چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

روشنگری برلبه روشنایی وتاریکی


روشنگری برلبه روشنایی وتاریکی

بحثی در باب جنبش روشنگری و نسبت کانت با آن

در تاریخ فرهنگ و تفکر غرب، قبل از دوره روشنگری (که قرن هجدهم را دربر می گیرد) با جنبش تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) مواجهیم؛ جریانی که در اواخر قرون وسطی در ایتالیا پا گرفت و در فرانسه و دیگر کشورهای اروپا ادامه یافت.

باید توجه داشت که روشنگری با جریان تجدید حیات فرهنگی متفاوت است؛ رنسانس جنبشی بود که می خواست با قرون وسطی تمام کند و به ریشه های یونانی رومی (تفکر قبل از قرون وسطی) بازگردد. لذا در فلورانس، افلاطون را ترجمه می کنند و ارسطو را از نو می خوانند؛ البته متفاوت با سبکی که در قرون وسطی خوانده می شد. در معماری، حتی بناهای مذهبی شکل عوض می کنند، سبک گوتیک به سبک دوره نوزایی تبدیل می شود و.‎/‎/ در همه حوزه های فکری و ادبی و هنری، نوعی بازگشت به فرهنگ باستانی و احیا و تجدید ارزش های آن رخ می دهد. اما قرن هجدهم یعنی عصر روشنگری با سه ربع اول قرن شانزدهم ـ یعنی عصر تجدید حیات فرهنگی فرق دارد. دو قرن از آن روزگار گذشته و چیز دیگری در حال وقوع است:

برای درک بهتر قرن هجدهم و اهمیت عظیم آن در تاریخ تفکر غربی، باید سه واقعه بسیار مهم، که در اواخر این قرن صورت می بندد، را مدنظر قرار داد:

۱) انقلاب صنعتی انگلستان، که صنایع و اقتصاد و حتی نحوه حکومت را دگرگون می سازد. بدون شک این انقلاب بزرگ صنعتی از مبانی فلسفی برخوردار است؛ توجه به آدام اسمیت این حقیقت را روشن می کند، کسی که اصول اقتصادی جدید را بر مبنای این انقلاب تبیین می کند.

۲) انقلاب اجتماعی ـ سیاسی فرانسه، که در ۱۷۸۹ شروع و تا ۱۰ سال ادامه می یابد و تأثیرات شگرفی بر روح تفکر غربی وارد می آورد.

۳) نهضت فرهنگی آلمان. این سه حادثه در اواخر قرن ۱۸ به وقوع پیوسته اند ولی با نظر بدانها می توان سیر تحول امور در این قرن عجیب را ارزیابی نمود. به عبارتی این وقایع بزرگ ثمره قرن ۱۸ است. پس پرسش ما باید این باشد: «چه شد که یک مرتبه اینگونه شد »

واژه ای که ما در فارسی به«روشنگری» یا «منورالفکری» ترجمه می کنیم، همان enlightment در انگلیسی است. «light» در این واژه به معنای نور و روشنایی است. در معادل های فرانسه و آلمانی آن نیز، لفظ «نور» مندرج است که به معنای «وضوح» است. عصر روشنگری، عصر وضوح است. در قرون قبلی، از «ذهن روشن» سخن می گفتند (که همان لفظی است که بعدها در روشنگری می آید)؛ یعنی ذهنی که مقید به چیزی نیست و مستقل است. این ذهن روشن همان کوجیتو (۱) (Cogito) دکارت است، که در همه چیز شک کرده و خود را از قید همه چیز رها می کند ولی درمی یابد که از فکر خویش نمی تواند رها شود. بنابراین مستقل از هر چیزی، وجود اندیشه خود را با وضوح و تمایز ادراک می کند و فقط هر آنچه را که اینگونه باشد یقینی می پندارد. بعداً می بینیم که متفکران قرن ۱۸ به انحا و الفاظ مختلف ادعا می کنند که به استقلال ذهنی رسیده اند. یعنی ذهن انسان مستقلاً می تواند مسائل را دریابد و کار کند. در این دوران همه چیز روشن و واضح شده است: اصول علم بشری (با فیزیک نیوتن)، اصول عقل بشری (با دکارت) و اصول روانشناسی فهم بشری (با جان لاک) روشن شده است.

روشنگری در فرانسه و انگلستان تا حدودی خودجوش بوده، اما در آلمان وارداتی است. یعنی در آلمان، روشنگری نوع فرانسوی را وارد یا تحمیل کرده اند. در این دوران، آلمان تحت حکومت امپراتور معروف فردریک دوم است؛ او خود تحصیلاتی از نوع فرانسوی دارد و ظاهراً حامی سرسخت نهضت روشنگری است. (تا آنجا که از ولتر، مظهر روشنگری فرانسه، دعوت به عمل آورده بود) دوران حکومت فردریک دوم را در آلمان «استبداد منور» می نامند؛ یعنی با زور و از بالا، تجدیدنظر در فرهنگ آلمانی به شیوه منورالفکری فرانسوی تحصیل می شود. به آلمانی ها باید تحمیل کنند، که مطابق فیزیک و فلسفه و روانشناسی جدید زندگی کنند. به هر روی، روشنگری با نوعی اجبار و قلدری در آلمان جا می افتد. بی وجه نیست که کریستین ولف، استاد کانت و چهره بارز روشنگری در آلمان، فیلسوف رسمی این کشور در این روزگار است. همین وضع تحمیل روشنگری از بالا را در روسیه می بینیم. اگر فردریک دوم در آلمان، ولتر را دعوت می کند، پتر کبیر در روسیه از دیدرو دعوت می کند.

اما کانت.‎/‎/ او به هر حال وارث روشنگری است، وارث جوی که در آن فلاسفه رسمی و دانشگاهی آلمان سعی می کردند در جنبش روشنگری سهم داشته باشند. کانت نیز یک فیلسوف دانشگاهی (در کونیکسبرگ) است. البته وقتی کانت با چاپ کتاب «نقادی عقل محض» (۱۷۸۱) شهرت پیدا می کند، دیگر آنچه می بایست در روشنگری بشود، شده است. ولی کانت کماکان در امتداد عصر روشنگری است، بشدت متکی به نیوتن و لاک است. یعنی مؤلفه های اصلی تفکر روشنگری. آنچه که خصوصاً در باب ارتباط کانت با روشنگری اشتهار یافته، مقاله ای کوتاه از وی با عنوان «روشنگری چیست » می باشد. داستان از این قرار است که در سال ۱۷۸۳ (دو سال بعد از چاپ نقد اول) یک کشیش پروتستان در یکی از نشریات معتبر برلین، مقاله ای می نویسد با نام «روشنگری چیست ». این روحانی مسیحی با این عنوان قصد سؤال نداشت، بلکه یک نظر انتقادی ارائه کرده است با این مضمون که: آیا روشنگری این است ! در آن زمان عده ای در روزنامه های آلمان مطالبی در حمایت از ازدواج غیردینی و غیرکلیسایی می نوشتند. این کشیش در این مقاله، زبان به اعتراض می گشاید که گویا روشنگری پدیده ای است که می خواهد خانمان برانداز باشد. خانواده را متزلزل کند و زندگی و ارزش های ما را دگرگون سازد. در این میان، ماهنامه ای که این جستار را منتشر کرده بود، فرصت را مغتنم می شمارد و این سؤال (روشنگری چیست ) را به اقتراح می گذارد. اولین کسی که به این نظرخواهی پاسخ می دهد مندلسون است که می کوشد با تحلیل های خود، نشان دهد که روشنگری خواهان سلامت است و مانع از تحریف مفهوم آن شود. دومین پاسخگو به این اقتراح کانت است. آنچه به عنوان رساله «روشنگری چیست » از کانت معروف شد، همین مقاله ۴ صفحه ای است که او در پاسخ به اقتراح فوق نگاشته است. در آنجا کانت از حقیقت روشنگری و انسان روشنگر سخن می گوید.

به نظر کانت، روشنگر شدن رسیدن به حد بلوغ است. البته نه بلوغ طبیعی جسمانی بل بلوغ فکری. (چون ممکن است عده ای تا پایان عمر به بلوغ فکری نرسند) پس چنان که خودش تصریح می کند، روشنگری خروج از حالت نابالغی است. ولی این عدم بلوغ، چیزی است که انسان خودش بر خودش تحمیل می کند زیرا نمی خواهد مسئولیت امور را به گردن بگیرد؛ می خواهد این مسئولیت را به دیگران بسپارد و خود مطیع آنها باشد. یعنی «قیمومیت» را می پذیرد و دیگر کاری به درست یا نادرست بودن حکم آن قیم ندارد. بدین ترتیب نابالغی به معنای عدم قبول استقلال عقل است. به زعم کانت این حالت، نقص فاهمه بشر نیست بلکه نوعی عادت به «تنبلی» است. لذا عدم روشنگری، چیزی نیست جز تنبلی ذهن، کانت در انتها شعار هُراس «شاعر بزرگ روم» را تکرار می کند که «شهامت فکر کردن داشته باش!» کسی که شهامت فکر کردن را ندارد نابالغ است.

اگر قدری تأمل کنیم درمی یابیم که پیام کانت در این مقاله، پیام جدیدی نیست. به راستی کدام فیلسوف را ـ از ابتدای تاریخ فلسفه تاکنون ـ می توان سراغ گرفت که گفته باشد: استقلال فکری نداشته باش! شهامت در تفکر و استقلال ذهن، چیزی است که فلسفه همیشه خواسته به ما بیاموزد. پس حرف کانت محتوای بی سابقه ای نیست. حتی به باور نگارنده، پرداخت این پیام در دکارت عمیق تر از کانت است: دکارت می گوید که هیچ چیز را نپذیر مگر آنکه برای تو واضح و متمایز باشد؛ که این همان استقلال ذهن است. سپس دو قید مهم به آن می افزاید و از دو چیز پرهیز می دهد: یکی از شتابزدگی، و دیگر از سبق ذهن. شهامت در تفکر ممکن است در دام شتابزدگی جوانی بیفتد و منحرف شود. بدین معنا در سخن دکارت عمق بیشتری ملاحظه می شود. به هر حال به زعم راقم این سطور، شهرت فراوان مقاله کانت تا حدی کاذب است. چه این مقاله، حالتی جنجالی دارد و در ارتباط با یک مسئله اجتماعی نوشته شده است؛ وانگهی این مقاله عمدتاً از طرف کسانی تعظیم می شود که حوصله خواندن آثار اصلی کانت را ندارند!

به اعتقاد نگارنده، روشنگری در اواخر قرن ۱۸ به سوی نوعی انحطاط پیش می رود؛ به سوی تمسخر سنت و کنار نهادن ارزش های قدیمی. روشنگری بدل به نحوی از سطحی نگری می شود. چنان که هگل، در تأملات بی نظیرش در باب قرن هجدهم، از روشنگری به عنوان «روشنایی کاذب» و سطحی کردن مسائل تعبیر می کند.

پی نوشت:

۱- Cogito Ergo Sum، می اندیشم پس هستم. «رنه دکارت»

این نوشتار، متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر مجتهدی در روز پنجم آذرماه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است.