چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی


امروز با سعدی

زمن مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم، تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است؟
به حسن طلعت لیلی نگاه می نکند
فتاده در پی بیچاره‌ای …

زمن مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشتهاش در خون است

وگر حدیث کنم، تندرست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است؟

به حسن طلعت لیلی نگاه می نکند

فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنون است

خیال روی کسی در سر است هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرون است

خجسته روز کسی کز درش تو باز آیی

که بامداد به روی تو فال میمون است

چنین شمایل موزون و قّدِ خوش که توراست

به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزون است

اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد

مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است

نه پادشاه منادی زدست می مخورید؟

بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است

کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد

از آب دیده تو گویی کنار جیحون است