چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دست یافتن به بیانی متفاوت


دست یافتن به بیانی متفاوت

چالشی که بیشتر شاعران نوپرداز, به ویژه جوانان شاعر با آن رو به رویند, گریز از نثروارگی کلام است, یعنی دست یافتن به بیانی که نه تنها از تخیل و درونمایه های معنوی و احساسی برخوردار باشد, که متفاوت و متمایز با نثر باشد, به گونه ای که بتوان آن نوسروده را از یک قطعه ادبی جدا کرد

چالشی که بیشتر شاعران نوپرداز، به ویژه جوانان شاعر با آن رو به رویند، گریز از نثروارگی کلام است، یعنی دست یافتن به بیانی که نه تنها از تخیل و درونمایه های معنوی و احساسی برخوردار باشد، که متفاوت و متمایز با نثر باشد، به گونه ای که بتوان آن نوسروده را از یک قطعه ادبی جدا کرد.واقعیت این است که شعر نو، به ویژه شعر سپید به سبب کم بهرگی یا بی بهرگی از وزن و قافیه، نیازمند بعضی آرایه ها و هنرمندیهای زبانی و موسیقیایی است و آنان که باری چند سالی تجربه سرایش دارند، کم کم اینها را دریافته اند و در شعر خویش به کار می گیرند. در شعرهایی که این هفته بر سر میز کارگاه نهاده ایم، تلاش شاعر برای گریز از نثروارگی را می توان حس کرد. اینها شعرهایی است از حسین حسین زاده «ارژنگ» از همراهان وفادار ما در «کارگاه شعر» .این شعر را ببینید:

از نور گفته بودی و به نور پیوستی

در آن شب تلخواره

سیزده سفینه نجات در طواف گلوی تو ضربت خورد

و پرندگان از مناره دستانت راه گشوده اند

تا زمین در ریزش مرثیه های سبز،

اندوه بزرگی را به نجوا بگیرد

شاید بگویید «این که شعر نبود». و حق با شماست . ما به واقع کلام شاعر را از آن آرایه ها عاری کرده ایم و می بینید که چقدر شباهت به نثر یافته است . اصل شعر این است :

از نور گفته بودی

به نور پیوستی

در آن شب تلخواره

در طواف گلوی ت

وضربت خورد

سیزده سفینه نجات

و پرندگان راه گشوده اند

از مناره دستانت

تا در ریزش مرثیه های سبز

به نجوا بگیرد

زمین

اندوه بزرگی را.

می بینید که شاعر با جا به جایی اجزای جملات، تا حدود زیادی کلامش را از نثر متمایز ساخته است. او مثلاً «سیزده سفینه نجات» را که عبارتی کلیدی در جمله است، از وسط آن برداشته و به آخر گذاشته است، یعنی به جای اینکه بگوید «در آن شب تلخواره / سیزده سفینه نجات در طواف گلوی تو ضربت خورد» گفته است: «در آن شب تلخواره / در طواف گلوی تو / ضربت خورد / سیزده سفینه نجات»

وقتی بخشی از جمله از آن مکانی که ما همیشه بدان عادت کرده ایم برداشته می شود و در جایی دیگر گذاشته می شود، لاجرم ذهن ما را به خود معطوف و مشغول می دارد و همین باعث می شود که ما بیشتر در آن درنگ کنیم .

همین طور است عبارت «اندوه بزرگی را» که در بافت کلام شاعر، به انتهای جمله و بلکه به آخر شعر رفته است و بدین ترتیب، تشخص بیشتری یافته است. ما به واقع شعر را با این «اندوه بزرگ» به پایان می بریم و چنین است که این ترکیب در ذهن ما پایدار می ماند. ولی اگر به طور طبیعی، «به نجوا بگیرد» در آخر شعر می بود، این عبارت در ذهن می ماند و البته آن گیرایی را نداشت .

پس ملاحظه می کنید که شاعر با جا به جا کردن اجزای جملات، توانسته است هم زبان را از حالت مرده و اعتیادی آن بدر آورد و هم کلمات و عبارات را در جاهایی بگذارد که تأثیر بیشتری در عواطف دارد. این یک قاعده کلی است که کلمات ابتدا و انتهای جملات، تأثیر بیشتری از کلمات میانی دارند و شاعر می تواند از این مزیت استفاده کند، به ویژه در شعر سپید که او در جا به جا ساختن اجزای جمله آزادی تمام دارد و وزن و قافیه ای در کار نیست که دست و پا گیر باشد.

اما از این که بگذریم، باید به ترکیب «مناره دستانت » اشاره کنیم که زیباست، چون هم دست و مناره با هم شباهتی دارند و هم عنصر دیگری به نام «کبوتر» که می تواند با هر دو ارتباط داشته باشد، آنها را به هم پیوند زده است.

ولی بعضی دیگر تصویرها و ترکیبهای این شعر، آن قدرها تازه و غیرمنتظره نیست، مثل «گفتن از نور و پیوستن به نور» یا «مرثیه های سبز». البته این که شاعر مرثیه را با رنگ سیاه که رنگ سوگواری است ارتباط نداده و با رنگ سبز پیوند زده است، بد نیست .

ولی قضیه این است که صفت «سبز» در این سالها آن قدر در شعر ما تکرار شده است که دیگر خاصیت القایی ندارد. «اندیشه سبز»، «سرود سبز»، «لحظه های سبز» و امثال اینها ترکیب هایی اند که شاید در هر روز، بارها مشابه شان را از مجریان رادیو و تلویزیون هم می شنویم. وقتی یک نوع ترکیب سازی در یک دوره بسیار رایج می شود، طبعاً تأثیرش را از دست می دهد.

و باز باید اشاره کرد به ترکیب «تلخواره » که به نظر می رسد از نظر دستوری خالی از اشکال نباشد، چون پسوند «واره » به اسم می پیوندد و حکایتگر تشابه به یک شی ء خاص است. مثلاً «ماهواره» یعنی «همانند ماه» و «شعرواره» یعنی «همانند شعر». بنابراین «تلخ واره» یعنی «همانند تلخ» و این معنی ندارد، چون ما نمی توانیم چیزی را به یک صفت تشبیه کنیم.

به هر حال، به نظر می رسد که شاعر این شعر، بیش از این که به تخیل و احساسات متکی باشد، به کارهای زبانی متکی است. همین ترکیب «تلخ واره » نیز هرچند اشکال دستوری دارد، از نوجویی و تلاش شاعر برای متمایزساختن کلام خبر می دهد و این خالی از ارزش نیست .

محمدکاظم کاظمی



همچنین مشاهده کنید