ساخته است باید به مردم آموخت كه مرگ را با خونسردی بنگرند و در نتیجه نباید مرگ را در زمره عذاب بشمار آورد. این خرده گیری نابجاست چه می توان آن را بر هر مجازاتی گرفت می توان گفت كه طبیعت ما را برای كاركردن آفریده است پس چرا كار را كیفر بزهكار كنیم طبیعت مردن را سونوشت ما كرده است نه مردن ناگهانی را مرگی كه طبیعت برای ما می آورد ملایم و آرام است و مرگ قوانین خشن و خونخوار طبیعت با پیری و بیماری به آرامی ما را از زندگی جدا می كند و مهر ما را به اشیاء و اشخاص از ما می گیرد دشنه قانون جزا ریشه وجود را از بن می كند آن هم در عنفوان شباب و سرسبزی شاخ و برگ طبیعت ما را بخواب فرو می برد و دشنه قانون می درد و میكشد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.