جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
من و اورسن ولز
فیلم تازه ریچارد لینک لتر ماجراهای حقیقی به صحنه رفتن نمایش معروف جولیوس سزار توسط اورسن ولز معروف در سال ۱۹۳۷ را با داستان
حضور خیالی یک جوان شیفته هنر در محیط این نمایش و ارزیابی ولز از نگاه این جوان درهم میآمیزد تا این فیلمساز به قصههای ناتورالیستی خود پیرامون تکامل عقلی جوانان استمرار بخشد.
ساختن فیلمی تازه درباره اورسن ولز نویسندهای که در عین جوانی «همشهری کین» (منتخب اغلب منتقدان به عنوان بهترین فیلم تاریخ) را ساخت قطعاً کار سختی است اما مگر به تصویر کشیدن ری چارلز نوازنده سیاهپوست موسیقی جز و ترومن کاپوتی نویسنده مشهور که طی سالهای اخیر در فیلمهای «ری» و «کاپوتی» صورت پذیرفته و با موفقیت نیز همراه شدهاند، کار آسانی بوده است؟
با این وجود نگاه ما به اورسن ولز در فیلم جدید «من و اورسن ولز» که اخیراً در امریکا، کانادا و اروپای غربی اکران شده به جای این که نگاهی مستقیم و صرف به وی باشد، نگاهی جنبی است و تنها موضوع و دغدغه این فیلم تشریح مردی نیست که «همشهری کین» را به سال ۱۹۴۱ موقعی که فقط ۲۶ سال داشت، ساخت و بلافاصله در سال بعد از آن «امبرسونهای باشکوه» (یکی دیگر از ۲۰فیلم نخست تاریخ) را رو کرد و به رغم ارائه «بانویی از شانگهای» و ساخت نسخهای از «اتللو» و همچنین بازی در «مرد سوم» (۱۹۴۸) و کارگردانی لمس شیطان (۱۹۵۸) به آرامی فروکش کرد و دیگر نابغهای نشد که در اوایل دهه ۱۹۴۰ جلوه کرده بود. نگاه بینندهها به ولز در این فیلم جدید، نگاهی از کنار و گوشه و ظاهراً یک موضوع جنبی است و ما این را از دیدگاه یک پسر جوان و یک کارآموز جدید هنر بازیگری به نام ریچارد ساموئلز (با بازی زاک افرون) میبینیم. ساموئلز صاحب رلی کوچک در نمایش معروف «جولیوس سزار» و اجرای آن با کارگردانی ولز در تماشاخانه مرکوری در نیویورک شده و باید در اجرای تازه این نمایش زیرنظر ولز هنرنمایی کند و طبعاً به این هنرمند جوان که تازه در ابتدای راه بروز استعدادهای غیرمتعارف و فراوان خود است نگاه ولز را در ذهنش بررسی و ارزیابی میکند و «من و اورسن ولز» محصول این نگاه و بررسی ولز از چنان وسیله و طریقی و البته تشریح بقیه زندگی این جوان و ترسیم دنیای هنر است.
● یک انتقال عجیب
ولز در آن زمان فقط ۲۲ سال سن داشت ولی با اجراهای پرشور رادیوییاش اسم و رسمی به هم زده و در صحنه تئاتر نیز با نمایش Voodoo Macbeth که وقایع آن را به هاییتی بسط داده بود، جلب نظر کرده و تبدیل به یک پدیده شده بود. ولز، «جولیوس سزار» را در اجرای تئاتری خود یک سزار قاطع و بیرحم توصیف میکند و لااقل این چیزی است که ما در فیلم جدید میبینیم و میشنویم. عجیب است اما این جولیوس سزار به عصر فاشیستها در ایتالیای زمان جنگ جهانی دوم و بهتر بگوییم به سالهای منجر به آن جنگ انتقال یافته است. اما آن اجرا و چنان انتقالی با موفقیت کامل همراه شده بود و فیلم «من و اورسن ولز» به ما میگوید که او حالا در تدارک «همشهری کین» و نسبت به توفیق خود در آن پروژه کاملاً مطمئن است. او پدیدهای است که در مورد آینده درخشانش تردیدی ندارد و در اوج قدرتش به سر میبرد. شهرت و اعتبار به سوی او در حال حرکت بود و خود ولز این را بهتر از هرکس میدانست.
در این فیلم ایفای رل ولز را به کریستین مک کن بازیگر تئاتر بریتانیا سپردهاند که لااقل در بیرون از کشورش چندان شناخته شده نبوده است و چهرهای کاملاً تازه مینماید اما او در کارش کاملاً موفق است و در فیلمی که کارگردانی با چهرهای بینالمللیتر و کاملاً شناخته شده مانند ریچارد لینک لتر است با هدایت وی تصویر کامل و صادقانهای از آنچه ولز واقعاًبود و یا دست کم رفتارهای فیزیکی و ظاهری او از خود بروز میدهد. آن پلکهای برجسته، نگاه به سمت بالا، پیشانی وسیع گاهی پرچین، صدای بم و باریتون که برای اجراهای رادیویی سلسله برنامههای موسوم به «پایان جهان» جان میداد و دلیل اصلی توفیق آن برنامهها بود و نوع حرکت او در اتاق و محیطهای محدود، همه و همه چیزهایی است که از ولز حقیقی دیده بودیم و بنابراین تصویر فراروی ما یک برداشت حقیقی از آن هنرمند است اما دقت مفرط مک کی در تکرار و القای آنچه ولز بوده، باعث میشود که در جاهایی بر هر چیز دیگری و احتمالاً خلاقیتهای فردی خود او سایه بیفتد و هر چیز احتمالی دیگری که میتوانست باعث غنیتر شدن نقش بشود، محو گردد.
● برای نسل فعلی
با این وجود با بازی این بازیگر توانا، ما نبوغ و قاطعیت ولز را در تصویری که از جولیوس سزار و بیرحمی آن کاراکتر تاریخی به دست میدهد، نظاره میکنیم. ولز با بازی کریستین مک کی مردی مقتدر و حاکم بر همه چیز و هر چیزی که در صحنه هست، نشان میدهد و این احتمالاً خود ولز و عین حقیقت و چیزی است که این کارگردان در ابتدای شکلگیری و جهتگیری استعدادهای غیرمتعارفش بود و «همشهری کین» را به تحسین شدهترین کار تاریخ سینما و البته غیرمتعارفترین محصول هنر هفتم و به اثری بدل کرد که حتی ۶۸ سال بعد از عرضه اولیهاش هنوز از زمان فعلی جلوتر نشان میدهد و درسهایی فراوان برای نسل فعلی هم دارد. ولز در فیلم ریچارد لینک لتر و در نگاه بازیگر جوانی که همبازی او و به واقع فقط یک عامل همراهیکننده برای وی است (زاک افرون) یک فرمانده، هم بر صحنه پیش روی خود و هم بر اذعان و چشمهای بینندگان است. ولز از قوه خلاقیتی که دارد و یا باید کسب کند لذت میبرد و از خلق مجدد وقایع تاریخی بر صحنه تئاتر به وجد میآید.
او صبر چندانی نیز برای به حرکت در آمدن همکاران و همراهان خود ندارد و یکی از آنها طبعاً ریچارد ساموئلز (زاک افرون) است. فیلم به ما میگوید که ریچارد برای رسیدن به اجرای تازه جولیوس سزار و هنرنمایی در نمایشی که اداره آن با ولز است، بدون اجازه مدرسهاش را که در نیوجرسی است، ترک میکند و با بیشترین سرعت ممکن خود را به نیویورک میرساند. ریچارد هنوز مسیر آیندهاش را به دقت و به طور کامل مشخص نکرده اما معلوم است که نمیخواهد از کارهای هنری دور بماند و عشق او، سینما و تئاتر است. برای زاک افرون ترسیم چنین آدمی بر پرده سینما و در دل قصه فوق تجربهای سخت و تازه است. او پیشتر در فیلمهایی مثل «موزیکال دبیرستان» و «دوباره۱۷» نمره قبولی گرفته بود اما این بار از آن حدود و ثغور هم فراتر میرود و نمایشی راحت و روان در این داستان دارد و اطمینان لازم در بازی او به چشم میخورد. در عین حال خود او برای به پیش راندن فیلم کفایت نمیکند، چنان که وقتی مک کی از صحنه و مقابل چشمها دور میشود و کاراکتر اورسن ولز دیگر بر پرده مشاهده نمیگردد، افرون و کاراکتر او نمیتوانند به تنهایی فیلم را جذاب نگه دارند و وزن آنها ناکافی به نظر میرسد.
● نیروی دینامیک صحنه
در مجموع آنچه لینک لتر در قالب این فیلم ارائه داده، غنی و صاحب کیفیت است. او که پیشتر فیلمهایی مثل «گیج و قاطی»، «قبل از طلوع» و «بیدار کردن زندگی» را ساخته، استعداد خاصی در بیان قصههای مربوط به بلوغ عقلی افراد و پخته شدن نسبی جوانان و داستانهایی از این دست دارد و با نوعی تعقل ناتورالیستی با ماجراهای اجتماعی مربوط به جوانان برخورد میکند. این بار رمانس مورد نظر لینک لتر دل بستن یک جوان به تئاتر و در نگاهی عمومیتر تمامی انواع هنرهای نمایشی و هنر و همه شاخههای آن و البته یکی از نمادهای مهم قرن بیستم آن یعنی اورسن ولز است.
«من و اورسن ولز» گرامیداشت هنر تئاتر و تمامی زحمات و تلاشهای به صحنه بردن یک نمایش هم هست و لینک لتر توانسته است نیروی دینامیک موجود در این عرصه و به عنوان مثال مکانیزمهای جولیوس سزار را به تصویر بکشد. در فیلم او اورسن ولز میتواند فرجام جاهطلبی جولیوس سزار و خیانت اطرافیان وی را به طور کامل به نمایش بگذارد و جورج کولوریس (بنچاپلین) نیز به بحث با شریک هنری خود جان هاسمن (ادی مارسان) و تهیهکننده نمایش میپردازد و نگران مسائل خرافی رایج در تئاتر است. یکی از آنها این است که بهتر است قبل از شب نخست اجرا یک چیز نحس رخ بدهد وگرنه این خطر هست که در شبهای اصلی این اتفاق بیفتد و حتی در حرفهای اورسن ولز هم اشاره به این مسئله را مییابیم. قبل از این که پرده نمایش بالا برود و جولیوس سزار به حرکت درآید،ولز به بازیگران نمایش خود و هنرمندان تحت فرمان خویش میگوید: «به گونهای باشیدکه تماشاگران را به وجد بیاورید و میخکوب شان کنید.»
● جاده رؤیاها
اما فیلم لینک لتر به رغم محسناتی که برشمردیم فاقد همان کوبندگیای است که در نمایش سزار به آن اشاره میشود و سرعت و ضربهزنی نمایشی که قسمتهایی از فیلم برآن متمرکز است، در خود فیلم موجود نیست. چهره جوان قصه (ریچارد ساموئلز) همه چیز را به سرعت و مثل یک پرنده مشتاق که در آسمان به پرواز درآمده، حس و ادراک میکند و با آن خو میگیرد.
او با سونیا جونز (کلیر دینز) بازیگر جوانی که از دستیاران اورسن ولز است آشنا میشود و اشتیاق بیشتری به کار خود مییابد. سونیا مثل خود او شیفته کارهای هنری و آرزویش بدل شدن به بازیگری معروف در سینما است. او میکوشد دیوید اوسلزنیک تهیه کننده معروف وقت سینما را ملاقات کند و از آن طریق به آرزویش برسد. حرکت آنها در جاده رؤیاهایشان نوعی بزرگداشت هنر است. هرچند خود آنها هم معترفند اگر استعداد چیزی است که ولز داشت، آنها فقط شور و شیفتگی به کارهای هنری دارند. هرچه هست «من و اورسن ولز» بر اساس رمانی از رابرت کاپلو ساخته شده و با این که قسمتهای مربوط به ولز برابر با حقیقت و شرح تقریبی کارهایی است که او واقعاً انجام داده اما آنچه در ارتباط با کاراکتر ریچارد می آید، صرفاً تخیل و وسیلهای در راه بیان بهتر و کاملتر ماجراهای اصلی و سرسپردگی به هنر است. در چنین حال و هوایی طراحی صحنه توسط لارنس دورمن به شکلی عالی انجام شده و تماشاخانه مرکوری که قسمت عمدهای از ماجراهای فیلم در آن شکل میگیرد نیز شبیه به چیزی است که آن پایگاه هنری واقعاً بوده است.
● شاید او هم لبخند میزد
«من و اورسن ولز» از دیدگاهی دیگر برخوردی کوتاه مدت با عوامل شهرت و اعتبار در کار هنری و سرکردن روزهایی خاص در کنار یک ستاره روبه اوجگیری (ولز) است و در دل آن وجد و هیجان حس کردن کارهای هنری را می توان لمس کرد. شاید این فیلم به رغم تمامی نگاه احترام آمیز خود حق مطلب را در باره ولز ادا نکند اما اگر او در سال ۱۹۸۵ از دنیا نرفته بود و این فیلم را میدید شاید لبخندی از سر رضایت نسبی میزد و آن قدرها هم از تصاویر پیش روی خود شکایت نمیکرد. این فیلم ۱۱۴ دقیقهای کمپانی ایزل افمان به خاطر مجموعه اوصاف فوق کاری نیست که به سرعت از یادها برود و نمره قبولی نسبی میگیرد، زیرا گونهای از تجلیل هنرهای نمایشی از طریق شرح کارها و رؤیاهای افراد خاص شاغل در این هنرها است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست