پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سعادت در انتظار آنها است که می میرند


سعادت در انتظار آنها است که می میرند

به عنوان یکی از علاقه مندان فیلم های هیچکاک حق داشتم کتاب «سفر فلیشا» را انتخاب کنم. پشت جلد این کتاب نوشته است «بی تردید علاقه مندان آثار آلفرد هیچکاک و روث رندل مجذوب این داستان …

به عنوان یکی از علاقه مندان فیلم های هیچکاک حق داشتم کتاب «سفر فلیشا» را انتخاب کنم. پشت جلد این کتاب نوشته است «بی تردید علاقه مندان آثار آلفرد هیچکاک و روث رندل مجذوب این داستان می شوند». پس به این اعتبار شروع به خواندن کردم و صفحه به صفحه منتظر بودم تعلیق، دلهره و بازی تقدیر و هر آن چیز دیگر که از هیچکاک به خاطر داشتم از راه برسد، ضیافتی برپا شود، حظی ببرم و تمام. راستش را بخواهید با خواندن صد، صد و ده صفحه اول ناامید شدم. نشانی از هیچکاک نبود و در عوض نکبت و رنج مطلق بود؛ مملو از عقب ماندگی، فقر، مرگ و دست و پا زدن برای زنده ماندن و نفس کشیدن. «فلیشا» دخترک جوان از شهری کوچک در ایرلند سفرش را آغاز کرده بود به هوای پیدا کردن دوستش در بیرمنگام انگلیس و البته بیشتر به خاطر اعاده حیثیت؛ حیثیتی که در شهر کوچک، عقب مانده و فقیر حومه دوبلین به زعم پدر و برادرانش لکه دار شده است. آن طور که فلیشا می گوید همه این دردسرها نشانی از عشق دارد.

او عاشق جانی است و فکر می کند جانی هم عاشق او. فاصله افتادن میان آنها هم تقصیر شرایط بد اقتصادی ایرلند اوایل دهه ۹۰، درگیری های مدام میان ایرلند و انگلیس است و البته ورود بد موقع آقای شی مالرون به کافی شاپ دیاموند. فلیشا و جانی برای خداحافظی آخر به کافه دیاموند رفته بودند که قهوه یی بنوشند. جانی آدرس محل کارش در بیرمنگام انگلیس را به دختر بدهد، خداحافظی کند و... که مالرون ناگهان از راه می رسد و آدرس دادن و خداحافظی عاشقانه میان خوش و بش های دوستانه و بوق اتوبوس گم می شود. فلیشا سفر نکبت بارش و هروله میان حس گناه و عذاب و وجدان و اخلاق را از همین جا آغاز می کند. ویلیام ترور، فلیشا را به انگلیس صنعتی شده، سرگیجه آور و خشن می فرستد و در کنار این سفر پرده از حقایق و واقعیات برمی دارد؛ حقایق و واقعیاتی که جز پوچی و توهم و در بهترین حالت جز مرگ نیست. جالب اینکه ویلیام ترور جابه جا از زبان یکی از شخصیت های رمان، دوشیزه کالیگاری می گوید «سعادت در انتظار آنها است که می میرند،» و اما من گفتم به اعتبار آن جمله که پشت جلد کتاب نوشته شده بود، رمان «سفر فلیشا» را انتخاب کردم، به اعتبار هیچکاک. بالاخره دلهره، تعلیق، توهم و تقدیر و در یک کلام مفهوم هیچکاکی از میانه راه وارد داستان می شود؛ بعد از آن سقط نمادین فلیشا و فاصله گرفتن ظاهری اش از نکبت.

بیرمنگام خشن و سرد و بی اعتنا اصلاً جز تحقیر و ترحم حقارت بار، وحشت و نکبت چیزی برای فلیشا ندارد. او راهی سفر شده تا عرق بریزد، رنج بکشد بسان یک مسیحی خوب تا جوابی بگیرد. اما ترور هیولایی از توهم و خیال در بیرمنگام خلق کرده که همه حقایق را می بلعد. شاید ترور با خلق این هیولا، خواسته باشد طعنه یی هم به روابط دو کشور ایرلند و انگلیس بزند؛ ایرلندی که همواره برای استقبال تلاش می کند و انگلیسی که لقب بریتانیایی کبیر را یدک می کشد و سرزمین های حول و حوش جزیره را ملک طلق خود می پندارد. آنهایی که حتی اخبار را کوتاه و سرسری دنبال کنند نام جنبش شین فین را شنیده اند و با تلاش این گروه برای حفظ استقلال ایرلند جنوبی آشنا هستند. ترور به شین فین اشاره یی نمی کند اما ذهن سیال فلیشا در طول سفر مدام به گذشته پناه می برد و در این گذشته چیزی جز فقر و عقب ماندگی و جنگیدن برای به دست آوردن استقلال نیست.

ویلیام ترور برای نوشتن «سفر فلیشا» جیمز جویس، فاکنر و گرین را کنار هم قرار داده است. سیال ذهن فلیشا، فاکنر را به یاد می آورد و درگیری با حس گناه و رنج کشیدن برای رستگاری شخصیتی چون فلیشا یا آقای هیلدیچ تداعی کننده کاتولیسیسم جاری در رمان های گرین است. رمان «سفر فلیشا» در صفحات خود تصاویری از جامعه امروز انگلیس و ایرلند را نمایش می دهد و در کنار روایت داستان سفر و کشمکش های دختر ایرلندی، مثل یک ژورنالیست و گزارشگر وضعیت و گرفتاری های شهرهای حاضر در داستان را هم گزارش می کند. حضور سرنگ های دست دوم و چندم، توصیه اعضای گروه های مبارزه با ایدز، رفت و آمد زنان و دختران بی جا و مکان و هرزه گرد و بیکاری در شهری صنعتی مثل بیرمنگام، جزییات تاثیرگذار رمان «سفر فلیشا» است؛ جزییاتی که این رمان را همچون بسیاری دیگر از رمان های هم دوره اش آماده اقتباس تصویری کرده است. فیلم «سفر فلیشا» به کارگردانی اتوم اگویان در سال ۱۹۹۹ اقتباس تصویری از اثر ویلیام ترور است. فیلم مهجور و کم سروصدایی است. حیف که هیچکاک زنده نیست، هر چند او سال ها پیش از خلق رمان سفر فلیشا و شخصیتی شگفت انگیز به نام آقای هیلدیچ، در فیلم «روانی» هیلدیچ را با کمک رمان روبرت بلاچ به وجود آورده بود. رمان «سفر فلیشا» سال ۱۳۸۸ در ایران با ترجمه الاهه دهنوی توسط نشر مروارید منتشر شده است و متاسفانه تا امروز با تیراژ هزار و صد تا هنوز چاپ اولش تمام نشده.

سحر طلوعی