سه شنبه, ۲۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 18 March, 2025
دفاع از عقلانیت

انسان چیزی جز خواهشها و تمایلات از یک سو و عقل محاسبهگر از سوی دیگر نیست. عقل هر چه در راهیابی به لذت بیشتر و هزینه کمتر و بادوامتر بهتر عمل کند، عقلانیتر عمل کرده است. ابزار این رشدیافتگی هم فرایند آموزش است. هیچ ملاحظه و محدودهای از بیرون برای عقل نمیتوان در نظر گرفت. هر چند عقل محدودیت دارد ولی عقل هیچ جایگزینی ندارد، نه درونی و نه بیرونی. در دنیای مدرن اخلاق مستقلِ از لذتهای فردی هیچ جایگاهی ندارد.
● مقدمه
گفتگوی یادشده پیرامون کتاب جدیدالانتشار آقای مرتضی مردیها با همین عنوان دفاع از عقلانیت است. این گفتگو در چهار شماره انجام شده که دو بخش اولیه را که مهمتر است، تلخیص کردهایم.
دفاع من از عقلانیت در این کتاب دفاع از( rational action theory نظریه عمل عقلانی) در مقابل مثلا ساختارگرایی یا پست مدرنیسم نیست؛ دفاع از عقلانیت در مقابل غریزی یا ایمانی یا ایدئولوژیک عمل کردن است. به هر حال، تعریف من از این عقلانیت بر یک نوع انسانشناسی استوار است. من انسان را در وهله اوّل مجموعهای از خواهشها میدانم که این خواهشها (غرایز) انسان را به سمت برآورده کردن آنها بر میانگیزاند. در این حد، ما با حیوانات مشترکیم. اما علاوه بر این اشتراک، انسانها از قوهایی بهرهمندند که این غرایز را به صورت پیچیدهای هدایت میکند. این ابزار راهنمایی خواهشها، همان عقل است. عقل برای رسیدن به خواهشها - اعم از مشروع یا نامشروع - سعی میکند مسیر مناسبی عرضه کند. عقل هر چه در راهیابی بهتر عمل کند، یعنی راهی را بیابد که دوام بیشتر، امنیت بیشتر، لذت بیشتر، هزینه کمتر داشته باشد، عقلانیتر عمل کرده است. ابزار این رشد یافتگی هم فرایند آموزش است. ذهن یک جامعه هر قدر آموزشدیدهتر باشد، عقل فردی در قدرت محاسبه خود تواناتر عمل میکند.
به نظر من، هر کدام از اعمال ما یک سرش غریزه است و یک سرش عقل؛ به وسیله غریزه اقتضا میشود و به وسیله عقل اجرا میگردد، منتها نسبت این دو در افراد و جوامع متفاوت است. تقریبا همه چیز محصول تعامل این دو است. دموکراسی به عنوان سیستم سیاسی بلامنازع زمانه ما، لیبرالیسم به عنوان سیستم اقتصادی بیرقیب و سکولاریسم به عنوان سیستم فکری - فرهنگی بیمنازع روزگار ما، همگی محصول عقل است. البته وضع به این ترتیب نیست که عقل بنشیند و کشف کند که اینها سیستمهای خوبی هستند و یا حتی ضرر کمتری دارند. بلکه خواهش به انسان فشار میآورد برای جلب لذت بیشتر. از طرف دیگر، برای تحقق این لذات موانعی وجود دارد؛ عقل به شکستن این موانع کمک میکند. در دنیای مدرن کارکرد عقل در شکست موانع غریزه پیچیدهتر شده است. موتور محرک انسانی، خواهش طبیعی است، اما چراغ، چشم، فرمان و گاه ترمز، عقل است. هر چه فرد یا جامعه فرهیختهتر (آموزشدیدهتر) باشد، احتمال اینکه عقل بازده خواهش طبیعی را بهینه کند بیشتر است. عقل در نهایت در پی ایجاد یک شبکه هماهنگ از راهحلها در جهت تولید لذت و توزیع آن است.
با این تعبیر، هیچ ملاحظهای از بیرون نمیتوان برای عقل در نظر گرفت. امّا عقل به خودی خود موانعی برای خود میآفریند. برای مثال، در دنیای مدرن عقل در یک حسابگری به این نتیجه میرسد که به جای روی آوردن به جنگ برای لذت بیشتر که ممکن است جهان و حیات انسانی را پر از خطر کند و ناپایداری فراهم آورد، باید به دوری از جنگ و خشونت روی آورد. از سوی دیگر، عقل محدودیت دارد، یعنی خیلی جاها کم میآورد ولی هیچ جایگزینی ندارد، نه درونی و نه بیرونی.
در دنیای مدرن، اخلاقِ مستقل جایگاهی ندارد خواه اخلاق کانتی یا اخلاق مسیحی یا سایر نظامهای اخلاقی. این نظامهای اخلاقی حاوی منع و جلوگیری از لذتاند و یا واجد تجویزهایی هستند که زجرآورند. در دوره زمانی خاصی، ممکن است این نظامها را عدهای بپذیرند، امّا در درازمدتِ تاریخی هیچ تضمینی برای بهره بردن از آنها وجود ندارد و حسابگری عقلانی معطوف به لذت، با خود میاندیشد که چرا باید به این نظامهای اخلاقی توجه کند. به همین دلیل در دنیای مدرن نظامهای اخلاقی مستقل، که خوب و بد آن فارغ از لذت و الم فردی تعریف میشود، جایگاه و پاسخی ندارد. اخلاق مدرن، محصول محاسبه پیچیده عقل مدرن است. این مجموعه اخلاق اجتماعی که تقریبا در همه کشورهای صنعتی (آموزشدیده) مشترک است حاصل کاربرد عقلانیت حسابگر انسانی در پاسخ به این سؤال است که چه کند تا لذت بیشتر و رنج کمتر را با دوام و امنیت جمع کند. البته منظور من، اخلاق اجتماعی است چون در دنیای مدرن، اخلاق فردی اصلا محل توجه و محل التفات نیست.
البته عقلانیت به معنای رایج اخلاقی و اجتماعی لزوما چیز خوبی هم نیست. امّا چون هویت اصلی عقل، پیدا کردن راههایی برای لذت بیشتر است، از این عقلانیت، مدام و مکرر استفاده میکند. از اینجا معلوم میشود که منظور من از عقلانیت به هیچ وجه معنای ارسطویی - افلاطونی از عقل نیست، یعنی قوهای که خیرخواه انسان است و در جنگ با غریزه، انسان را یاری میدهد. بلکه آنچه من عقلانیت مینامم این طور است که برای راهبردن خود، به سراغ عقل میآید و از عقل بهره میگیرد برای تحقق خودش.
عقل در این معنا، درست و غلط نشان نمیدهد بلکه راه کمهزینهتر، پرفایدهتر و سهلتر را به غریزه نشان میدهد. به این معنا، غریزه همیشه تابع عقل میشود و راههای پیشنهادی آن را میپذیرد. به نظر من اصلا تبیین و تحلیل جوامع مدرن و پیشرفته جز با توجه به همین معنا از عقلانیت ناممکن است.
عقل اصلا به عمل کاری ندارد. بلکه غریزه است که به عمل معطوف است. عقل برای این غریزه معطوف به عمل، محاسبه میکند ولی خود عقل در ساحت نظر کار میکند، چه آن وقت که ریاضی و فلسفه میورزد و چه آن وقت که اخلاق و سیاست میکاود. اصلا من تقسیم عقل به نظری و عملی را چندان موجه نمیدانم. این تقسیم از همان ایدهای بر میآید که برای عقل قدرت تشخیص ارزشهای مستقل را قائل است. در حالیکه عقل امر به معروف و نهی از منکر را صرفا در چارچوب قضایای شرطیه انجام میدهد: «اگر میخواهی به این لذت برسی و اگر میخواهی که این لذت پایدار و کمهزینه باشد و اگر ... آنگاه باید چنین کنی.» اگر این تفسیر را توجه کنید، آن وقت دیگر فرق زیادی بین عقلی که به امثال این قضایای شرطیه میپردازد و عقلی که ریاضی و فیزیک مطالعه میکند، وجود ندارد.
● اشاره
یکی از ویژگیهای این گفتگو، صراحت و بیپردگی آن در بازگویی درونمایههای اندیشه مدرن غرب است. آنچه معمولا روشنفکران ما در دل پنهان میدارند یا در زبان توجیه میکنند، ایشان با بیانی روشن و بدون هیچگونه پردهپوشی اظهار داشته است. این نکته بویژه آنگاه معلوم میشود که با این گفتگو، اصل کتاب دفاع از عقلانیت را نیز مرور کنیم. حاصل مدعای ایشان این است که «فرهنگ غرب، فرهنگ جهانی است و مدرنیته، سرنوشت و فرجام همه کشورها و فرهنگهای بشری است.» [رک.: فصل اول کتاب، با عنوان: «چرا فرهنگ غرب، فرهنگ جهانی است؟» ]
چنانکه دیدیم، نویسنده در اثبات این مدعا، معتقد است که انسان در همه جا تنها با سائقه و انگیزههای لذتجویانه عمل میکند و در راه ارضای لذائذ فردی خود از عقل حسابگر بهره میگیرد و هویت انسانی چیزی جز آن «تمایلات حیوانی» و این «عقلانیت حسابگرانه» نیست. بدین ترتیب، نویسنده همه اندیشهها، باورها، اخلاقیات و کنشهای انسانی را در چارچوب همین تحلیل انسانشناختی تبیین میکند. البته نقد و بررسی این دیدگاه که ریشه در فلسفه عصر روشنگری در قرن هیجدهم میلادی دارد، نیاز به مجالی بیشتر دارد؛ در اینجا تنها به نکاتی چند اشاره میکنیم:
▪ نویسنده در واقع دو ادعای مختلف ابراز داشته است: گاه مدعای خود را به عنوان تحلیل فرهنگ مدرن غرب بیان داشته و گاه پا فراتر گذاشته و تاریخ بشریت و همه فرهنگهای بشری را بر همین اساس تحلیل میکند. در خصوص ادعای نخست، در مجموع میتوان با نویسنده همراه شد و بنیان فرهنگ مدرنیته و اندیشه بانیان آن را بر چنین انگارهای از انسان و هستی استوار دانست. در حقیقت، جوهره مدنیت مدرن چیزی جز ارضای لذتپرستی حیوانی در قالب روابط پیچیده بوروکراتیک و مناسبات سلطهجویانه اقتصادی و تکنولوژیک نیست. امّا همه سخن در اینجاست که ایشان از فلسفه مدرنیته، پارادایم و الگویی عام ساخته تا همه گذشته و آینده تاریخ بشریت را توصیف کند. این سخن اگر در یک قرن پیش بر زبان رانده میشد، چنان جای شگفتی نبود اما هنگامی که چالشهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، جهان غرب را با بحران هویت و مشروعیت مواجه کرده و علائم بازگشت به انسانیت، اخلاق و معنویت از این سو و آن سو هویدا میگردد، بسی جای تأمل و تردید دارد.
به هر حال، در اینجا مروری خواهیم داشت بر پایههای اساسی این نظریه تا معلوم شود که این دیدگاه تا چه اندازه قابل دفاع عقلانی است. ناگفته نگذاریم که در دهههای گذشته، حتی در جهان غرب، نقدهایی از این دست بر نظریه یادشده وارد کردهاند که نقل آنها در اینجا به تفصیل میگراید.
▪ در این دیدگاه، کلیه کنشها و اندیشههای انسان تابع غریزه لذتجویی تفسیر شده است. بنابراین گرایشهای دینی، متعالی و اخلاقی انسان در طول تاریخ همه به غرایز پست حیوانی تحویل میرود و ظاهرا نویسنده در تبیین منشأ دین و معنویت به نظریههای مادی چون نظریه فروید باز میگردد. در یک کلام، هیچیک از نظریات جامعهشناسانه و روانشناسانه مادی تاکنون نتوانسته است باورها و انگیزههای قدسی و متعالی انسانها را در طول تاریخ تحلیل کند و امروزه اینگونه نظرات در حوزه دینشناسی کمترین اعتبار را داراست. اکنون دینشناسان غرب غالبا بر این عقیدهاند که حیات دینی انسان را جز با اعتراف به بعد روحانی و تجربه دینی در انسان نمیتوان تفسیر کرد. به هر حال، اگر مطالب نویسنده را با لوازم منطقی آن دنبال کنیم در نهایت بینیازی انسان از دین و یا حتی بیهودگی اخلاق، احکام و آیینهای دینی را نتیجه میدهد.
▪ در تبیین اخلاق نیز ایشان به نظریه لذتگرایی (hedonism) گراییده است و همه حالات و رفتارهای اخلاقی انسان را برای کسب لذت فردی میداند. البته این نظریه در فلسفه اخلاق غرب به دو گونه تفسیر شده است: برخی «لذت» را محصور در لذائذ مادی دانستهاند و برخی آن را به لذائذ معنوی هم توسعه دادهاند. از سخنان ایشان دقیقا معلوم نمیشود که کدامیک از این دو نظریه را منظور داشته است، هرچند کلمات ایشان بیشتر به نظریه اول تمایل دارد. به هر حال، نظریه لذتگرایی امروزه در فلسفه اخلاق با مشکلات و انتقادات جدی مواجه است و قدرت تبیینی لازم را برای افعال و انگیزههای اخلاقی ندارد.
▪ یکی از مشکلات نظریه لذتگرایی اخلاقی این است که پشتوانه آن تنها منافع فردی است و شخص تا زمانی خود را مقید به رعایت آن میداند که منافع و نتایج بیشتری را انتظار داشته باشد. به این ترتیب، ماهیت اخلاق به کلی از میان میرود و ارزشهای اخلاقی به روابط سودجویانه و بهرهمندیهای فردی فرو میکاهد. بر این پایه اخلاقی، نه تنها هیچ پیمانِ پایدارِ انسانی نمیتوان برقرار کرد بلکه حتی به اصطلاح ارزشهایی چون دموکراسی و لیبرالیسم نیز قابل دفاع نیست؛ چراکه از این نظرگاه، ارزشهایی چون آزادی، عدالت، حقوق بشر، قانونمداری و... تا زمانی از سوی فرد محترم شمرده میشود که منافع کوتاهمدت یا درازمدت او را تأمین کند و آنگاه که منافع خود را در گریز از این ارزشها و پیمانها ببیند، هیچگونه الزامی را پذیرا نیست.
▪ در تفسیر «عقل» و «عقلانیت» نیز نظریه یادشده با مشکلات چندی مواجه است. ایشان عقل نظری و عقل عملی را به کلی انکار میکند و آن را به عقل محاسبهگر یا «عقل ابزاری» تحویل میبرد و بدیهی است که عقل تجربی را نیز در همین چارچوب تفسیر میکند. با این وصف، یگانه مبنای عقل در نظر نویسنده همان عقل ابزاری است و کلیه معرفتهای انسانی تنها در چارچوب گزارههای شرطی معنا و مفهوم مییابد. چنانکه دیدیم، این دیدگاه در حوزه عقل عملی به این نتیجه میانجامد که همه ارزشهایی چون عدالت، حقجویی، آزادگی، راستگویی و مردمدوستی تنها بدین معناست که «اگر منافع و لذت فردی خود را میجوییم باید به آزادی، عدالت و... احترام بگذاریم.» همچنین در حوزه عقل نظری به این نتیجه میرسد که عقل هیچگونه معرفت مستقلی از جهان خارج بهدست نمیدهد، بلکه تنها بر پایه مفروضات میتواند استلزامات آن را باز گوید. برای مثال، عقل تنها میگوید: «اگر جهان خارج وجود داشته باشد و از فلان عناصر یا مقولات تشکیل شود، پس باید چنان خواصی داشته باشد.» این انگاره هرچند از سوی پارهای از فیلسوفان پوزیتویست و تحلیلی ابراز شده است، اما بازگوی بسیاری از معرفتهای عقلی انسان نیست. بنابراین باید انتظار داشت که ایشان سهم اصلی معرفت انسانی را بر دوش تجربه و عقل تجربی قرار دهد. اما در اینجا نیز وی معتقد به دیدگاه کسانی همچون توماس کوهن و فایرابند است که علوم تجربی را تابع پارادایمها و پیشفرضهای اثباتناشده میدانند و در واقع برای معرفت تجربی هم سهم جدی در شناخت واقعیت قائل نیستند. در یک کلام، این دیدگاه معرفت انسانی را واقعی و رئالیستی نمیداند و هیچگونه دفاع عقلانی و مستقل از معرفت بشری را تدارک نمیبیند.
▪ آنچه پیشتر گفتیم ما را به این نتیجه میرساند که بشریت در حوزه اخلاق پا را از لذتجویی و منفعتطلبیهای فردی فراتر نمیگذارد و در حوزه معرفت تنها بر دانشهایی تکیه دارد که بیشتر ریشه در ذهنیت و مفروضات شخصی دارد. این تفسیر از انسان و معرفت انسانی به گمان ما نه تنها تبیینکننده حیات حقیقی انسان در گذشته و حال نیست، بلکه کاملا آمادگی دارد تا نظریه فاشیسم و «اراده معطوف به قدرت» را تئوریزه کرده و مسأله صلح، گفتگو و وحدت انسانی را به مخاطره اندازد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست