چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
خداشناسی و نظریه های فیزیکی انیشتین
ادعا میشود که آثار علمی اینشتین، لوازم (implikation) خداشناسانه دارد! در این مقاله، ما نمیخواهیم درباری نظرات اینشتین درباره مذهب و احساس مذهبی او صحبت کنیم، بلکه میخواهیم درباری آثار علمی اینشتین و تأثیر آن بر خداشناسی بررسی کنیم. دقیقتر بگوییم، میخواهیم استدلالهایی را توضیح دهیم که فلاسفه و خداشناسان به وسیله آنها ادعا میکنند که میتوانند با در نظر گرفتن نظریه های فیزیکی اینشتین، نتایجی بگیرند که برای خداشناسی حائز اهمیت است.
این موضوع، طبیعتاً با سؤال مهمی که امروزه درباره وجود رابطه بین مذهب و علم مطرح میشود، رابطه بسیار نزدیکی دارد. جواب این سؤال معمولاً مثبت است، چون طبق گفته معروف اینشتین "علم بدون مذهب لنگ و مذهب بدون علم کور است ". با وجود این، ما باید درباری این مسئله بیشتر بررسی کنیم، چون بهنظر میرسد که این جواب اینشتین با اظهارات دیگری که در فرصتهای دیگر کرده است، در تضاد باشد، همانطور که داستان ذیل نشان میدهد. در ماه جولای ۱۹۲۱ میلادی، یعنی دو سال بعد از آنکه گروه تحقیقاتی انگلیسی، تحت رهبری آرتور استانلی ادینگتون، ثابت کرد که نور در میدان جاذبه منحرف میشود، از اینشتین دعوت شد که در شهرهای لندن و منچستر، درباری نظریی نسبیت سخنرانی کند. قبل از عزیمت او از لندن، در حضور او به افتخار ملکه انگلستان خانم آنزگیت (Ann`s Gate) ، ضیافتی داده شد که در آن، شخصیتهای ممتازی مثل ادینگتون، آلفرد نورث وایتهد، برنارد شاو، توماس دیویدسون (Thomas Davidson) و اسقف کانتربوری (Canterbury)شرکت داشتند. به این سؤال اسقف کانتربوری که "آیا نظریی نسبیت تأثیری بر خداشناسی دارد؟ "، اینشتین جواب داد: "اصلاً نه، نظریی نسبیت یک نظریی کاملاً علمی است و با مذهب رابطهای ندارد. " (۱) در فرصتی مناسب، همسر اسقف با الزا، همسر اینشتین، به گفتگو نشست و به او گفت: "یکی از دوستان شما وقتی صحبتهای اینشتین را دربارة نظریی نسبیت و بهخصوص درباری عرفان میشنید، عمیقاً تحت تأثیر اینشتین قرار گرفت ". خانم اینشتین با تعجب گفت: "چی، عرفان، اینشتین و عرفان!! " و هر دو خندیدند.(۲) شاید الزا بهخاطر آورد که همسرش یک وقتی این تذکر را داده بود که عرفانگرایی آخرین چیزی است که میتوان به نظریی من خرده گرفت.
به این تناقض اینشتین، به این صورت میتوان جواب داد که اینشتین لغت "مذهب " را به دو شکل بهکار برده است. یک دفعه بهمعنی احساس مذهبی بهکار برده، و دفعة دیگر در جوابش به سؤال اسقف بهمعنی "علوم مذهبی ". اگر عملاً، معنی این حرف اینشتین، این باشد که احساس مذهبی و فعالیت علمی، متقابلاً به یکدیگر الهام میدهند، و اگر جواب به سؤال دیویدسون، معنیاش این باشد که نظریههای فیزیکی از نظر فلسفه خداشناسی هیچ ملازمه مهمی برای خداشناسی ندارند، بهطوریکه برای مثال، غیرممکن است که خداوند را بتوان در محاسبات معادلات دیفرانسیل وارد کرد، همانطور که منظور ادینگتون بود، در اینصورت احتمالاً تناقضی وجود ندارد. راهحل این تناقض، بهنظر میرسد که این واقعیت باشد که اینشتین، یک دفعه، خود را بیایمان مذهبی نامید، بدون آنکه در این اصطلاح تناقضی ببیند. کسیکه راه¬حل این تناقض را رد میکند، باید اینشتین را بهخاطر استدلال بیمنطقش سرزنش کند.
اینشتین در موردی دیگر، بهخاطر استدلال غیر منطقیاش مقصر شناخته شد. آقای استنلی جکی (Stanley Jaki) که مورخ علم است، اینشتین را "ناسازگار " (inkonsistent) خواند، (۳) چون او در مقدمهای که برای زندگینامه کپلر نوشته بود، اظهار کرد که: "کپلر یک پروتستانت مؤمن است که این موضوع را پنهان نکرد که همه تصمیمات کلیسا را تأیید نکرده بود. به اینجهت به او بهعنوان یک بدعتگزار (ketzer) میانهرو نگاه میکردند، و همانطور با او رفتار میشد. او توانست شاهکارش را به وجود آورد، چون برایش میسر بود، خود را از سنتی که در آن متولد شده بود، آزاد کند. "(۴) شاید یاکی حق داشته باشد که میگوید: "عنوان پروتستانت مؤمن با خصوصیات رفتار کپلر، سازگار نیست.
اما انسان اجازه دارد فرض کند که اینشتین در هنگام نوشتن این سطور به اسپینوزا فکر میکرده که از نظر او یک مرد عمیقاً مذهبی بود، با اینکه، برایش میسر بود که به طور همهجانبه خودش را از سنت فکریای که در آن متولد شده بود، آزاد کند ". یاکی این حقیقت را که "اینشتین بهخاطر اینکه کپلر را آزاد فکر معرفی کرد، توسط مورخان علم ملامت نشد، مثالی برای عقیده منفی خداپرستی مسیحیای که امروزه در حوزه دانشمندان متنفذ حاکم است، میداند. " عقیده مذهبی و عقیده معرفتشناختی اینشتین نیز از طرف ایدئولوژیهای الحادی لا ادری¬گرا (agnostisch) نسبت به خدا محکوم شد. معروف است که تا سال ۱۹۵۵ میلادی، فلسفه رسمی مارکسیسم ـ لنینیسم کشور روسیه، علیه افکار اینشتین و جهانبینیاش به مجادله (polemik) برخاست و حزب سوسیالیسم ملی هم مطالعه نوشتههای اینشتین را ممنوع کرد. در کشور انگلستان، رییس جامعه ملی جهانی روشنفکران، شاپمن کوهن (Chapman Cohen)، اینشتین را مورد انتقاد قرار داد که حرفهای او متناقض است، چون خود را پیرو مذهبی اسپینوزا مینامید. قبل از آنکه ما به موضوع اصلی مقاله بپردازیم، باید به نکات ذیل توجه کنیم. اول اینکه، نام اینشتین تقریباً همیشه در میان مردم در ارتباط با نظریه نسبیت معروف اینشتین در سال ۱۹۰۵ میلادی مطرح شد و ده سال بعد هم نظریی نسبیت خاص مورد بحث قرار گرفت و بعداً با مقالات نظریی نسبیت عام و جهانشناسی نسبیتی چاپ شد. دوم اینکه آثار علمی اینشتین شامل کارهای فراوانی نیز میشود که برای تکامل نظریی کوانتوم، خیلی مهم بودند. نظریی کوانتوم مفاهیم اصولی ذیل را مرهون اینشتین است: اثبات خصوصیت مادی نور، یعنی اینکه نه فقط فوتون دارای انرژی مربوط به فرکانس اشعه مربوطه است، بلکه بهشکل ماده هم که دارای ضربه معینی است، قابل تفسیر است. مبدأ فرض اصلی نظریی کوانتوم در دوگانگی (dualitیt) ماده ـ موج، در شناخت فوق میباشد. سهم اینشتین در نظریی کوانتوم گرمای ویژه اجسام سخت و آمار کوانتومی، از اهمیت زیادی برخوردار بود. او تأثیر زیادی روی تکامل بعدی مکانیک کوانتوم داشت، بهخصوص با انتقادی که به تفسیر کپنهاگی مقبول عامه پیشنهادی نیلز بوهر کرده بود. او در مذاکرات طولانیاش با بوهر سعی کرد بیثباتی و نقص مکانیک کوانتوم را ثابت کند. وی در کارهای علمیای که با همکاری بوریس پودولسکی (Boris Podolsky) و ناتان روزن (Natan Rosen) داشت که به اسم EPR معروف است، توانست حداکثر خدمت را به تحقیقات جدید مکانیک کوانتومی پدیدهها عرضه بدارد. راههای فکری او که در کارهای علمی EPR فوق به وجود آمد، به ژان استوارت بل (John Stewart Bell) امکان داد که عقیده فلسفی واقعیتگرایی محدود اینشتین، یعنی این ادعا را که حالت واقعی یک سیستم ۲s تابع آن چیزی است که با سیستم ۱sای که از نظر مکانی از او جدا است، در نظر گرفته شود، با آزمایشهای فیزیکی مقابل یکدیگر قرار دهد. بل توانست براساس افکار ساده جبری ثابت کند که نتایج اندازهگیریهای تجربی، نامعادلات آماری حقیقی را باید حل کند، اگر عقیده متافیزیکی اینشتین معتبر باشد. این مسئله که تعداد زیادی از آزمایشها، این نامعادلات را حل نمیکنند، و به این ترتیب، عقیده واقعگرایی (realismus) محدود اینشتین را تکذیب میکند، تغییری در این مسئله نمیدهد که کارهای اینشتین منجر به اتحاد بین فیزیک و فلسفه شد که آقای آبنر شیمونی (Abner Shimony) آن را متافیزیک تجربی نامید. اولینبار در تاریخ تفکر بشر بود که، اعتبار یک ادعای متافیزیکی بهوسیله تجربه، بررسی شد.
معنی مفهوم فیزیکی "خداشناسی تجربی " این است که جزمهای خداشناختی با کمک تجربههای فیزیکی میتوانند تصدیق شوند و یا رد شوند. این مسئله شکبرانگیز است که آیا فلسفه سنتی مذهب به چنین مفهومی، چنین حقی را میدهد یا نه. عقاید مشابهی مثل تماس با ماورای ادراکات (ekstatisch) که در مکتب اصالت روح (spiritismus) و مکتب جادوگری ارواح (schamanismus) وجود دارند، بیشتر مربوط میشوند به روانشناسی تا پدیدههای فیزیکی. اگر صحبت از خداشناسیای باشد که براساس آزمایشهای فیزیکی پایهگذاری نشده باشد، بلکه اساسش، مشاهدات فیزیکی باشد، در اینصورت نمیتوان انکار کرد که چنین مفهوم متغیری، کاربرد وسیعی پیدا کرده است. برای اینکه مثالی از مکانیک کوانتیک ارائه دهیم، باید ادوارد نویله دا کوستا آندراده (Edward Neville da costa Andrade) فیزیک¬دان را نام ببریم که با همکاری ارنست راتر فورد، سهم بزرگی در تکامل فیزیک هستهای داشته است. میدانیم که طبق اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، محل و ضربه (یا سرعت) یک الکترون یا یک ذره دیگر را نمیتوان، در یک زمان، دقیقاً اندازهگیری کرد و بدینجهت برای توصیف دقیق حالت اولیه یک ذره، نظریه جبریت قابل تحقق نیست. در جواب این سؤال که آیا اصل هایزنبرگ، جبریت یا قانون علیت (kausalitیt) را انکار میکند، آندراده جوابی منفی داد با این استدلال که این اصل فقط اثبات میکند که علتهایی وجود دارند که قابل مشاهده نیستند، چون آنها در خارج از نیروی درک انسانی قرار دارند و بدینجهت الکترون راه مذهب را برای ما باز میکند. اگر نقادانه به جواب آقای آندراده نگاه کنیم، میتوان گفت که جواب او، یک تفسیر خداشناختی فاکتور پنهانی است. اینکه آیا چنین تفسیری صحیح است و یا اصلاً چنین رابطهای بین فیزیک و خداشناسی بهنفع مذهب سازمانی میباشد، مسائلی هستند که در اینجا نباید درباری آنها صحبت کرد. با وجود این، باید تذکر داده شود که چنین سؤالاتی جدید نیستند. به انتقاد ناپلئون که چرا در کتاب با عظمت پنج جلدی "مکانیک سماوی لاپلاس " (Mécanique Célecte) حتی یکبار هم نام خداوند نیامده است، از قرار معلوم مارکوییز جواب داد: "من احتیاج به این وظیفه نداشتهام " و معذالک، لاپلاس یک مؤمن مسیحی بود. از طرف دیگر حتی فیزیکدانان جدیدی مثل جان شارلتون پولکینگهورنه(John Charlton Polkinghorne) ، که عضو انجمن سلطنتی است یا پاول دیویس (Paul Davis) که بههیچ انجمن مذهبیای تعلق ندارند، ادعا میکنند که مذهب و فیزیک بهطور لاینفک با یکدیکر رابطه دارند. اولین کسی که مکانیک کوانتوم جدید را با تفکر مذهبی ارتباط داد، نیلز بوهر است. وی در یکی از سخنرانیهای خود که در سال ۱۹۳۷ در شهر بولونا (Bologna) ایراد کرد، گفت که تضادی بین فیزیک کلاسیک که در آن، شیءِ مشاهده شونده از شخص مشاهده کننده، تمیز داده میشود و مکانیک کوانتوم که در آن بهعقیده او، یک چنین جداییای قابل تحقق بخشیدن نیست، وجود دارد. وضعیتی شبیه مکانیک کوانتوم را میتوان در حوزههای دیگری از علوم مثل روانشناسی یا حتی در مسائل معرفتشناسیای که "متفکران بزرگی مثل بودا و لائوتسه در مقابل آن قرار داشتند، و میخواستند سعی کنند، بیانی برای هماهنگی این نمایشنامه وجود پیدا کنند، بهطوریکه ما هم بازیگر باشیم و هم تماشاگر " (۵)، پیدا کرد. وقتیکه میخواستند به بوهر مدال تقدیم کنند، او علامت یینگیانگ (Ying-Yang) را انتخاب کرد که در مذهب قدیم چین، مکملیت (komplementaritیt) اصول متضاد یا نیروهای جوهری در دینامیک یک کیهان غیرشخصی را نشان میداد.
در دو دهه اخیر، کتابهای فراوانی نوشته شده است، که در آنها، فیزیک جدید را با عقاید هندویی، بودایی، تائویی و مذاهب دیگر شرق دور، مقایسه کردهاند. اکثراً، در آنها، گفته معروف بوهر بهچشم میخورد، همچنین متذکر شدهاندکه فیزیکدان کوانتومی معروف آقای دیوید بوهم (Duvid Bohm) تحت تأثیر جیدهو کریشنا مورتی قرار گرفته است. تز کلگرایی (holistisch) مکانیک کوانتوم که اختلاف بین شیء و ذهن را نمیپذیرد، مطابق مذهب قدیم چین است (این ادعای مؤلفین این کتابهاست)، یعنی ویژگی متعالی اختلاف بین خود شخص و جهان خارجی. همچنین عقیده فیزیک¬دانان مشهوری مثل یوهان فون نویمن (Johann von Neumann) یا یوجین ویگنر (Eugene Wigner) این است که منشأ بسته موج ابتدا در خودآگاهی انسانی بهوقوع میپیوندد و به اینجهت خودآگاهی یک مؤلفه کامل هر پدیده اندازهگیری مکانیک کوانتومی است، و بهموازات معرفتشناسی مذاهب قدیمی آسیایی، قرار داده شده است. آقای زال رستیوو (Sal Restivo) مفصلاً درباری این سؤال که آیا چنین شباهتهایی بهحق هستند یا اینکه بهخاطر تفسیر غلط متنهای قدیمی است، بررسی کرده است. چون این شباهتها منحصراً به تفسیرهای غیرواقعی مکانیک کوانتوم مربوط میشود، روشن است که چرا به کارهای مربوط به مکانیک کوانتوم اینشتین در این رابطه، کم توجه میشود. طبق توضیحات اینشتین که در خارج، این کیهان بزرگ وجود دارد که مستقل از ما انسانها است و در برابر چشم¬های ما مثل یک معمای بزرگ جاودانی است که حداقل قسمتی از آن، برای ما قابل درک و دیدن است، به اضافه اینکه فیزیک کوششی است برای توصیف طبیعت، همانطور که هست، اگر هم مشاهده نشود، هر دوی اینها با معرفتشناسی آن مذاهب، تناقض آشکاری دارند.(۶)
تنها کار علمی اینشتین در مکانیک کوانتوم که در محدوده موضوع ما، بحث شد، کار علمی EPR است که درباری آن صحبت کردیم. بهعقیده اینشتین این کار علمی اثبات میکند که فقط فرضهای ذیل امکان دارد: (۱) مکانیک کوانتوم یک نظریه ناقص است، چون برای همان حالت واقعی یک سیستم مکانیک کوانتوم، نقشهای حالتهای مختلف را اجازه میدهد. اینشتین میگوید: "انسان فقط میتواند از این نتیجه طفره رود که (۲) یا فرض کند که اندازهگیری در یک سیستم ۱s، حالت واقعی یک سیستم دیگر را که از نظر مکانی دور است یعنی ۲s از طریق تلهپاتی، تغییر میدهد، یا (۳) اینکه انسان برای اشیایی که از نظر مکانی از یکدیگر جدا هستند، اصلاً حالتهای واقعی مستقل را انکار کند. اینشتین در رابطه ۲ و ۳ توضیح میدهد که هر دو از نظر من غیر قابل قبول هستند. همانطور که میدانیم، تقریباً تمام اندازهگیریهای تجربی اینشتین، واقعیتگرایی محدود را رد کرد و بدینترتیب، فرض کلگرایی را که اینشتین رد کرد (۳) معتبر شناخته شد.
تذکر ضمنی و شاید هم طنزآمیز اینشتین نسبت به اثر دور از طریق تله پاتی در (۲)، گاهی در کارهای علمی فرا روان ¬شناختی مثل روشنبینی یا پدیدههای EPR (به خصوص ادراک نفسانی) نقل میشود، در حالیکه تأثیر متقابل EPR بهعنوان مدل یا حتی توضیح فیزیکی پدیدههای روان¬شناسی نامبرده شده، تفسیر میشود. ما درباری این تفیسر صحبت نمیکنیم، چون ما رابطه بین مذهب و حوزههای مرزی روانشناسی در موضوع خودمان را، مهم نمیدانیم. درباری این ادعا که فرض کلگرایی غیرتفکیکپذیری (nichtseparabilitیt) اینشتین با عرفان مذاهب شرق دور تضادی ندارد و مکانیک کوانتوم برای فهم عمیق عقاید مذهبی یا بالعکس نظرهای فلسفه مذهبی برای فهم عمیقتر مکانیک کوانتوم میتوانند کمک کنند، باید دقیقتر بحث شود.
اینشتین فرض جدایی را به بهترین وجه در مقاله "مکانیک کوانتوم و حقیقت " تعریف کرده و ادعا میکند که بدون این فرض وجود مستقل اشیاء مجزای از یکدیگر در فضا توسط تفکر فیزیکی، آنچنان که ما میشناسیم، غیر ممکن است.
حقایق اصلی، اشیای فیزیکیای هستند که میتوانند نیروی تفکیکپذیری را منفرد کنند، بهطوریکه بین آنها روابطی بتواند طرح شود که تحقیق در آنها، وظیفه علم فیزیک است. این روابط، فقط حقیقت ثانوی دارند. همانطور که میدانیم، نتایج تحقیقات آزمایشی ثابت کرد که فرض تفکیکپذیری اینشتین غیر قابل دفاع است. بنابراین اگر انسان مکانیک کوانتوم را بهرسمیت شناخته باشد و اثرات از دور را غیر ممکن بداند، این امکان را نتیجه میدهد (۳) که طبق آن اشیایی که از نظر مکانی از یکدیکر جدا هستند، حالات واقعی مستقل را بکلی طرد میکنند. اگر باید واقعیت مستقل را برای اشیا رد کرد، بهسادگی فهمیده میشود که میتوان برای روابط، واقعیت را بهرسمت شناخت و شیء را ترکیبی از روابط دانست. وجود او فقط روابط در یکدیگر یا با یکدیگر است. این فکر یکی از اصول اساسی هستیشناسی آیین بودا است و نقش اصلی را در آموزش ماهایانا (Mahیyیna) که مربوط به قرن سوم قبل از میلاد است، بازی میکند. ماهایانا نیز فکرش را از سونیاتا (Sیnyatی) گرفته است که ادعا میکند که آخرین سنگ بنای طبیعت، دارای حقیقت درونی فردی نیست و وجود هر عنصر حقیقت، در درونش قرار ندارد، بلکه در نتیجه وابستگیهای دو جانبه بهوجود میآید. چون همه چیز فقط وجود دارد وهمه چیز با یکدیگر رابطه دارند، حقیقت اولیه در روابط ریشه دارد و فقط تأثیر متقابل روابط، حقیقت ثانوی یک چیز منفرد را نتیجه میدهد. ویکتور مانفیلد (Victor Manfield) که این قیاسها را خوب مطالعه کرده است، ادعا میکند که مقایسه سو نیاتا با نتایج فلسفی کارهای علمی EPR و کار علمی بل، در حقیقت، یک استدلال فیزیکی برای عقیده مذهب بودایی نیست، اما همانطور که گفتیم میتواند بهفهم عمیق هر دو حوزه فکری کمک کند: "ماجیا میلکا (Mیdhyamika) ممکن است به فهم مکانیک کوانتوم کمک کند، و مکانیک کوانتوم هم میتواند بهفهم ماجیا میلکا کمک کند. "(۷) در مقابل ادعای مانفیلد که میتوان از مطالعه تطبیقی، این نتیجه را گرفت، آرون بالاسو برامانیام (Arun Balasubramaniem) این ایراد را گرفت (ایرادی که شاید بتواند در مقابل تمام تذکرات مربوط به کتب رابطه فیزیک و مذاهب شرق دور قرار داشته باشد) که این نتیجه فقط موقعی صحیح است، که شباهتهای بین مکانیک کوانتوم و فلسفه مذهبی بودایی شباهتهای هویتی باشند و نه شباهتهای قیاسی، یعنی وقتیکه چنین شباهتهایی فقط به مقولات یکسان مربوط شوند، و این شرطی است که از نظر او بهدلایل متعددی صحیح نیست.
از قرار معلوم بعضی از فیلسوفان دین عقیده دارند که مفهوم "مذهب " بهمعنی غربی آن مخالف معنی مذهب در آیین بودا است و به این دلیل، آیین بودا را یک "مذهب الحادی " مینامند. پس میتوان ایراد گرفت که گفتههای بالا خیلی کم با مذهب رابطه دارد. اما بهمعنای "مذهب یکتاپرستی وحدانی "، کار علمی EPR و کلیه بحثهای بوهر و اینشتین، تفسیر خداشناختی شد. دانشمند زیستشناس مولکولی گونتر استنت (Gunter Stent) در سال ۱۹۷۹ مقاله مفصلتری تحت عنوان "آیا خداوند تاس میاندازد؟ " بهچاب رساند که در آن مفصلاً درباری استدلال EPR و بحث اینشتین با بوهر صحبت میکند و به این سؤال که چرا بحث درباری این مسائل آنقدر مهم است؟ جواب داد: "چون بهنظر من، موضوع اصلی، فیزیک نظری نبود، بلکه خدا بود. " بهنظر استنت موضوع این بحث، در اصل، نزاع بهوجود آمده بین ایمان مذهبی و جهانبینی الحادی در زبان فیزیک است که در آن، اینشتین نقطه نظر علم غرب را که براساس یکتاپرستی سنتی است، قبول دارد و بوهر نقطه نظر دانشمندان ملحد را.
تا حالا ما فقط، کارهای علمی اینشتین را با توجه به رابطهاش با افکار مذهبی در نظر گرفتیم. اگر ما حالا به کارهای علمی اینشتین درباری نظریی نسبیت رجوع کنیم، خواهیم دید که در این رابطه، تحقیقات ما موفقیت بیشتری خواهد داشت. این موفقیت بهخاطر این است که مفاهیم زمان و مکان در نظریی نسبیت از اهمیت بسیاری برخوردار است، ضمناً در خداشناسی سنتی در رابطه با عقاید وجود همیشگی خداوند و جاودانگی او نقش مهمی را ایفا میکند. فقط باید فلسفه طبیعی اصول ریاضیات نیوتن یا نورشناسی او را بهخاطر بیاوریم که در سالهای ۱۶۸۷ و ۱۷۰۴ نوشته شده است و در آن بهجای احساس خداوند، بحث از مکان است. نیوتن در نامهای به لایبنیتس از او سؤال کرد که آیا زمان و مکان، مفاهیم مطلقی هستند یا نسبی؟ لایبنیتس در جواب نوشت: "تا آنجاییکه فیزیک با مذهب در ارتباط است، از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا به سؤالات مربوط به آزادی و سرنوشت، مربوط به حرکت و ماده و نیروها، مربوط به دلایل حاکمیت همیشگی خداوند بر دنیا، بر اساس پدیدههای طبیعت جواب میدهد. "(۸) هنوز هم فیزیکدانان، زمان و مکان را با دید مذهبی ربط میدهند. بهعنوان مثال، چند جملهای را از کتاب روح و ماده اروین شرودینگر نقل میکنیم که در آن با استفاده از نظریی نسبیت اینشتین میگوید: "امروزه این چیزها (اثرات نسبیتی نظریی نسبیت خاص) برای ما فیزیکدانان حقایق قویای شدهاند و ما در کار روزانه خود، از آنها مثل عقاید پیتاگوراس استفاده میکنیم. من بعضی اوقات تعجب میکردم که چرا نظریی نسبیت نه فقط پیش فلاسفه، بلکه در میان مردم هم جلب توجه کرده است. بهنظر من دلیلش این است که آنها از پادشاهی انداختن زمان را مثل ستمگری که از خارج به ما تحمیل شده باشد، نگاه میکردند، یعنی نجات قانون "قبل و بعد ". چون زمان واقعاً آقای سختگیر ماست، بدینترتیب که ظاهراً وجود هر کدام از ما را برای ۸۰ سال به داخل مرزهای تنگی فشار میدهد، همانطور که در سرودهای مذهبی بهچشم میخورد. اگر حالا اجازه داشته باشیم، با نقشه یک چنین آقایی که تا حالا غیرقابل درک بود، بازی خود را شروع کنیم، هر چند این بازی کوچک باشد، یقیناً تسهیلات بزرگی است. بهنظر میرسد که ما به افکاری تشویق میشویم که تمام نقشه زمان را نباید جدی بگیریم، مثل نگاه اول. و این مسئله یک فکر مذهبی است، من میل دارم نام آنرا، اصلاً افکار مذهبی بنامم. "(۹)
اینشتین نیز یک چنین فکری داشته است. وقتیکه خبر مرگ دوست قدیمیاش آقای میشل آنجلو بسو (Michele Angelo Besso) را که با او از زمان دانشجوییاش در زوریخ دوست بود، شنید، در روز ۲۱ ماه مارس ۱۹۵۵ برای خانوادهاش تسلیت فرستاد و نوشت: "او با خداحافظیاش از این جهان، بهخصوص از من کمی پیشی گرفت. این اهمیتی ندارد. از نظر ما فیزیکدانان مؤمن، جدایی بین گذشته، حال و آینده، فقط معنیاش، یک خواب سرسختانه است. "(۱۰)
عملاً، طرح زمان ـ مکان در نظریی نسبیت اینشتین در تفکرات جدید فلسفه مذهبی، مورد توجه خاصی قرار گرفته است، شاهد این ادعا، کتاب زمان، مکان و خداگرائی آقای ساموئل الکساندر (Samuel Alexander) و کتاب زمان ـ مکان و انسان شدن فیلسوف الهی توماس تورانس (Thomas Torrance) میباشند. تورانس در مقدمه کتابش بهنام خدا و عقلگرایی، یادی از کارل بارت پیشرو معروف الهیات دیالکتیکی و اینشتین میکند که از آثار آنها، مطالب زیادی در مورد هماهنگی افکار با حقیقت تجربه، آموخته است.
مؤلفینی که در جستجوی قیاسات و یا پیشگوییهای فیزیک جدید در نوشتههای مذهبی قدیمی بودهاند، ادعا میکنند که مواد اولیه برای نظریی نسبیت کمتر بوده است تا برای کارهای علمی او برای نظریی کوانتوم. تقریباً تنها نقطه اتصال، مفهوم زمان مکانی است که هرمان مینکوسکی وارد نظریی نسبیت کرد که بدون آن، اینشتین نمیتوانست نسبیت را طرحریزی کند.
مطالب ذیل فقط قسمتی از این مثالها، برای موضوع ما میباشد:
در یکی از مقالاتی که در سال ۱۹۶۵ درباری علم پزشکی چینیها، چاپ شده است، ادعا شده است که ۴۵۰۰ سال پیش، حکیمی در دربار شاهنشاهی چین، نظریی نسبیت اینشتین درباری زمان ـ مکان و همارز بودن انرژی و ماده را پیشگویی کرده است. در مورد این ادعا، سینولوگ ناتان سیوین (Sinolog Nathan Sivin) نوشته است که "این ادعا هیچ اساسی ندارد جز یک تفسیرغلطی که از یک ترجمه غلط یک متن قدیمی شده که بهطرز خندهآوری نیز ثبت شده است. " ژوزف نیدهام (Joseph Needham) که محقق معروف فرهنگ سنتی چینی میباشد، در مقالهای، درباری مفهوم زمان در چین و غرب مینویسد که اصطلاح "yu-chou " که برای مثال "Huai Nan Tzu " که یکی از آثار قدیمی فلسفی چین مربوط به قبل از تولد مسیح میباشد، اکثراً معنی زمان ـ مکانی میدهد. شبیه این موضوع نیز برای اصطلاح قدیمی "یlیm " وجود دارد که فقط معنی زمانی "دورترین زمان " داشته است، اما در طی گذشت زمان، با کلمه یونانی "Kosmos " مساوی گرفته شد و بالاخره بهمعنی دنیا که منظور مینکوسکی بود، بهعنوان زمان ـ مکان تفسیر شد. باید به آثار یوهانس اریوژنا (اسکاتوس) (Scottus) بهنام "تقسیم دوگانه طبیعت " که اولین و بلندنظرترین کتاب فلسفی ـ مذهبی قرون وسطی است، اشاره کنیم.(۱۱) اظهار نظرهای وی مثل "ذات همه موجودات هم مکانی است و هم زمانی " توسط یکی از فلاسفه همعصرش، بهصورت ذیل تشریح شده است: "اریوژنا با این نظراتش اولین کسی است که یک رابطه درونی بین مکان و زمان را نشان میدهد. هر دو با یکدیگر شرایطی را برای امکان وجودی هستیشناختی دنیای پدیدهها، بهوجود آوردهاند. "
خواننده منتقد، این سؤال بهحق را مطرح خواهد ساخت، که آیا این قیاسها یا پیشگوییها، واقعاً معنی حقیقی مفهوم زمان ـ مکان نسبیتی را درک میکند. مفهوم نسبیتی زمان ـ مکان فقط نمیگوید که زمان و مکان مشترکاً، شرایط امکان وجودی هستیشناختی دنیای پدیدهها را بهوجود میآورد، مسئله اساسی این مفهوم، فقط اتحاد زمان و مکان نیست، بلکه این خصوصیت است که تقسیم این اتحاد به مؤلفههای زمان و مکان، تابع حالت حرکت مشاهده کننده یا دقیقتر بگوییم تابع انتخاب دستگاه ارجاع میباشد. اما قبل از پیدایش نظریی نسبیت هیچوقت صحبت از این خصوصیت نبود.
ایراد دیگری که به مجاز بودن این نوع ادعای پیشگویی گرفته میشود، طرفدارانی مثل توماس کوهن (Thomas Kuhn) دارد که معتقدند که تکامل علم فیزیک، بهخصوص علم، بهطور عمومی رویدادی مستمر و انباشته نیست، بلکه تغییر جهشی پارادایمها (paradigma) است و نه تغییری که با میزانهای عقلانی قابل توضیح باشد. چون پارادایمهای مختلف، از نظر عقلانی قابل مقایسه نیستند، نمیتوان درکهای اولیه یک پارادایم را با درکهای یک پارادایم دیگر بیان کرد. برای مثال مفاهیم مکان و ماده در نظریی مکانیک نیوتن قابل مقایسه با مفاهیم همگن، در نظریی نسبیت اینشتین نیستند.(۱۲)
به نظر میرسد که این نوع تفسیر تاریخ علم بیشتر مورد توجه فلاسفه است تا فیزیکدانان. اگر اینشتین در سالهای ۷۰ـ۱۹۶۰ زندگی میکرد، این تفسیر را قبول نمیکرد و میگفت: "تفکر فیزیکدانان جدید تا اندازه زیادی موافق مفاهیم اصولی نیوتن میباشد. " اینشتین در کتابی که باهمکاری لئوپولد اینفیلد بهنام "فیزیک بهعنوان ماجرای شناخت " نوشته است، عموماً تاکید میکند که تکامل علم فیزیک امری مستمر است. خیلی واضح میتوان، ناسازگاری نظر اینشتین را نسبت به تکامل علم فیزیک با نظریه غیرقابل قیاس در نامهای که او بهخاطر جشن یادبود نیوتن در سال ۱۹۲۷ به جیمز جینز ریاست انجمن رویال سوسایتی (Royal Society) نوشت، دید: "همه کسانیکه متواضعانه به سرّ رویدادهای فیزیکی آگاه هستند، در فکر خود همراه شما هستند و همانقدر به تحسین و عشقی که ما را به نیوتن پیوند میدهد، پایبندند و آنچه که بعد از نیوتن در فیزیک نظری رخ داده است، گسترش ارگانیک افکار اوست. "(۱۳)
فیزیکدان آقای مدل ساکس (Medel Sachs) که مخالف عقیده کوهن است میگوید که تاریخ تفکر انسانی، دارای ایدههای اساسی معینی است که غیر قابل تغییر میماند و تابع این نیست که این ایدههای اساسی در یک رابطه علمی یا فلسفه مذهبی یا رابطه دیگر بیان شود، و باز هم تابع این نیست که در چه دوره زمانی از تاریخ بیان میشود. مثالی را که آقای ساکس ذیلاً بحث میکند برای موضوع ما بسیار جالب است. ساکس ادعا میکن که یکی از ساختارهای مفاهیم فلسفی فیلسوف مذهبی یهودی ـ اسپانیایی موسی ابن میمون که در قرن دوازدهم به وجود آمد، با اصطلاح "میدان " اینشتین در نظریی نسبیت، مشترکاتی دارد. مسئلة موسی ابن میمون در فلسفه مدرسی این است که چگونه خداوند با وجود جسمانی نبودن میتواند روی رفتار فیزیکی ماهیت جسمی طبیعت زنده و غیر زنده، اثر بگذارد. وی برای حل این مسئله، وجود یک رابطه غیر مادی را فرض کرد که "میتواند همه چیز را توسط خداوند به وجود آورد بدون آنکه خداوند مستقیماً تماس داشته باشد، چون او جسم نیست، و نام آن را "Emanation " گذاشت. تأثیر خداوند در همه جهات و همه جا را میتوان با منبع آبی مقایسه کرد که در همه جهات آب افشانی میکند، بنابراین میتوانیم بگوییم که جهان توسط "Emanation " که با خداوند رابطه دارد، به وجود آمده است و خداوند توسط "Emanation " روی همه چیزهاییکه در جهان به وجود آمده است، اثر میگذارد. " بهطور خلاصه ساکس میگوید که تطبیق این ایدهها با مفهوم میدان اینشتین این عقیده را نیرو میبخشد که افکار اساسیای درباری این جهان واقعی وجود دارد که در طی تاریخ بشریت تغییر نمیکند.
ساکس در تحقیقات دیگری، نظریی نسبیت را با مسائل فلسفی مذاهب شرق دور، بهخصوص، مفهوم ماده در نظریی میدان نسبیت را با افکار خلاق بودایی آناتمن (anatmیn) مقایسه میکند که عقیده دارد، افکار "خود " یا "من " بهمنزلة جوهر غیرقابل تغییر یا رابطه عمل با تجربه میباشد. این اصل "شدن " قبل از "بودن " که زیربنای این افکار را تشکیل میدهد، اصلی است که در متافیزیک جوهری فلسفه پویشی (prozessphilosophie)، همانطور که آلفرد نورث وایتهد، آنرا طرحریزی کرده است، نقش مهمی را بازی میکند که ما در آخر این بخش آنرا توضیح خواهیم داد.
ویلیام والاس (William Wallace) در مقالهای بهنام "توماس اکوئیناس، گالیله و اینشتین " و ژان اف کیلی (John Kiley) در مقالهای بهنام "اینشتین و اکوئیناس " مفصلاً استدلال میکنند که نوشتههای فلسفی ـ الهّی توماس اکوئیناس که بزرگترین فیلسوف تفکر مکتب مدرسی است، از نظر روششناسی، شباهتهایی با اساس نظریی نسبیت نشان میدهند.
کتاب کابالای یهودیهای دوران قدیم هم باید تز نظریی نسبیت را پیشبینی کرده باشد. چنین ادعایی را نیز روحانی یهودی آبراهام کوک (Abraham Kook) که کتاب کابالا را خیلی خوب مطالعه کرده است، داشته است. وی در گفتگویی که با اینشتین داشته است، در این رابطه نام آثاری را که درباری کابالای بریت اُلام (Hakdama Schnia) و همچنین کتاب "زفر گووروت آدونای " اثر ماهارال (Maharal) و نوشتههای یودا لوئو بن بزالل نوشته شده است را میآورد که در آن درباری نسبی بودن زمان به این معنا صحبت شده است که مدت یک رویداد برای مشاهده کنندگان مختلف، مختلف است.
اساس تمام گفتههای قبل تا اینجا که درباری نقاط اتصالی بین راههای فکری غربی و شرقی صحبت شد، قیاس (analogie) میباشد. حالا نباید انکار شود که قیاسات، در مقابل تمثیلات (allegorie) یا استعارهها (metapher) میتوانند برای تکامل نظرییهای علمی، ارزشهای اکتشافی داشته باشند. برای مثال نشان داده شد که قیاس بوهر درباری ساختمان اتم و نظام سیارات برای پایهریزی نظریی کوانتوم و بهخصوص برای نظرییهای اختلال مکانیک کوانتومی، بسیار مفید بود. معذالک قیاسات، نتایج نهایی منطقی نیستند و حتی امکان دارد که به نتایج نهایی غلط منجر شوند. به اینجهت این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان از نظریی نسبیت اینشتین بر اساس استدلالات منطقی و نه فقط استدلالات قیاسی، نتایج نهاییای گرفت که برای فلسفه مذهب یا خداشناسی حائز اهمیت باشد. حالا باید درباری این ادعاها که آیا عملاً چنین نتایج نهاییای وجود دارد، صحبت کنیم.
این عقیده که یک نظریی فیزیکی مثل نظریی نسبیت میتواند ملازمه خداشناختی داشته باشد، مسلماً عقیده کسانی است که معتقدند که فیزیک و خداشناسی مسلماً با یکدیگر رابطه دارند. این وظیفه مورخ علم فیزیک نیست که درباری ارزش این عقیده قضاوت کند. وظیفه او این است که به این موضوع اشاره کند که در تاریخ تفکر انسانی با استفاده از بعضی مفاهیم مسلم، میتوان بین مسائل فیزیک و مسائل خداشناسی پلی زد. یکی از این مفاهیم مسلم، مفهوم "جبریت " (determinismus) است. انحرافهای ذیل که در حوزه خداشناسی وارد شده است، این رابطه را بهتر اثبات میکند. در سنت مذهبی مسیحی ـ یهودی، ایمان به علم کامل خداوند یک اصل جزمی است. چون علم کامل خداوند شامل علم قبلی نیز هست، پس خداوند حتماً از قبل، از همه حوادثی که اتفاق خواهد افتاد خبر دارد، و خداوند از چیزی که خبر دارد، باید لزوماً اتفاق بیافتد، چون وگرنه خداوند قربانی اشتباهی میشود که با کمال او طبیعتاً ناسازگار است. همچنین فکر آزادی اراده انسانی در عقاید مسیحی ـ یهودی یک شرط اصلی است، چون بدون آزادی اراده، مسؤلیت اخلاقی انسان در برابر اعمالش غیر قابل تصور است و مفاهیمی مثل گناه و بخشش، معنی خود را آن موقع از دست میدهند. اما سازگاری منطقی این دو اصول ایمانی مسلهای است که از عصر قرون وسطی تا حالا همیشه مورد بحث بوده است. تناقض بین این دو اصل را ولفگنگ فون گوته بهصورت ذیل توضیح داده است: "بهمحض اینکه ما به انسان آزادی عطاء کنیم، این عطاء بهخاطر علم کامل خداوند بوده است، پس وقتیکه خدا بداند که من چه خواهم کرد، من مجبور هستم همانطور عمل کنم که او میداند. "(۱۴)
ما نمیتوانیم اینجا درباری مناقشات (disputationen) فراوان خداشناسان مربوط به سرنوشت از پیش تعیین شده انسان و رابطه نزدیک آن با جبریت بحث کنیم. ما میخواهیم معذالک بگوییم که در علوم مربوط به خداشناسی، پدران کلیسا، کوشش کردهاند که با تجدید نظر در مفهوم زمان، این مسئله را حل کنند. از کسانیکه در فکر حل این مسئله بودهاند، میتوان مهمترین آنها را که آرلیوز آگوستین (Aurelius Augustinus) (۴۳۰ ـ ۳۵۴) و فیلسوف یهودی موسی ابن میمون (۱۲۰۴ـ۱۱۳۵) باشند، نام برد. با اینکه آگوستین گرایش به افلاطون و موسی ابن میمون گرایش به ارسطو داشت، ولی هر دو سعی کردند که این تناقض بین علم کامل خداوندی و آزادی اراده را به یک شکل حل کنند. آگوستین در مقاله خود به نام "آزادی اراده " و در کتاب مذهبی خود که از بعضی جهات برای تاریخ مفهوم "زمان " بسیار مهم است، این عقیده را ابزار کرده است که تمام گذشته و آینده زمان انسانی برای خداوندی که زمان را با جهان خلق کرده است، حال بهنظر میرسد. بدین دلیل علم خداوندی فقط شامل آن چیزی نیست که انسان از نظر علّی مجبور است، به آن عمل کند، بلکه شامل تصمیم اراده آزاد انسان نیز میشود. اساس علم خداوندی، مثل علم انسان، نتایج علّی نیست، بلکه علم خداوندی مستقیماً شامل همه اتفاقات در گذشته، در حال، در آینده میشود بهطوریکه او میداند که انسان چه تصمیمی خواهد گرفت.
همچنین بهعقیده موسی ابن میمون که خداوند، عقل کامل است، در شیئه، ذهن و عمل شناخت، وحدتی ایجاد میکند و "در انسان مسئله طور دیگری است، او و شناخت او جدا از یکدیگر هستند، و خداوند و شناخت یکی هستند ". در دیدگاه خداوند، هیچ فرقی بین گذشته و آینده وجود ندارد. برای کسیکه با نظریی نسبیت آشنایی دارد، فکری که اساس این استدلالات را تشکیل میدهد، میتواند، به بهترین وجه با توصیف هرمان وایل (Hermann Weyls) درباری پیوستار (kontinum) چهاربعدی زمان ـ مکان مینکوسکی، واضح شود: "جهان عینی مطلقاً وجود دارد، و پدید نمیآید، فقط قبل از نگاه شعور خزنده من از جریان زندگی، بخشی از این جهان حیات پیدا میکند، بهطوریکه از تصویر من از جریان تغییر مکانی در زمان سبقت میگیرد. "
در اینجا جمله اول این نقل قول مربوط میشود به دیدگاه زمانی خداوند، که برای او حادث شدن یک "وجود " است و جمله دوم مربوط میشود به درک مستمر زمانی زمان انسان. وایل خودش نامی از این تقسیمبندی نیاورده است، چون هرگز نمیخواست پیوستار زمان ـ مکان مینکوسکی را با مفاهیم خداشناختی مرتبط سازد، اما مؤلفین دیگری این کار را کردند.
برای مثال باید درباری کارهای آلویز ونسل (Aloys Wenzi) فیلسوف و طبیعیدان شهر مونیخ آلمان صحبت کنیم. وی در نوشته معروف خود درباری مسائل فلسفی علوم طبیعی مفصلاً توضیح میدهد که چگونه نسبیت همزمانی، نتیجه منطقی تعریف این اصطلاح اینشتین با کمک علامتهای نوری میباشد، و بهدنبال آن درباری این مسئله بحث میکند که آیا این نسبیت هم، دلیلش اینست که در حقیقت اصلاً، کیفیت زمانی واقعی وجود ندارد. اما چون در رویدادهای علّی، نظم زمان بین علت و معلول هم در نظریی نسبیت اینشتین، تابع حالت حرکت مشاهده کننده نیست، و به این دلیل اهمیت عینی فراوانی دارد، ونسل این سؤال را طرح میکند که آیا حداقل برای رویدادهای علّی، رابطه بین زودتر و دیرتر، یک معنای عینی ندارد. او به این سؤال اینطور جواب میدهد: "حالا زودتر یا دیرتر همیشه نسبتی است برای کسی. چون اگر ما خود را در جایگاه نظریی نسبیت بگذاریم، برای ما غیر ممکن است که پیوستار چهاربعدی را مجسم کنیم، چون نور بهسبب خصلت خاص خود ظاهراً، به هر کسی حق میدهد و هم او را به اشتباه میاندازد، پس باید ما یک وجود فراسیستمی برای نور در نظر بگیریم که با چهارچوب خود بتواند، همزمانی حقیقی و یا حداقل ذهنیت (subjektivitیt) فعلیتهای حقیقی را نشان دهد. وقتیکه ما نام خداوند را میآوریم، آگاه میشویم که دشواریهایی که اطراف ما را فرا گرفتهاند، با خداشناسان خویشاوند هستند. اگر علم کلی خداوند متعلق به مفهوم خداوند باشد، معنیاش این است که از یکطرف خداوند حقیقت را جاودانه میبیند و از طرف دیگر در وجود جوهر بیپایان، در مخلوقات خود و در جوهر زمان شرکت دارد و بنابراین، ذاتاً در زمان است. خداشناس غیر مذهبی فقط به خدایی که جهان جبری را خلق کرده و آن را تماشا میکند، فکر میکند، اما یکتاپرست وحدانی و چند خداییها به خدایی فکر میکنند که در کیفیت زمان وجود دارد. بنابراین این خداوند به همه چیز نظارت میکند.
ونسل در یکی از مقالاتش درباری متافیزیک فیزیک مدرن مینویسد: "یک متفکر جهانی را در نظر بگیرید که یک دستگاه ریاضی قابل تحقق چهاربعدی را به طور کامل و جاودانه بدون آنکه تغییر کند، تماشا میکند، به این ترتیب تا آنجاییکه فقط مسئله سر طرف ریاضی حقیقت باشد، مفهوم خداوند و مفهوم جهان به یکدیگر تعلق دارند. این جهان یک فکر خداست که تا آنجاییکه طرف مادی ممکن باشد، محتوای ریاضی دارد، هندسه خداوند طبق هندسه چهار بعدی یونان قدیم است، اگر ما اجازه داشته باشیم، میگوییم که خداوند روحی است که تشکل واقعی را که ما نمیبینیم جاودانه میبیند، انسان فاعل و مُدرک فقط به تدریج از نظر زمانی قسمتی را میشناسد که مکان نام دارد. "(۱۵)
نویسنده:ماکس یامر
پی نوشت ها
ماکس یامر متولد برلین بود و بعد از اخذ دیپلم در رشته¬های ریاضی و فیزیک در دانشگاه وین و هاروارد تحصیل کرد. او بیشتر به مطالعی مسایل اساسی فیزیک پرداخت و مقالات فلسفی و تاریخی وی درباری تکامل فلسفه و فیزیک جدید مشهور است. یامر استاد دانشگاه هاروارد است و تاکنون جوایزی را دریافت نموده است. این مقاله ترجمی متن زیر است:
Prof. Max, Jammer. ۲۰۰۲. Einstein und die Religion. Konstant: UVK. Pp. ۵۷-۱۰۴.
۱. Wilber; Quantum Questions, (New Science Library, Boston,
۱۹۸۴) S. ۵.
۲. W. Clark, Albert Einstein - Leben und Werk (Bechtle, Essingen,
۱۹۷۴), S. ۲۰۲.
۳. S. L. Jaki, The Road of Science and the Ways to God, (The University of
Chicago Press, Chicago, ۱۹۷۸), S. ۳۴۹.
۴. Einstein, Vorwort. In: C. Baumgardt, Johannes Kepler (Limes Verlag,
Wiesbaden, ۱۹۵۳), S. ۱۱ -۱۲.
۵. N. Bohr, Atomphysik und menschliche Erkenntnis (Vieweg, Braunschweig,
۱۹۵۸), S. ۱۹.
۶. A. Einstein, Autobiographisches, Anm . ۷۳, S. ۲.
۷. V. Mainsfield, "Mیndhyamika Buddhism and quantum mechanics: Beginning
a dialogue ",International Philosophical Quarterly ۲۹, ۳۷۱-۳۹۱
(۱۹۸۹).
۸. Der Leibniz-Clarke-Briefwechsel, übers. und hrsg. von Volkmar Schüller,
(Akademie Verlag, Berlin, ۱۹۹۱), S. ۱۴.
۹. E. Schrیdinger, Geist und Materie (Vieweg, Braunschweig, ۱۹۶۵۱, S. ۶۱.
۱۰. Einstein Archiv, No. ۷-۲۴۵. Einstein starb genau vier Wochen spیter, am
۱۸. April ۱۹۵۵.
۱۱. F.یberweg Grundriss der Geschichte der Philosophie, ۲. Teil (Schwabe,
Basel, ۱۹۵۱), S. ۱۶۸.
۱۲. T. S. Kuhn, Die Kopernikanische Revolution (Vieweg, Braunschweig,
۱۹۸۱).
۱۳. Nature ۱۱۹,۴۶۷ (۱۹۲۷); Science ۶۵,۳۴۷ (۱۹۲۷).
۱۴. J.P. Eckermann, Gesprیche mit Goethe (Gesprیch vom ۱۲. Oktober
۱۸۲۵) (Kiepenheuer, Potsdam, ۱۹۲۰), S. ۱۳۹.
۱۵. A. Wenzl, Metaphysik der Physik von heute (R. Meiner, Hamburg,
۱۹۵۱), S. ۱۱.
۱۶. F. Herneck, "Albert Einsteins gesprochenes Glaubensbekenntnis ", Die
Naturwissenschaften ۵۳. Jahrgang, ۱۹۸ (۱۹۶۶).
۱۷. H. Bondi, "Relativity and Indeterminacy ", Nature ۱۶۹,۶۶۰ (۱۹۵۲).
۱۸. C. W Rietdijk, "A rigorous proof of determinism derived from the special
theory of relativity ", Philosophy of Science ۳۳, ۳۴۱ -۳۴۴ (۱۹۶۶).
۱۹. H. Putnam, "Time and physical geometry ", The Journal of Philosophy
۶۴, ۲۴۰-۲۴۷ (۱۹۶۷).
۲۰. Plotin, Enneades III, ۷, ۳. Siehe R. Hader, Plotin (Fischer Bücherei, Frankfurt am Main, ۱۹۵۸), S. ۱۱۹.
۲۱ J.G. Mannheimer (Hrg.), Gebete der Israeliten (J. Schlesinger, Wien, ۱۸۹۶), S. ۱۲۹.
۲۲. M. Lockwood, -Einstein and the identity theory, Analysis ۴۴ (۱),۲۲-۲۵ (۱۹۸۴).
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست