یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
راز استیلای جهانی غرب
چرا طی سدههای شانزدهم تا نوزدهم میلادی بتدریج سلطه استعماری غرب اروپا بر سراسر جهان پدید شد و چرا تمدنهایی كه پیشینههایی درخشان در پشت داشتند مغلوب مهاجمینی آزمند و بیفرهنگ شدند؟ این مهمترین پرسش نظری در عرصه اندیشه سیاسی و تاریخی است. مقاله حاضر كوششی است برای پاسخ به این پرسش. این مطلب برگرفته از فصل پایانی بخش اول از جلد اول كتاب زرسالاران (صص ۲۷۵- ۲۹۱) است.
در سده شانزدهم شاهد یك تكانه عظیم تمدنی در دو كانون شرق اسلامی و غرب مسیحی هستیم. این تكانه در كانون شرق اسلامی سه دولت مقتدر هند، ایران و عثمانی را پدید ساخت و در كانون اروپای غربی امپراتوریهای مستعمراتی اسپانیا، پرتغال، انگلستان، هلند و فرانسه را. كانون اسلامی پس از یك دوران شكوفایی در سده هیجدهم رو به افول نهاد، كانون اروپای غربی استوار و استوارتر شد و سرانجام سلطه جهانی خویش را تأمین نمود.
پژوهشگران در كاوش برای دریافت "راز" سلطه غرب عوامل متعددی را ذكر میكنند كه مهمترین و پذیرفتنیترین آن فرادستی دریایی غرب اروپاست. از سده پانزدهم میلادی تا به امروز "غرب" سلطان بلامنازع دریاها بوده است و این فرادستی نه مولود "یكتایی" نژادی یا فرهنگی اروپاییان كه محصول ویژگیهای زیست- محیطی غرب اروپاست. موقع اقلیمی سرزمینهای بهمپیوسته و غنی آسیا و آفریقا هیچگاه نیاز جدی به نیروی دریایی اقیانوسپیما را در مردم این سامان برنینگیخت. مردم این سرزمینها تجارت خود را بطور عمده از طریق راههای زمینی انجام میدادند و تكاپوی دریایی آنان محدود به تجارت بندر به بندر و سفرهای سالیانه حج بود. به نیروی رزمی دریایی نیز تنها برای مقابله با دزدان و حفاظت از سواحل و جزایر خود در برابر مهاجمانی همسنگ خویش نیاز بود نه بیش. در این میان ژاپن یك استثنا است.
از سوی دیگر، نیاز شدید مادی سرزمینهای غرب قاره اروپا، كه از دیرباز راه طبیعی ارتباطاتشان دریاها بود نه خشكی، ایشان را به تكاپویی جدی در اقیانوسها واداشت و درست در این زمان به "كشف" قاره آمریكا نائل شدند. معادنی بیپایان از ثروت بیهیچ مدافع جدی در انتظار اروپاییان بود. اینك غرب با پشتوانه سلطه خویش بر قاره آمریكا، و در پرتو ثروت عظیمی كه از معادن طلا و نقره این قاره و از اقتصاد پلانتكاری به دست میآورد، میتوانست تهاجم جدی را برای سلطه بر شرق و غارت ثروتهای آن آغاز كند.
ولی این توصیف "راز سلطه غرب" را بطور كامل بازگو نمیكند. ابهامها فراوان است. به راستی چرا تمدنهای بومی قاره آمریكا در زمان ورود اروپاییان تنها در انتظار تلنگری بودند تا فروپاشند و سلطه اروپا بر قاره آمریكا به این سادگی ممكن شود؟ چرا تكانه تمدنی سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی در شرق اسلامی در سده هیجدهم منقطع شد؟ و چرا سایر دولتهای مقتدر و شكوفای جهان غیراروپایی، چون چین، در زمان تهاجم دریایی غرب در حال افول بودند؟ در اینجاست كه پژوهشگران نقش "تصادف تاریخی" را به جدّ میگیرند.
جامعه انسانی در تاریخ طولانی خود ظهور و افول تمدنها فراوان دیده است و این دگرگونیها معلول هزاران عامل بوده است تا بدانجا كه توضیحی جامع برای آن نمیتوان یافت. چرا هخامنشیان به مدت ۲۱۸ سال ( ۵۴۹- ۳۳۱ پیش از میلاد) در قله تمدن جهانی جای داشتند نه دیگری؟ چرا تمدن مسیحی از درون سرزمین فلسطین، نه جای دیگر، سربركشید و تمامی شبه قاره اروپا را مسخر ساخت؟ چرا تمدن اسلامی از درون شبه جزیره عربستان سربركشید و دو امپراتوری عظیم جهان آن روز، ایران ساسانی و روم، را مقهور خود ساخت؟ چرا اقوام شبان استپهای آسیای مركزی سرزمینهایی چون چین و ایران و اروپا را درنوردیدند؟ یافتن "راز" این جابجاییها و استقرار این یا آن قوم، ایرانی و عرب و مغول نه دیگران، در رأس این تكانههای تمدنی غیرممكن است. ظهور تمدن جدید غرب نیز چنین است. دیوید فیلدهاوس،[۱] استاد دانشگاه آكسفورد، در مقاله "استعمار"، كه برای دایرهٔالمعارف آمریكانا نگاشته، در جستجوی توضیح این "راز" بوده و سرانجام به عامل "تصادف" توسل جسته است. او مینویسد:
ارائه یك ارزیابی عینی از پدیده استعمار غیرممكن است، زیرا این ارزیابی به آن ملاكی وابسته است كه پذیرفته میشود. براساس معیارهای امروزین، كه بر تقدس حق تعیین سرنوشت [ملتها] مبتنی است، استعمار از نظر اخلاقی پدیدهای است غیرقابل دفاع؛ زیرا جامعهای جامعه دیگر را زیر سلطه خود گرفته است... ولی این ملاك از نظر تاریخ نامعتبر است زیرا بر این فرض مبتنی است كه در مقابل استعمار شقّ دیگری نیز وجود داشت؛ جهانی مركب از دولتهای مستقل كه در چارچوب یك نظم بینالمللی مفروض هر یك راه تأمین منافع خود را به بهترین شكل دنبال مینمودند. حال آنكه هیچگاه چنین نبود. همه نظامهای استعماری در اثر جبر فرایند تاریخ و بدون طراحی پیشین پدید شدند. استعمار به عنوان یك واقعیت تاریخی را باید از دیدگاه اخلاقی به عنوان بخشی از یك نظم جهانی ارزیابی نمود؛ نظمی كه هر چند قرن یك بار دگرگون میشود.[۲]
"ارزیابی اخلاقی" دكتر فیلدهاوس از پدیده استعمار قابل قبول نیست ولی توجه او به "تصادف" و "نظم دگرگون شونده تاریخ" حائز اهمیت است. در نقد "معصومیت تاریخی" كه فیلدهاوس برای استعمار غرب قایل است باید گفت كه نقش "تصادف" تنها تا سده هفدهم پذیرفتنی و معقول است. در سده هیجدهم، كه فرادستی غرب تأمین شده بود، باید از نقش موثر عامل "برنامهریزی سنجیده" در تهاجم به شرق سخن گفت؛ عاملی كه دكتر اوانسون به آن اشاره كرده است. از این زمان است كه غرب از فرایند افول دولتها در شرق سود میجوید و سلطه خود را تأمین میكند. این افول، چنانكه در نمونه طلوع دولتهای اود و حیدرآباد دكن دیدیم، به معنای مرگ جامعه هند نبود. پس از غروب دولت صفوی شاهد فرایند نوزایی در جامعه ایرانی هستیم كه این نیز به دست استعمار غرب پایمال شد. بیشك، اتكاء غرب بر پشتوانه ذخایر عظیم قاره آمریكا سهمی مهم در فرادستی و تهاجم آن در سده هیجدهم داشت. و بیشك، از این زمان غرب با اتكاء بر فرادستی خود از روند متناوب و طبیعی ظهور و افول دولتهای شرقی به سود سلطه نهایی خویش بهره جست. در این مرحله، نگرش غرب به شرق مبتنی بر "طراحی" و "مداخله" است نه "تصادف"؛ ما با مهاجمینی سلطهگر و قویدست سروكار داریم نه با انسانهای آرامی كه بیطرفانه نظارهگر حوادث پیرامون خویشاند تا در زمان مناسب شانس و اقبال خود را بیازمایند. این مرحله یك سده به طول كشید و سرانجام در نیمه نخست سده نوزدهم به زایش پدیدهای انجامید كه "تمدن جدید غرب" نام گرفته است.
تاریخ هند آكسفورد نقش "تصادف" را در استقرار سلطه پرتغالیها چنین مورد توجه قرار داده است:
در زمان ورود پرتغالیها [به شرق] بخت یار آنها بود. در مصر حكومت ممالیك مورد تهدید تركها قرار گرفته بود، در ایران یك سلسله جدید [صفویه] هنوز در حال استقرار حاكمیت خود بود. شمال هند نیز میان حكومتهای محلی تقسیم شده بود و لذا تنها گجرات بود كه در دستهای قدرتمند سلطان محمود بیگده قرار داشت و این در زمانی بود كه حكومت سلاطین بهمنی در دكن در حال فروپاشی بود. هیچ یك از قدرتهای بزرگ [منطقه] نیروی دریایی، به معنای نیروی دریایی مقتدر، نداشتند. در خاوردور به فرمان امپراتور نیروی دریایی چین محدود شده بود. كشتیداران و تجار عرب، كه بر تجارت اقیانوس هند تسلط داشتند، فاقد توان لازم برای مقابله با انگیزه نیرومند و اتحاد پرتغالیها بودند.[۳]
این تحلیل كاملا درست است. در این زمان، در اثر یك "تصادف تاریخی" عجیب، در شرق اسلامی خلاء سیاسی آشكاری پدید شد و هیچ دولت مقتدری، جز حكومت سلطان محمود بیگده در گجرات، حضور نداشت كه مانعی جدی در برابر تهاجم پرتغالیها بهشمار رود. سه قدرت اسلامی هند، ایران و عثمانی زمانی سربركشیدند كه غرب با بهرهگیری از یك فرصت تاریخی استثنایی پایههای نفوذ خود را در آسیا و آفریقا استوار ساخته بود:
حكومت صفوی ایران در سال ۱۵۰۱ میلادی، چهار سال پس از آغاز ماموریت واسكو داگاما و درست در زمان جنگهای سلطان محمود بیگده با پرتغالیها، به وسیله شاه اسماعیل بنیان نهاده شد.[۴] ولی تا تبدیل دولت صفوی به یك قدرت منطقهای سالها به درازا كشید و در این دوران پرتغالیها سلطه خود را بر بنادر منطقه استوار ساخته بودند. شاه عباس در سال ۱۵۸۷ به قدرت رسید و در سال ۱۶۲۲ پرتغالیها را از هرمز اخراج كرد.
دولت بابر در سال ۱۵۲۶ میلادی، شانزده سال پس از اشغال بندر گوا به وسیله پرتغالیها، در دهلی تأسیس شد ولی تنها در دوران اكبر و با تصرف گجرات (۱۵۷۳م.) بود كه دامنه اقتدار آن به سواحل غربی هند كشیده شد.دولت عثمانی در نیمه دوم سده پانزدهم دوران اقتدار خود را آغاز كرد. ولی توجه سلطان محمد دوم، معروف به سلطان محمد فاتح (۱۴۵۱ - ۱۴۸۱م.)، به تحكیم پایههای دولت عثمانی و توسعه در حوزه مدیترانه، آناتولی و سرزمینهای ممالیك مصر معطوف بود.
در زمان ورود پرتغالیها، دولت مقتدر ممالیك مصر (۱۲۵۰-۱۵۱۷) رو به افول بود و درگیر جنگ با دولت نوپدید عثمانی كه سرانجام به سقوط آن انجامید. معهذا، دولت ممالیك مصر تنها قدرت اسلامی بود كه در حمایت از دولت گجرات به تلاشی بیحاصل دست زد.
●"غارت" و "توسعهیافتگی"
پژوهشگران در نقش غارتگری ماوراء بحار در پیدایش تمدن جدید غرب تردید ندارند؛ ولی به راستی این "غارت" تا چه حد در تحول فوق نقش تعیینكننده داشت؟ به عبارت دیگر، اگر تاراج قارههای آمریكا، آفریقا و آسیا نبود، آیا تمدن جدید صنعتی غرب در سده نوزدهم پدید میشد؟
پیشتر درباره اقتصاد پلانتكاری، تجارت برده و تجارت ماوراء بحار و سهم آن در اقتصاد اروپا تا آستانه سده نوزدهم سخن گفتهایم. معهذا، به نظر میرسد كه شاید توصیفی از ثروت هند، و تنها هند، در دوران تهاجم استعماری غرب ضرور باشد.
رالف فیچ،[۵] نخستین فرستاده الیگارشی تجاری انگلستان به هند كه در واپسین سالهای سلطنت اكبر وارد این سرزمین شد، به شدت تحت تأثیر عظمت شهرها و زندگی مرفه مردم قرار گرفت و در مقایسه با آن كشور خویش را فقیر و عقبمانده یافت.[۶] و سِر توماس رو، نخستین سفیر انگلستان در دربار هند، خود را در میان اعیان دربار جهانگیر حقیر میدید. بهنوشته موریس كالیس، مورخ انگلیسی، حقوق سالیانه رو ۶۰۰ پوند استرلینگ در سال بود حال آنكه رجال هند هر یك سالیانه دهها هزار و حتی صدها هزار پوند درآمد داشتند. رو در دفتر خاطراتش مینویسد كه از وضع لباس خود شرمسار است. او میافزاید حتی درآمد پنج سالهام نیز كفاف آن را نمیدهد كه لباسی در شأن آنان تهیه كنم.[۷] حضور توماس رو در دربار جهانگیر همزمان است با ورود محمدرضا بیگ، سفیر شاه عباس صفوی. جهانگیر در خاطراتش ورود سفیر ایران را شرح داده و متن نامه شاه عباس به خود را ذكر كرده، ولی هیچ اشارهای به سفارت سِرتوماس رو انگلیسی ننموده است.[۸] این نشان میدهد كه پادشاه هند اهمیتی فراوان برای ایران قایل بود و در مقابل ورود نماینده پادشاه انگلیس برایش اهمیت و ارجی نداشت.
پی نوشتها
۱. David K. Fieldhouse
۲. Americana, vol. ۷, p. ۳۰۲.
۳. Vincent Smith, The Oxford History of India, Oxford: Clarendon Press, ۱۹۵۸, p. ۳۲۸.
۴. سالهای آغازین سلطنت شاه اسماعیل صفوی با سالهای پایانی سلطنت سلطان محمود بیگده مقارن است. رابطه میان دو دولت مسلمان صفوی و گجرات از دوران سلطنت سلطان مظفر حلیم (خلیل خان)، پسر سلطان محمود بیگده، آغاز شد. او در رمضان ۹۱۷ق. به سلطنت رسید و یك ماه بعد، در شوال همین سال، سفیر ایران در دربار او حضور یافت. در مرآت احمدی چنین آمده است: «میر ابراهیم خان ایلچی شاه اسماعیل پادشاه خراسان و عراق آمده و به فرموده سلطان جمعی از امرا استقبال نموده به اعزاز تمام آوردند. میر مذكور پیاله فیروز كه در نهایت نفاست بود با صندوقچه مملو از جواهر و دیسی از اقمشه مذهبه و سی رأس اسپ عراقی و تركی كه شاه فرستاده بود به رسم هدیه گذرانید و سلطان میر مذكور را با همراهیان به خلعتهای خسروانه و انعامات پادشاهانه بنواخت.» علی محمد خان، مرآت احمدی [در تاریخ گجرات]، بمبئی: مطبع فتحالكریم، ۱۳۰۶ق.، ج ۱، ص ۶۷)
۵. Ralph Fitch
۶. Ramkrishna Mukherjee, The Rise and fall of the East India Company, A Sociological Appraisal, Bombay: Popular Prakashan, ۱۹۷۳. p. ۱۴۰.
۷. Maurice Collis, British Merchant Adventurers, London: William Collins, ۱۹۴۲, p. ۱۷.
۸. Michael Strachan, Sir Thomas Roe, ۱۵۸۱-۱۶۴۴, London: Michael Russell, ۱۹۸۹, p. ۹۳.
۹. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ع. پاشایی، امیرحسین آریانپور، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۵، ج ۱، صص ۵۵۱-۵۵۲.؛
T. O. Lloyd, The Short Oxford History of the Modern World; The British mpire, ۱۵۵۸-۱۹۸۳, Oxford: Oxford University Press, ۱۹۹۱, p. ۷۷.
۱۰. John Keay, The Honourable Company; A History of The English East India Company, London: HarperCollins, ۱۹۹۱, p. ۳۱۹.
۱۱. ibid, pp. ۳۱۹-۳۲۰.
۱۲. Smith, ibid, p. ۵۱۹.
۱۳. Shropshire
۱۴. Keay, ibid, p. ۳۲۰.
۱۵. دورانت، همان مأخذ.
۱۶. Vera Antstey
۱۷. پل باران، اقتصاد سیاسی رشد، ترجمه كاو
منبع: shahbazi.org
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست