یکشنبه, ۳ فروردین, ۱۴۰۴ / 23 March, 2025
مجله ویستا

سنت و تجدّد تجربه مراکش مقاله ای از حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی


سنت و تجدّد تجربه مراکش مقاله ای از حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی

مکتوب زیر مقاله ای است از حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی به مناسبت درگذشت دو شخصیت مغربی عبدالکریم غَلّاب و عبدالکبیر العلوی المِدغری در باب سنت و تجدد در ادامه بیشتر بخوانید

هفته گذشته دو تن از شخصیت های فرهنگی کشور مراکش دار فانی را وداع گفتند: عبدالکریم غَلّاب و عبدالکبیر العلوی المِدغری. غلاب از روشنفکران و نویسندگان و از اعضای مؤثر «حزب استقلال مغرب» بود که قدیمی ترین حزب این کشور است، متولد شهر فاس در ۱۹۱۹ و علوی مدغری متولد شهر مکناس در ۱۹۴۲ که به مدت نوزده سال وزیر اوقاف کشورش بود و پس از درگذشت ملک حسن، خطابه بیعت با پادشاه کنونی، محمد ششم، را وی قرائت کرد. او از استادان علوم اسلامی بود و ریاست «صندوق قدس» را تا هنگام فوت به عهده داشت.

این هر دو را از نزدیک می شناختم و همچون عموم شخصیت های فرهنگی و دینی و علمی و نیز سیاسی و اقتصادی مراکش با آنان مرتبط بودم. اگرچه مدغری در ایام اخیر سخنان ناسنجیده و نادرستی درباره ایران و گسترش تشیع اظهار داشت، اما از آنجا که بیان نکاتی درباره این دو شخصیت به شناخت بهتر کشور کم و بیش ناشناختهٔ مراکش و بلکه منطقه شمال آفریقا و تا حدودی غرب آفریقا یاری می کند، بدان پرداخته می شود.

مقاومت فرهنگی مغرب

۱ـ آقای غلاب از جمله روشنفکران نسل قدیم مغرب بود. شهر فاس به دلیل سوابق تاریخی و دینی و وجود دانشگاه قدیمی قرویین، مرکز علم و فرهنگ و هنر و نیز جنبش های استقلال طلبانه پس از استعمار فرانسه بود. اوج این فعالیت ها به دهه های چهل و پنجاه بازمی گشت که در نهایت به استقلال مغرب در ۱۹۵۶ انجامید. در آن ایام «حزب استقلال» بخش مهمی از اقدامات آزادیخواهانه را الهام می بخشید و سامان می داد. این حزب به دست شخصیت دینی و سیاسی معروف، علال الفاسی در ۱۹۴۳ بنیان گذاری شد و هنوز هم از احزاب بانفوذ این کشور است.

غلاب چنان که خود نقل می کرد، در کوران حوادث شهر فاس و فعالیت های حزب استقلال و تمامی اقدامات استقلال طلبانه قرار داشت، اما مسئله این بود که استعمار فرانسه در مراکش که عملا بدان «تحت الحمایه» بودن می گفتند، متفاوت بود با استعمار این کشور در الجزایر و حتی تونس و موریتانی و نیز غرب آفریقا. مضافا که سوابق تاریخی آن هم با کشورهای همسایه متفاوت بود. در شمال آفریقا تنها کشوری بود که سلطه عثمانی را نپذیرفت و مستقل باقی ماند.

این مجموعه شرایط موجب شد که حرکت استقلال طلبانه این کشور متفاوت باشد. تنها در بخش شمالی در منطقه تطوان و ریف که اسپانیا آن را به اشغال درآورده بود، نوعی مبارزه مسلحانه به رهبری عبدالکریم خطابی شکل گرفت. در نقاط دیگر داستان این گونه نبود.

جنبش استقلال طلبانه آنان عملا جنبش نخبگان دینی و فرهنگی و اجتماعی جامعه بود برای طرد استعمارگران که با ضایعات نسبتا اندکی، درست به عکس الجزایر، بدان دست یافت. مشکل الجزایر تنها یک میلیون شهید نبود، ساختارهای اجتماعی و تاریخی جامعه در هم ریخت و عملا جامعه در نوعی خلأ فرهنگی و هویتی قرار گرفت که هنوز هم با آن درگیر است، و خود داستان غم انگیز جداگانه ای دارد.

با این همه، مغرب و به ویژه نخبگانش، عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ فرانسوی قرار گرفت. این سخن برای نمونه در مورد الجزایر هم صحیح بود؛ اما در آنجا مقاومت عمومی به نوعی مقاومت فرهنگی انجامید که در بطن خود حالتی انقلابی و سیاسی داشت که نمودش را در کتابهای فانون می توان یافت. اگرچه فانون الجزایری نبود، اما به جبهه مقاومت این کشور پیوست و عملا به سخنگوی سیاسی ـ فرهنگی او در دوران مبارزات سخت سالهای دهه پنجاه تبدیل شد.

تفاوت شرایط اجتماعی ـ سیاسی مغرب نوعی مقاومت فرهنگی را موجب شد که به کلی متفاوت بود با تجربه الجزایر و متفاوت با تجربه تونس و کشورهای غرب آفریقا تحت استعمار فرانسه. به طور خلاصه مسئله عبارت بود از مسئله «سنت و تجدد» و اینکه چگونه می باید این دو را با یکدیگر جمع کرد. البته این موضوع در دهه های بعد برای کشورهای دیگر هم مطرح شد؛ اما می توان گفت مغرب نخستین کشوری بود که در سطح عمومی با آن مواجه گردید. جالب این است که این موضوع حتی برای مصر که پس از حمله ناپلئون در ۱۷۹۸ با فرهنگ و تمدن غرب آشنا شد، نیز مطرح نشد. چرایی و چگونگی و همچنین سیر تحولی این موضوع در مراکش مسئله مهمی است که لازم است در فرصتی دیگر بدان پرداخته شود.

هویت مغربی

۲ـ آنچه موجب تعمیم و تعمیق این جریان فکری شد، شخص ملک حسن بود. او در ۱۹۶۱ به قدرت رسید و با توجه به سوابق تحصیلی و تجربی و نیز ویژگی های شخصی و شخصیتی اش، «سنّت و تجدد» به یکی از دغدغه های دائمی و واقعی اش تبدیل شد که تا پایان عمر بدان می اندیشید و سیاست داخلی و توسعه ای کشور را بر همین اساس طراحی کرد و به پیش برد.

واقعیت این است که هویت مغربی در شکل کنونی اش با توجه به این نکته قوام و مفهوم یافته است و نتایج آن در معماری و هنر و شهرسازی و کیفیت لباس و کفش و تزیینات و آداب و رسوم اجتماعی و مراسم رسمی و غیر رسمی این کشور به خوبی منعکس است و همین ویژگی هاست که به هویت مغربی و مغربی بودن غرور و افتخار می بخشد.

غلاب از جمله کسانی بود که در این زمینه فراوان نوشته بود. تا ایامی که با او مرتبط بودم، در این باره می اندیشید و سؤال و گفتگو می کرد. تقریبا می توان گفت کمتر روشنفکر و تحصیلکرده مغربی می توان یافت که چنین دغدغه ای نداشته باشد، از هر گرایشی که باشد و حتی سوسیالیست ها و کمونیست هایش. این موضوع یکی از دلایل انسجام اجتماعی و تا حدودی سیاسی و قدرت یافتن ناسیونالیسم مغربی بوده است. در جهان عرب کمتر کشوری می توان یافت که دغدغه ای روشنفکرانه طیفهای مختلف نخبگان ـ اعم از دینی و غیر دینی ـ را در بر گیرد و نوعی هماهنگی فکری و مذهبی را موجب شود. یکی از جاذبه های تجربه ایرانِ بعد از انقلاب برای آنان، به همین نکته بازمی گشت که ایران چگونه با این موضوع برخورد داشته است و یکی از پرجاذبه ترین هایش برای آنان چگونگی برخورد اندیشه دینی با مسئله یادشده بود.

آنان اصل مسئله را دریافته بودند و در زمینه های عملی همچون هنر و معماری به پاسخ های قابل قبولی رسیده بودند؛ اما در آنجا که مسئله ابعاد نظری و فلسفی و حقوقی و دینی می یافت، عملا سخن چندانی نداشتند و افراد منصف شان بدان اعتراف می کردند، اگرچه غیر منصفین به گونه ای متعصبانه ضعف یادشده را انکار می کردند؛ چرا که مایل نبودند برتری دیگران را بپذیرند و خود را مستغنی از افکار و ایده های دیگر می دانستند و همین نکته بود که گفتگو و تعامل فکری با آنان را حساس می کرد و اینکه چگونه این گونه بحثها بدون خدشه واردساختن به غرور آنان سامان یابد و احیانا به نتیجه برسد. به دلایل مذکور احتمالا مدیریت جلسات گفتگو با مغربیان، یکی از سخت ترین هاست.

نوآوری با توجه به میراث فرهنگی

۳ـ مطرح بودن مسئله «سنت و تجدد» نوعی کنجکاوی نسبت به محصولات کلامی و فلسفی و فقهی و بلکه هنری ما را موجب شده بود. اگرچه این کنجکاوی به دلایلی مذهبی و غیر مذهبی مخالفانی هم داشت که کمتر به طور علنی منویّات خود را اظهار می کردند، اما فراوان بودند کسانی که مایل به درک تولیدات علمی و هنری ایران بودند. جهت جلوگیری از تطویل، تنها به نمونه هایی اشارت می رود.

برای نمونه در زمینه فقهی کتاب «تحریر المجلهٔ» مرحوم کاشف الغطاء مورد توجه بود و به همین ترتیب، مباحث فقهی مربوط به حقوق زن؛ چرا که فقه شیعه از نظر آنان در این مورد برجستگی های ممتازی داشت. صرف نظر از «تفسیر المیزان»، تفسیر موضوعی آیت الله سبحانی خواهان فراوانی داشت و اصولا به «پایگاه اینترنتی مؤسسه امام صادق(ع)» وابسته به ایشان به وفور مراجعه می کردند و بدین دلیل بود که در اوایل مأموریتم از وزیر علوم ـ آقای خالد علیوه ـ خواستم که از ایشان دعوتی رسمی به عمل آورد. این دعوت انجام شد و ایشان در آکادمی علوم که معتبرترین مرکز علمی این کشور است و دانشگاه های رباط، دارالبیضاء، قرویین و مراکش سخنرانی های علمی داشت که انعکاس وسیع و ماندگاری داشت.

همچنان که کتابها و دیدگاه های آقایان نصر و سروش مورد اهتمام فراوان بود و نیز «تحقیقات قرآنی مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی» و ترجمه عربی «دایرهٔ المعارف بزرگ اسلامی». چنین اهتمامی در مورد هنرهای دینی و غیر دینی هم وجود داشت. استقبال از نمایشگاه هایی که در این موارد برگزار شد، و به ویژه از جانب هنرمندان و هنردوستان، کم نظیر بود. مهمتر آنکه در معرفی و نقد این آثار فراوان نوشتند و یا سخن گفتند و مصاحبه کردند. مسئله این بود که با توجه به میراث فرهنگی و هنری، چگونه می توان هنر جدید آفرید و اینکه دیگران چگونه به این قبیل مسائل پاسخ گفته اند.

مضافا که داستان نویسان فرانسه نویس مغربی، ادبیات خاص خود را در مجموعه فرانکوفون ها دارند، و این به دلیل عمق تاریخ و فرهنگ و مسائل خاص اجتماعی آنهاست. برخی از آنان بسیار مایل بودند از محتوای رمان های پرطرفدار موجود در بازار ایران مطلع شوند. این حساسیت نسبت به سینمای ایران و به خصوص آثار مرحوم کیارستمی و سایر کارگردان های معروف وجود داشت. بخش مهمی از این کنجکاوی ها به دلیل همان دغدغه هایی بود که یادآور شدیم.

مدغری و محافظت از هویت اصیل قدس

۴ـ تحصیلات آقای مدغری در زمینه حقوق و علوم اسلامی بود. اولین ملاقات ما در سفارت انجام شد و ایشان با خود دو جلد کتاب «الناسخ و المنسوخ فی القرآن الکریم» به همراه آورده بود که هدیه کرد. کتاب از آنِ ابن العربی فقیه است که متفاوت است با ابن عربی عارف، اگرچه هر دو اندلسی هستند. ایشان به عنوان رساله دکتری، این کتاب را تصحیح و ظاهرا برای نخستین بار منتشر کرده بود.

در آن هنگام وی رئیس «صندوق قدس» بود. درباره وضعیت بیت المقدس و محلات و اوقاف اسلامی و مغربی اش صحبت کرد و اینکه اسرائیلی ها اجازه بازسازی و تعمیر این ساختمان ها و محلات قدیمی را نمی دهند و اینکه برای حفظ هویت اصیل آن چه اقداماتی انجام شده و چه کارهایی باید انجام شود.

این جانب نیز مطالبی درباره املاک و اوقاف اسلامی و مسیحی بیت المقدس و سایر نقاط پراهمیت همچون بیت اللحم بیان کردم. اطلاعاتم در این موارد به گفتگوهایم با شخصیت های مختلف اسلامی و مسیحی بازمی گشت. در مورد اسلامی ها، به سفیر اردن در ایتالیا، آقای «الحسن» و نیز وزیر اوقاف اسبق اردن، آقای «کامل الشریف» که اتفاقا هر دو اصالتا فلسطینی بودند، و در مورد مسیحیان به پاتریارک سابق دانشمند و بسیار مطلع بیت المقدس، آقای «میشل صباح» و نیز دیپلمات برجسته واتیکان، کاردینال «پیولاگی» که در نیمه دوم دهه شصت و سالهای ابتدایی دهه هفتاد به عنوان نماینده ویژه پاپ پل ششم در بیت المقدس خدمت می کرد و همچنین اسقف «هیلاریون کاپوچی». اگرچه نکات فراوان دیگری از سایر مقامات مسیحی خاورمیانه ای نیز شنیده بودم.

هنگامی که مذاکرات برای برقراری رابطه دیپلماتیک بین اسرائیل و واتیکان جدّی شد، آقای الحسن چندین بار به ملاقات آمد. در آن هنگام اردن و واتیکان رابطه دیپلماتیک نداشتند و ایشان مأموریت داشت اطلاعات لازم در مورد چگونگی برقراری این رابطه را به دست آورد. حساسیّت اصلی آنان چگونگی توافقات در مورد اوقاف و امکنه و میراث مسیحی بود؛ چرا که واتیکان گفته بود که برقراری رابطه با اردن که اردنی ها بدان تمایل زیادی داشتند، می باید به طور همزمان با اسرائیل انجام شود. حتی یک بار وزیر خارجه واتیکان ـ آقای جان لویی توران ـ این موضوع را در یکی از ملاقات هایمان بیان داشت.

اجمالا آنها می خواستند از کم و کیف این توافقات مطلع شوند و این کمکی بود بدانها برای دفاع قانونی و حقوقی از اوقاف اسلامی؛ چرا که اردن به عنوان متولی این اوقاف، به رسمیّت شناخته شده بود. جالب اینجاست که هم سفیر و هم کامل الشریف به رغم فلسطینی بودن، از عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین به دلیل تلاش برای جانشینی اردن انتقاد می کردند و این جریان را موجب تضعیف موقعیت مدافعان اوقاف می دانستند. البته اوقاف و امکنه مسیحی صرفا از آن کاتولیک ها نبود و واتیکان تنها می توانست در مورد کاتولیک ها و طریقه های کاتولیکی صحبت کند. بخش زیادی از آنها متعلق به کلیساهای متعدد ارتدوکس ـ اعم از خاورمیانه ای و بیزانسی ـ و نیز ارامنه بود.

بیان این مسائل و پیچیدگی های دینی و تاریخی و حقوقی اش برای آقای مدغری بیش از حد جالب و مهم بود و او در مناسبت های مختلف به ملاقات می آمد تا با آگاهی بیشتری وظیفه خود را که محافظت از هویت اصیل و اسلامی قدس بود، به انجام رساند.

اصالت و تجدّد

۵ ـ صحبت های بعدی درباره چگونگی تشخیص اول ماه در کشور مغرب بود. او سالها وزیر اوقاف ملک حسن و پادشاه کنونی بود. علت اصلی سؤال این بود که اول ماه در این کشور در دوران سفارت این جانب پیوسته با تقویم ما مطابقت داشت، حال آنکه در بسیاری از موارد با آنچه در الجزایر و تونس اعلام می شد، تفاوت داشت.

او گفت وزارت اوقاف مسئولیت تعیین اول ماه را دارد. داستان به این کیفیت است که براساس سنتی تاریخی در مناطق مختلف کشور، افرادی موظف هستند استهلال کنند و نتیجه را به مرکز اطلاع دهند. ما در مرکز اطلاعات وارده را بررسی و جمع بندی و سپس اول ماه را اعلام می کنیم و اصل برای ما رؤیت با چشم غیر مسلح است.

اتفاقا یک بار همین مسئله را از سفیر کشور عمان در مغرب، آقای «الفارسی» پرسیدم. توضیحات او بسیار شبیه به توضیحات آقای مدغری بود و اینکه ملاک رؤیت با چشم غیر مسلح است و کسانی در مناطق مختلف موظف هستند که استهلال کنند و نتیجه را به مسقط گزارش دهند. عجیب اینجاست که باوجود دوری این دو کشور، اول ماه آنها تا آنجا که در مغرب بودم، پیوسته یکسان و همچون ایران بود؛ حال آنکه عموما این روز در عمان با آنچه شیخ نشین های دیگر خلیج فارس اعلام می کردند، تفاوت داشت!

البته این نکته را مکرر از عالمان و اساتید مغربی شنیده ام که پس از گسترش کانال های ماهواره ای که نمازهای مسجدالحرام و مسجدالنبی را نشان می دهند، بخشی از مردم براساس اعلام عربستان اول ماه را انتخاب می کنند، همچنان که به عکس گذشته که عموما دست باز (اسدال) نماز می خواندند، دست بسته (متکتّف) نماز می خوانند. منزلت حرمین شریفین موجب شده که هر آنچه از آنجا صادر می شود، تلقی به قبول شود!

درباره وظایف وزارت اوقاف و چگونگی بازسازی و نوسازی آن نیز صحبت می شد. وزارت اوقاف در مغرب به عکس عموم کشورهای اسلامی از مهمترین وزارتخانه هاست و وزیرش از معدود وزرایی است که نه نخست وزیر، بلکه پادشاه انتخابش می کند. ملک حسن به این وزارت توجه خاص داشت و بخش مهمی از نوسازی آن تحت تأثیر تفکرات و تجربیات شخصی او است که البته مدغری هم در این میان سهم زیادی داشته است.

او صریحاً می گفت هدف ما بازسازی نهادهای دینی و آموزشی با توجه به اصل «اصالت و تجدّد» بود. اینکه توفیق آنان در این زمینه تا چه مقدار بوده است، خود بحث مستقلی است؛ اما قابل انکار نیست که رعایت این نکته گشایش بیشتری نسبت به دیگران را موجب شد. برای نمونه دانشجویان «دارالحدیث الحسنیّه» که مهمترین مرکز آموزش عالی دینی بود، مایل بودند با افکار جدید دینی ایران آشنا شوند. چنین حالتی را در سایر کشورهای پادشاهی ـ از شیخ نشین های خلیج فارس گرفته تا اردن ـ نمی توان سراغ گرفت.

ارتباط با آقای مدغری موجب شد تا با عموم بخشهای دینی مغرب آشنا شوم. از وزیر اوقاف فعلی آقای «احمد توفیق» گرفته تا رئیس و اعضای مجلس علمی آنان که عالم بزرگ و متواضع آقای «محمد یسف» ریاستش را بر عهده داشت و تا آقای «احمد خملیشی» که رئیس «دارالحدیث» بود و تا مجموعه وسیعی از عالمان که همگی عمیقا تمایل داشتند با ایران معاصر آشنا شوند.

مدغری در ۲۰۰۷ کتابی به نام «حکومت محاسن داران» نوشت که در آن پیش بینی کرد احزاب اسلامی قدرت را به دست خواهند گرفت، جریانی که در ۲۰۱۱ اتفاق افتاد. بخشی از آوازهٔ او در محافل رسانه ای و روشنفکری مغرب و خصوصا بازتاب گستردهٔ خبر درگذشتش، به همین دلیل بود. در پایان نخستین دیدار، کتاب «البیان فی تفسیر القرآن» آیت الله خویی را به ایشان هدیه کردم. در ملاقات بعدی مراتب اعجاب خود را نسبت بدین کتاب اظهار داشت و به ویژه آنجا که ایشان در باب ناسخ و منسوح بحث می کند و افزود که شخص ملک حسن نسبت به کتابهای عالمان بزرگ شیعه اهتمام داشت و اتقان و استحکام اسلوب بحث آنان را می ستود.

رابطه دین و سیاست در مغرب

۶ ـ در اینجا لازم است به اجمال درباره رابطه دین و سیاست در مغرب اشارتی رود. تمامی کشورهای عربی که دارای نظام پادشاهی هستند، از عنصر دین به نفع حاکمیت خویش بهره برده و می برند. از عربستان و شیخ نشین ها گرفته تا اردن؛ اما هیچ یک از آنان نه جمعیت مغرب را دارند و نه پیچیدگی های تاریخی، فرهنگی و موقعیت خاص جغرافیایی این کشور را. مغرب نزدیکترین کشور شمال آفریقا به قاره اروپاست. تنگه جبل الطارق تنها هفده کیلومتر عرض دارد. مضافا که به دلیل قرب مسافت، نوعی تجاذب و تعامل تاریخی و تمدنی هم بین این دو منطقه وجود دارد؛ به گونه ای که می توان گفت اسپانیا و بلکه شبه جزیره ایبریا ادامهٔ مغرب است و مغرب نیز به نوعی ادامه اسپانیا و خصوصا اندلس است. این سخن در مورد غرب آفریقا هم صحیح است. یکی از دروازه های تمدنی و فرهنگی غرب آفریقا، مراکش یا مغرب بوده است و هم اکنون تا حدودی نیز چنین است.

مضافا که هسته مرکزی «هویت مغربی»، چه به لحاظ تاریخی و چه در حال حاضر، اسلام است. البته برای اکثریت مردم اسلام به مثابه دین و برای دیگران به مثابه میراث و تمدنی شکوهمند و قابل افتخار. حال اینکه نهادها و سازمان های دینی و آموزش های دینی چگونه هدایت و نوسازی شوند، خود مسئله ای راهبردی است و به نظر می آید این مهم با هوشمندی شایان تحسینی انجام یافته است که این خود تا حد زیادی به مسئله تأکید بر «اصالت و تجدّد» در مفهوم مغربی آن بازمی گردد.

صرف نظر از مباحث مرتبط با پیچیدگی های گذشته و حال، مسئله این است که نهاد سلطنت در این کشور عملا به مهمترین رکن ثبات اجتماعی و سیاسی آن تبدیل شده است. تقریبا تمامی کسانی که تمایلات عمیقا غرب گرایانه دارند و نیز تمامی متدینانی که مخالف گروه های تکفیری هستند، هم اکنون پشتیبان نظام حاکم می باشند، با اینکه این دو گروه اختلافات فراونی داشته و دارند. آنان احساس می کنند اگر این استوانه فرو ریزد، کشور در هرج و مرجی که ناشی از فعال شدن سلفیان تکفیری است، فرو خواهد رفت. بخش مهمی از پیدایش چنین احساس و جریانی به طراحی ها و نکاتی که مورد اشارت قرار گرفت، بازمی گردد.