یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

صدای بی نام و بی ادعا


صدای بی نام و بی ادعا

به یاد ایرج ایقانی نوازنده آکاردئون ۱۴ ۴ ۱۳۹۲ ۱۳۲۲

ایرج ایقانی، نوازنده آکاردئون بود. شاید آهنگسازی هم کرده بود و از این جنبه ازکار او خبر ندارم. سال‌های اوج کار و حرفه او، سال‌های کودکی نسل من است و مسلما نمی‌توانیم از او خاطره‌یی داشته باشیم.

خاطراتی که از او دارم مربوط به ۱۰ سال اخیر است که او را شناختم. او متعلق به فضاهایی از تولید و اجرای موسیقی بود که به دلایل واقعا ناموجه و زمینه‌سازی‌های غرض‌ورزانه که اکثر آنها ساخته و پرداخته سمپات‌های حزب توده بوده و هست هیچگاه نه انعکاسی رسانه‌یی یافت و

نه حتی در حاشیه تاریخ موسیقی شهری ایران ثبت شد. آوازه آن موسیقی هم طبق معمول سنواتی ایران، به نفع آقایان و خانم‌های خوش‌آواز تمام شد. یعنی همان‌ها که بیشتر از همه روی صحنه دیده شدند/می‌شوند/ خواهند شد. تبلیغات چپی‌ها از یک طرف و تفرعن بورژوا مسلک‌ها از یک طرف دیگر، داغ ننگ و پرطمرد همیشگی را بر پیشانی این نوع موسیقی و تولیدکنندگانش زد. شاید مشابه همان ماجرایی که با داغ ننگ «فیلمفارسی» بر پیکره جریان تولید فیلم ایرانی زده شد و آثار آن داغ ننگ هنوز هم ادامه دارد. اگر آن جریان سینمای ملی – که به هر حال خوب یا بد انعکاس‌دهنده بخش حجیمی از فرهنگ بسیاری از قشرهای ایرانی بود- این چنین سنگسار نمی‌شد شاید در روند زمان تغییرات و اصلاحات ناگزیری را هم می‌پذیرفت و تولید مفید خاص خود را داشت. همین‌طور بود جریانی که داغ ننگ عناوینی چون «موسیقی کوچه بازاری» و «کافه لاله‌زاری» را خورد، غافل از اینکه چهره‌های شاخص آن سال‌ها بعد نه‌تنها با تغییر ظاهر و مضمون در سریال‌های تلویزیونی و موسیقی‌شان استفاده می‌شوند (نگاه کنید به سریال خوش‌رکاب)، بلکه در کنسرت‌های آقایان روشنفکر و هنرمندان «نظریه‌پرداز» (البته به اقتضای مسائل روز و منافع امروز) هم ملودی‌هایشان مترنم می‌شود.

ایرج ایقانی نیز از همین‌جا بود، او از خانواده‌یی دارای سطح‌ بالای فرهنگی و مالی برخاسته بود، ولی با همه مخالفت‌هایی که دید، عشق و نشاط جوانی خود را در این دید که روی صحنه‌ها برای مردم فرودست و محروم نوازندگی کند. او نوازنده چیره‌دست آکاردئون بود و در کارش توانایی کامل داشت. تا همین سال‌های آخر عمر هم در کنسرت‌های خارج از کشور فعال بود.

جالب این که طرز زندگی و معاشرت‌های او به هیچ‌کدام از همکارانش شباهت چندانی نداشت و طرح شخصی ویژه خودش را داشت. اهل هیچ‌گونه گرفتاری – اعم از مالی یا جسمی یا خانوادگی- نداشت سالم و قوی زندگی می‌کرد و به طرزی غیرقابل باور، اهل مطالعه بود. شخصیت عجیب و ستودنی او را می‌توانم بگویم در هیچ‌کدام از موسیقی‌نوازان پرادعایی که می‌شناسم- از «دانشگاهی» تا مسافران همیشگی «تور – کنسرت‌»ها – ندیدم.

منظومه ذهنی او از کافکا و داستایوفسکی و شکسپیر تا سعدی و مولوی و شاملو و هدایت و بسیاری دیگر انباشته بود و زندگی‌ای آرام و درونی، آمیخته با فکر مدام و خوشرویی و مهربانی داشت. به نوعی عرفان شخصی در زندگی‌اش رسیده بود که بی‌تظاهر در نحوه زندگی‌اش مشخص می‌شد.

گو اینکه منزوی هم بود و افرادی زیادی به خانه او رفت و آمد نمی‌کردند. خاطرات زیبای آشنایی او را به برکت حسن‌نیت دو نفر دارم: فروغ بهمن‌پور و سیدبنیامین میرعلی نقی که مدت‌ها با او ساز می‌زد. ایرج ایقانی مردی بود که با الگوی خودش زندگی‌ می‌کرد و آشنایی‌اش اسباب سرافرازی بود. در فرهنگ و در معاشرت، سرآمد بود و از حیث ظاهر و چهره نیز بدون اغراق، از جذاب‌ترین مردانی بود که در تمام عمرم دیده‌ام. چهره‌اش، یادآور شکوه و گیرندگی چهره‌های سینمای کلاسیک امریکا بود و به نظرم ترکیبی از جیمز استوارت و رابرت میچم می‌آمد. مطلبی که در آن هیچ‌وقت

خودم را نمی‌بخشم، کوتاهی‌ام در ضبط خاطرات او بود. حافظه ایرج ایقانی گنجینه بی‌نظیری از وقایع موسیقی مردمی و لاله‌زار سال‌های ۱۳۵۸-۱۳۳۸ بود و بر اثر بی‌کفایتی من، همه آنها از دست رفت. مجلس ختم او در خانقاه صفی علیشاه، به همان وقار و شکوه و آرامش زندگی ایرج ایقانی بود که با عشق و آرامش و فرهنگ و عواطف انسانی گذشت. یکی از آنها می‌گفت «احساس می‌کنم به مجلس ختم خودم آمده‌ام و باورم نمی‌شود ایرج از دست رفته باشد.» برای من هم باورکردنی نیست خداحافظ دوست بزرگ و بزرگوارم. تو را مفت از دست دادم. دیگر کسی مثل تو نخواهد بود. می‌دانم.

سیدعلیرضا میرعلی نقی



همچنین مشاهده کنید