دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

این مردی نیست آقا، نامردی است!


این مردی نیست آقا، نامردی است!

زن بغض در گلو، زنگ زد و سراغ شویش را می گرفت. آن هم با ۴۰۰ کیلومتر فاصله، گفت، ۲ روز است از خانه بیرون رفته است، نه گفت کجا می رود و نه تاکنون تماس گرفته است. اول خیال کردم، بین زن و …

زن بغض در گلو، زنگ زد و سراغ شویش را می گرفت. آن هم با ۴۰۰ کیلومتر فاصله، گفت، ۲ روز است از خانه بیرون رفته است، نه گفت کجا می رود و نه تاکنون تماس گرفته است. اول خیال کردم، بین زن و مرد بحثی پیش آمده است، اما زن گفت نه، اصلا صحبتی نشده است. این رویه اوست. نه می گوید کجا می رود و نه وقتی زمانی برای آمدن تعیین کرد می شود روی آن حساب کرد چون معتقد است مرد خانه است و هر طور بخواهد تصمیم می گیرد و هر طور هم بخواهد عمل می کند.

زنگ زد به پسرش که از فلان جا پول بردار و بیا مشهد. ساعت ۴ صبح که رسیدی من دنبالت می آیم. پسرک هم طبق گفته پدر راهی شد، ساعت ۴ صبح هم رسید و ثانیه ها و دقایق و ساعت ها را پشت سر هم می شمرد اما از پدر خبری نبود. البته پسرک، بچه صبوری بود. اخلاق پدرش را هم می دانست، پس زیاد نگران نبود اما خیلی اذیت شد. می ترسید در شهر ناآشنا، حتی می ترسید برود آن طرف تر آب بخورد تا مبادا، پدرش بیاید و او نباشد. می ترسید قدم از قدم بردارد اما ... ۸ ساعت که از زمان موعود گذشت، پدر به سراغ پسرک رفت تا او را بیاورد. وقتی ماجرا را شنیدم هر چه حرف شایسته آدم بدقول است به مرد گفتم و سرش فریاد کشیدم که چرا چنین کرده است و پسرک ۱۳ ساله را در شهر غریب این همه منتظر گذاشته است. گفتم: نمی توانی بروی دنبالش، می گفتی تا من بروم. اما مرد فقط می خندید و زن و فرزندانش در سکوت خود می گفتند، این کار هر روزش است. انگار این هم تعریف دیگری از مردانگی بود که این به اصطلاح آقای «پدر» می خواست به چشم خانواده بکشد یا شاید هم ...

گفت: ۵ دقیقه ای می آیم، سفره را بیندازید. سفره انداخته شد، اما از او خبری نشد. زنش گفت: روی حرف او نمی شود حساب کرد. غذا بخوریم، همه غذا خوردند و دقایق به ساعت تبدیل شد و به ساعات رسید اما از او خبری نشد. ساعت از یک نیمه شب که گذشت، سر و کله اش پیدا شد وقتی ۵ دقیقه به ۵ ساعت تبدیل شده بود.

جالب است این آقا، با این ویژگی اخلاقی زبان به نصیحت دیگران هم می گشاید و برای خود شانیت بزرگی هم قائل است. حال آن که بزرگی را نه سخن و حتی سند که «عمل» معلوم می کند. آدم های وفادار به عهد، بزرگ اند حتی اگر شناسنامه، آنان را بزرگ نشناسد. حتی اگر زبان به سخن نچرخانند. اینان اهل ایمان هستند چه یکی از نشانه های بارز ایمان، وفای به عهد است و یکی از راه های شناخت مومنان هم این است که ببینیم به عهد و پیمان خود چگونه وفا می کنند. یاد آن داستان افتادم که محکوم به اعدامی به ضمانت جوانمردی رفت تا باز گردد و الا ضامن به جای او اعدام می شد. روز موعود رسید و از او خبری نشد همه را گمان این بود که او باز نخواهد گشت. همه چیز برای گردن زدن ضامن آماده بود که سرانجام او رسید. وقتی از او پرسیدند چرا بازگشتی، گفت آمدم تا حرمت وفای به عهد حفظ شود و ... سرانجام به حرمت وفای به عهد از اعدام هم رهایی یافت و ... اما این پدر و این قبیل افراد را نمی دانم از ایمان، لااقل آن بخشی که به وفای به عهد مربوط است چه بهره ای دارند ...