یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بحث مقدماتی دربارهٔ سیر سرمایه داری در پایان قرن بیست


بحث مقدماتی دربارهٔ سیر سرمایه داری در پایان قرن بیست

روند ذخیره با نتیجه رکودگرایانه تا چه مدت می تواند دوام یابد آیا روزی باید راه را به روی یک بحران واقعی جهانی گشود که در آن کانون زلزلهٔ سیستم مالی اما بی تردید بدون بازارهای بورس خواهد بود آیا به چیزی شبیه هزار و نهصد و بیست و نه ۱۹۲۹ اما با قدرتی مطابق با فربه شدن مالی پایان سال نود روبروییم

روند ذخیره با نتیجه رکودگرایانه تا چه مدت می تواند دوام یابد؟ آیا روزی باید راه را به روی یک بحران واقعی جهانی گشود که در آن کانون زلزلهٔ سیستم مالی اما بی تردید بدون بازارهای بورس خواهد بود؟ آیا به چیزی شبیه هزار و نهصد و بیست و نه(۱۹۲۹) اما با قدرتی مطابق با فربه شدن مالی پایان سال نود روبروییم؟ آیا حدومرزهای شیوهٔ بازتولید و شاید سیستم سرمایه داری چنانکه هست فقط سیاسی هستند، یعنی در توان بورژوازی مالی برای «مدیریت» جامعه دوگانه و دفع فرانمودهای شورش، در زمانی است که «رهبری» تجربهٔ تاریخی پنجاه ساله اخیر و مطرح کردن مسئله فرارفت ناگزیر از سرمایه داری برای طبقه کارگر ضرورت دارد؟ فقط تاریخ می تواند پاسخ لازم را برای این سئوال ها فراهم آورد.

●مقدمه

« سه واقعیت اساسی تولید سرمایه داری (عبارتند از): ۱- تمرکز وسیله‌های تولید در دست عده‌ای اندک شمار (...) ۲-سازماندهی کار بعنوان کار اجتماعی بر پایهٔ همکاری، تقسیم کار و رابطهٔ میان کار و علوم طبیعی (...) ۳- تشکیل بازار جهانی» (مارکس، کاپیتال، III، XV ). از نظر مارکس این عناصر جزء مکمل پایهٔ عینی‌اند، که می‌توانست با کمترین هزینهٔ اجتماعی برای بشریت گذار موفق جامعه سرمایه داری مدرن به سوسیالیسم را ممکن سازد. جریان تاریخ سیاسی و اجتماعی قرن ۲۰ این چشم انداز را بسته است. سمت گیری‌های مدیریت‌های ملّی و بین‌المللی جنبش کارگری و گزین‌هایی که آنها در لحظه‌های تاریخی جدی متعدد انجام داده‌اند، به شکل گیری روش سلبی کمک کرده‌اند. بدون شک گذار در همان شرایطی که در آغاز قرن ممکن بود، انجام نخواهد گرفت. مسئله‌های جهانی که سرمایه‌داری در شکل‌های سازماندهی زندگی اقتصادی و اجتماعی به میراث می گذارد، می‌توانند روزی دگرگون شوند که بی‌نهایت جدی‌تر از آن خواهند بود که در موقعیت گذار ۷۰ یا ۷۵ سال پیش اینگونه نبوده اند.

در حال حاضر ما هنوز در وضعیتی بسر می بریم که شکست «سوسیالیسم واقعاً موجود» چنان ُبعدهایی پیدا کرده است که سیاسی نگاران می توانند آن را «پایان تاریخ» یا خصلت «فرارفت ناپذیری» سرمایه داری اعلام دارند. چنانکه فرانسوا فوره در آخرین صفحهٔ کتابش می نویسد: « ایدهٔ جامعهٔ دیگر تقریباً برای اندیشیدن ناممکن شده است؛ و بعلاوه، در جهان امروز هیچکس دربارهٔ این موضوع حتی طرحی با مفهوم تازه پیشنهاد نمی کند. اکنون ما به زیستن در جهانی که بسر می بریم، محکوم شده ایم» (۱۹۹۵ ص ۵۷۲). ممکن است که این وضعیت دراز مدت نباشد؛ زیرا کمتر مسلم است که صدها میلیون زن و مرد آن را بپذیرند. برای اینکه آنها چنین حکمی را قبول کنند، سرمایه داری باید آیندهٔ دیگری جز انباشت ثروت در یک قطب (کمی کمتر یا بیشتر از ۱۰/۱ جمعیت جهان) و انباشت فقر و بدبختی در درجه های مختلف در قطب دیگر عرضه کند؛ زیرا چنین است نتیجه ای که طرز کار سیستم در درجه ای شدید تر از هر زمان پیشین بنا بر «تمرکز وسیله های تولید در دست عده ای اندک شمار» در پایان قرن (۲۰) آن را نشان داده است.

در واقع، در آستانهٔ قرن ۲۱ که بشریت زیر آمریت سرمایه داری ُمسلط رانتی و انگلی بسر می برد، طرز کار و شیوهٔ باز تولید آن هر روز روشن تر زیر فرمان برتری های سرمایه - پول متمرکز قرار می گیرد. این سرمایه - پول یا سرمایهٔ مالی از درآمدهایی که از سهم اضافه ارزش، یعنی از کسر سود خالص استثمار سرمایهٔ صنعتی حاصل می گردد، تغذیه می کند. شکل ها و چگونگی های ارزش افزایی بیش از پیش متنوع که سرمایهٔ پولی ابداع کرده بتمامی از ارزش افزایی سرمایهٔ بهره زا که بگفته مارکس «خارجی ترین، بتواره شده ترین رابطهٔ سرمایه داری: است، ناشی می شود. (کاپیتال III، XXIV). بستانکاران که ژان پل فیتوسی پیرو کینز (۱۹۹۵) «دیکتاتوری» آنها را افشاء کرد جزو گروه کسانی هستند که مارکس هنگام صحبت دربارهٔ آنها تصریح می کند: « انباشت سرمایهٔ قرضهٔ عمومی چیزی جز توسعهٔ طبقه بستانکاران دولت که اجازه یافته اند مبلغ های معینی از جمع کل مالیات ها را بنفع خود برداشت کنند، معنی نمی دهد. البته، پیش از آن این یادآوری مهم دربارهٔ «راز»ی که موجب می شود « انباشت وام ها، انباشت سرمایه وانمود شود» ضرورت دارد (جلوتر این موضوع را توضیح خواهیم داد) (کتاب سوم کاپیتال، فصل ۳۰). امروز قدرت، بجز خود وجود این سرمایه، توسط نهادهای مالی بین المللی و دولت های بسیار نیرومند جهان بهر قیمتی که باشد حفظ می شود. ۵۵ میلیارد دلاری که بمنظور نجات مکزیک از ورشکستگی توسط نهادهایی که وظیفهٔ «وام دهندگان قاطع» را عهده دار شدند، اعطاء گردید، فراخوان جدیدی در این زمینه بشمار می رود. قدرتی که سرمایه مالی بدست آورده، انتخاب ها و فعالیت های سرمایهٔ صنعتی را شکل می دهد. گروه های صنعتی برای مقابله با ضعف تقاضا و تنزل نرخ سود به تمرکز و تراکم فزاینده متوسل شده اند. باید تصدیق کرد که بهره وری سرمایه گذاری های مالی بسی بالاتر از بهره وری سرمایه گذاری های صنعتی است. آنها همچنین درجهٔ فعالیت های مالی شان را بشدت افزوده اند.

افزون بر تمایز درونی میان سرمایهٔ مولد و سرمایهٔ مالی، طرز کار سرمایهٔ جهانی شد، غیر از برداشت هایی که از دهقانان و افراد خرده پای شهرها نصیب اش می شود، عبارت از تصاحب کمیتی از اضافه ارزش در مقیاسی تا این اندازه مهم است که تضادهای شیوهٔ تولید و گرایش های رکود گرایانهٔ آن را ممکن می سازند. ( پل سوئیزی ۱۹۹۵). در قسمت مهمی از بخش صنعت تصاحب اضافه ارزش امکان می دهد که همواره از کمیت کمتری از کار زنده استفاده شود. «سازماندهی کار بعنوان کار اجتماعی بنا بر همکاری، تقسیم کار و رابطهٔ میان کار و علم های طبیعت» به واقعیتی ملموس تر از همیشه تبدیل شده است. البته، امکان های مالی رهایی بخش این روندهای اجتماعی بیش از هر وقت توسط سرمایه ضبط می شود. هنوز بدتر سرمایه می تواند از این امکان ها هم بنا بر طرز کار سیستم و هم بنا بر کنش آگاهانه خود برای برگرداندن نتیجه های آن بنفع خود و علیه مزدبران و توده های زحمتکش استفاده کند. بطوریکه در پایان قرن ۲۰ بشریت دستخوش دگرگونی های تکنولوژیک به شکل واگشت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بسیار جدی بود که دامنهٔ آن طی بیست سال اخیر باور نکردنی است (از این رو نمی توان اصطلاح «بشریت» را بی تفاوت بکار برد). این واگشت اکنون بصورت یک فاجعهٔ بشری و اجتماعی نه تنها در کشورهای (جهان چهارم) شتاب گرفته، بلکه با سرعت زیادی در همهٔ کشورهای دیگر از جمله کشورهای سرمایه داری مرکز که با شدت ویژه ای جوانان و بخش های آسیب پذیرتر طبقهٔ کارگر (در جای نخست مهاجران) را می کوبد، گسترش می یابد.

● از «جهانی شدن» چه باید فهمید؟

«جهانی شدن» را تنها می توان در رابطه با شکل ها و درجه های پیشین بین المللی شدن درک کرد. یگانگی اقتصاد جهانی به معنی یکپارچگی بی استثناء همهٔ بخش های آن در سیستمی از ارتباط ها که توسط سرمایه سامان یافته و زیر سلطهٔ کشورهای سرمایه داری مرکز قرار دارد، یک واقعیت با سابقهٔ بیش از یک قرن است. «بازار جهانی» هنگامی که مارکس دربارهٔ آن می نوشت شکل گرفته بود و شکل گیری سیستمی آن هنگامی که نوشته های کلاسیک ُرزا لوکزمبورگ، هیلفردینگ، بوخارین و لنین دربارهٔ امپریالیسم انتشار یافت، تحول یافته بود.

امروز، اصطلاح «جهانی شدن» که ما تلاش کرده ایم پیدایش دقیق آن را مشخص کنیم، می تواند بویژه یک مفهوم را نسبت به شکل ُمسلط قبلی توسعهٔ سرمایهٔ مولد متمرکز در شرکت فراملّی آشکار کند. در صورتی که این برخورد در ارتباط با مرحلهٔ جدید در بین المللی شدن سرمایهٔ مولد اهمیت را به چیزی می دهد که بین المللی شدن نوع «چند مملکتی» - طبق اصطلاح م. پورتر (۱۹۸۶) - را از نوعی که استراتژی های دقیقاً جهانی و شکل های سازماندهی گروه ها در «شرکت ها -شبکه ها» در آن ُمسلط اند، جدا می کند. البته، «جهانی شدن» با وضوح تمام رابطه های جدید را چه در رابطه های میان سرمایه و دولت در سطح ملّی و چه میان سرمایه در تعیّن های مختلف یا اجزاء آن، مخصوصاً سرمایهٔ مولد و سرمایه - پول بیان می کند.

سرمایهٔ بشدت متمرکز و متراکم اعم از اینکه در تولید وارد شده باشد یا بشکل سرمایه - پولِ آماده مورد استفاده قرار گیرد، اغلب سدها یا محدودیت ها را که بطور اساسی در چارچوب دولت - ملت معین سر راه آن وجود داشت، از پیش پا برداشته است. این سد ها و محدودیت ها در پی مبارزه های عظیم اجتماعی ناشی از بحران بزرگ دههٔ ۱۹۳۰ و بحران انقلابی آشکار پس از پایان جنگ دوم جهانی بوجود آمده بود.

از پایان دههٔ ۱۹۷۰ سرمایه موفق به پاره کردن کمربند رابطه های اجتماعی، قانون ها و مقرراتی گردید که می پنداشتند توانسته اند با توهم به قدرت «مدنی کردن» سرمایه آن را مهار کنند. اما سرمایه توهم پدید آمده از پیروزی های سیاسی و اجتماعی جزیی دهه های پیش را که بر پایهٔ آن این امکان بدست آمد که آن را در چارچوب شیوه های تنظیم ملّی رام نگاهدارند، در هم نوردیده است. سرمایه چه بنا بر نیروی درونی بدست آمده از مرحلهٔ انباشت بی وقفه استثنایی پس از جنگ و تکنولوژی هایی که آن را در رسیدن به هدف های خاص اش یاری کرد و چه بنا بر تکیه گاه بسیار مهمی که دولت های عمدهٔ سرمایه داری در پی بن بست ها و ناکامی های دولت های منتخب طبقهٔ کارگر در جای نخست در بریتانیا کسب کردند، به آماج های خود رسید. این تکیه گاه که نیازها و نفوذ خاص قلمرو سیاسی را بیان می کند و تقلیل پذیر به گردشِ سرمایه نیست، هر چند دست قوی به آن داده، شکل های سیاسی آزادسازی، مقررات زدایی و خصوصی سازی پیدا کرده که این دولت ها یکی پس از دیگری پس از روی کار آمدن تاچر و ریگان آن را پذیرفتند. بدین ترتیب سرمایه برای توسعه بشیوهٔ خود و بخصوص برای گردش در سطح بین المللی از یک کشور یا قاره به کشور و قارهٔ دیگر که از ۱۹۱۴ بی سابقه است، آزادی پیدا کرده است.

توسل ستایشگرانه به اصطلاح «جهانی شدن اقتصاد» بنام الزام های بیرحمانهٔ بیرونی به روپوشی این واقعیت و توجیه ناگزیری مزدبران و جوانان در «تطبیق» خود با نیازهای سرمایه و قبول همهٔ سیاست های واپس گرا و ویرانگر رابطه های اجتماعی و موجودهای انسانی که توسط دولت ها بکار بسته می شود، خدمت می کند. فراسوی این کار برد ستایشگرانه، اصطلاح در ذهن شمار فزاینده ای از مسئولان سیاسی و حتی کارفرمایان یا بانکداران مترادف با تبعیت از سازو کارهایی است که دیگر بر سر آن کشمکش ندارند. بازگشت با همه نیرو به مفهوم کاملاً مجرد «بازار» (در معنی تحقیرآمیز اصطلاح) بی معنا نیست. این امر آشکار می کند که تا چه حد اقتصاد جهانی دنیاگیر شده و امپراتوری «بتوارگی کالا» را افزایش داده است. امروز در درجه ای به مراتب بالاتر از همیشه « خصلت اجتماعی فعالیت و محصول، همچنین مشارکت فرد در تولید، در برابر فرد بیگانه و شئ واره هستند. در واقع، رابطه هایی که آنها حفظ می کنند، تبعیت از رابطه هایی است که مستقل از آنها وجود دارند و از برخورد میان افراد بی تفاوت نسبت بیکدیگر پدیدار می شوند. مبادلهٔ جهانی فعالیت ها و فرآورده ها که به شرط زندگی و رابطهٔ متقابل همه افراد منفرد تبدیل شده، خود را به آنها بمثابه یک شئی بیگانه و مستقل می نمایاند». (مارکس، پایه های نقد اقتصاد سیاسی Anthropos, ۱، ۱۹۶۹، ص ۹۴).

در این سوی این بتواره شدن فراگیر، مضمون واقعی «گلوبالیزاسیون» جهانی شدن نه از مبادله ها بلکه از عملکردهای سرمایه در سه شکل سرمایهٔ صنعتی، سرمایه متراکم داخل در تجارت و توزیع کلان، بویژه هر روز بطریقی سنگین تر، در شکل سرمایه - پول متراکم فراهم آمده، که درون قلمرو مالی بر ارزش خودمی افزاید، اما بوسیلهٔ برداشت ها از قلمرو تولید که در آن ارزش، اضافه ارزش و دیگر گونه های اضافه تولید بوجود می آیند، تغذیه می شود.

پی نوشت ها:

۱- بنگرید به شسنه (۱۹۹۴)، فصل I

۲- بنگرید به مقاله های گردآمده در «اربابان جدید جهان» شیوهٔ نگرش، شمارهٔ ۲۸ نوامبر ۱۹۹۵.

۳- شومیتر از سال های ۱۹۴۰ بارها تصریح کرده است که مارکس تنها اقتصاددان بزرگ است که با این گرایش بر حسب جایی که شایستهٔ آن است، موافق بوده است.

۴- بنگرید به Chesnais (۱۹۹۴) من در آن بویژه دربارهٔ مفهوم نتیجه های آثار F. Sachewald بحث کرده ام.

۵- مثلاً در M. Aglietta (۱۹۹۵) دفاع مستدل اما شورمندانه از برتری رابطه های بانکی صنعت ها بر همهٔ شکل های دیگر پیوستگی متقابل میان سرمایهٔ مالی و شرکت ها بعمل آمده است. بویژه بنگرید به صفحه های ۴۶-۴۰.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.