پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

قدرت در اندیشه میشل فوکو


قدرت در اندیشه میشل فوکو

درک اندیشه فوکو, مستلزم, درک مفهوم و جایگاه گفتمان در آثار او است به عبارتی درک مناسبات دانش و قدرت, بدون در نظر گرفتن گفتمان, ناممکن است فوکو تحت تأثیر هایدگر و امیل بنونیست, این مفهوم را مطرح کرد

● مقدمه

درک اندیشه فوکو، مستلزم، درک مفهوم و جایگاه گفتمان در آثار او است. به‌عبارتی درک مناسبات دانش و قدرت، بدون در نظر گرفتن گفتمان، ناممکن است. فوکو تحت‌تأثیر هایدگر و امیل بنونیست، این مفهوم را مطرح کرد. از نظر او ”تفاوت میان آنچه می‌توان در یک دوره معین (بر طبق قواعد دستوری و منطقی) به‌صورت درست گفت و آنچه در واقع گفته می‌شود“، چیزی است که گفتمان نامیده می‌شود. پس گفتمان میان دو حوزه، ”قید و بندهای زبان و امکانات ارتباطی نهفته در نظام زبان“ روز می‌کند. گفتمان در زمان حال شکل می‌گیرد. در لحظه‌ای که حامل گفتمان از طریق نظام زبان و در ارتباط با شرایط عینی هستی می‌یابد. فوکو نیز همچون هایدگر بر آن است که ذهنیت و عینیت از طریق ساختار زبان خالق یکدیگر هستند. در همین راستا، فوکو تحت‌تأثیر هایدگر و بنونیست، بر مادی شدن زبان در چارچوب گفتمان صحه می‌گذارد و از این طریق تفکر را نه به‌عنوان یک پدیده ذهنی یا حوزه‌ای برتر از حیث ارزشی، بلکه به‌عنوان پدیده‌ای گفتمانی و تاریخی در نظر می‌گیرد. او با بهره‌گیری از مفهوم ”نظام‌های فکری“. یا شناخت گفتمانی بودن تفکر را مورد بررسی قرار می‌دهد. نظام‌های فکری، قواعد ناآگاهی هستند که از طریق آنها کلمات و اشیاء و کردارها در هم ادغام می‌شوند (عضدانلو ۵۵:۱۳۸۰-۵۱). او گفتمان‌ها را در ارتباط با کارکردشان می‌سنجد.

فوکو همچنین گفتمان‌ها را در ارتباط با قدرت و دانش می‌سنجد. گفتمان‌ها نه بیانگر ایدئولوژیک جایگاه طبقاتی و یا بیانگر ایدئالیستی پندارها، بلکه بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه بوده و بازی قدرت را در جایگاه‌های ویژه آشکار می‌کنند و در چارچوبی کاملاً ماتریالیستی شکل می‌گیرند. آنها کنش‌های قدرتی هستند که زندگی افراد را شکل می‌دهند. لذا گفتمان‌ها را نه از منظر نویسندگان یا خوانندگان، بلکه از این منظر باید مورد توجه قرار داد که چگونه مناسبات قدرت را شکل می‌دهند. فوکو یا تأمل در ابعاد بیرونی گفتمان، شرایطی را جست‌وجو می‌کند که گفتمان در آن زندگی می‌کند (عضدانلو ۱۳۸۰:۶۰-۵۹). مکان‌هائی چون تیمارستان، بیمارستان، زندان، مدرسه به‌عنوان تولیدکنندگان گفتمان خاص تاریخی تلقی می‌شوند. سیستم آموزشی و به‌هنجارسازی، این مناسبات دانش و قدرت را درون گفتمان حاکم از طریق روابط پزشک و بیمار، روانپزشک و مجنون، معلم و شاگرد، زندانبان و زندانی اعمال می‌کند. به‌عبارتی از نظر فوکو ”قدرت و دانش درون گفتمان با هم یکی می‌شوند“ و از آنجا که دانش و قدرت ثابت و پایدار نیستند، گفتمان‌ها را باید حلقه‌های گسسته‌ای بدانیم که عمل تاکتیکی‌شان نه یکسان است و نه همیشگی“.

از نظر فوکو ما باید ”پیچیدگی و ناپایداری قدرت را - جائی‌که گفتمان‌ها می‌توانند هم ابزار و هم‌ نمره قدرت و همچنین یک مانع، یک موجب لغزش، یک نقطه مقاومت و یک نقطه شروع برای یک استراتژی مخالف باشند، بپذیریم“ (عضدانلو ۶۰:۱۳۸۰-۵۹).

فوکو در رساله‌ای به‌نام ”گفتمانی درباره زیان“ چهار اصل کلیدی روش‌شناسی خود را با در نظر گرفتن گفتمان برمی‌شمرد. این چهار اصل عبارتند از: ”واژگونی گسست و انقطاع، ویژگی و برون‌بودگی.

اصل واژگونی، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین اصول روش‌شناسی فوکو مطرح می‌باشد که تقریباً در تمامی آثار وی مصداق دارد. واژگونی به تعریف فوکو عبارت است از ”آنچه انسان ممکن است در فرض مفهوم مخالف در ذهن خود احیاء کند“. یعنی امکان اینکه پدیده و رویدادی تاریخی را از زوایا و افق‌های گوناگون و متفاوت بررسی کرد. از نظر فوکو اگر اندیشه و گفتمان را اموری عقلی و مثبت فرض کنیم که گزاره‌های مندرج در آن، عاری از هرگونه تناقض هستند، در این‌صورت کوچک‌ترین انحراف از قلمرو آن گفتمان ماهیتی سلبی به خود می‌گیرد. فوکو به‌جای برقراری مناسبتی منطقی میان گفتمان و گوینده، گفتمان را قطع نظر از پدیدآورنده آن در نظر می‌گیرد (ضیمران ۳۹:۱۳۷۸-۳۸). به‌عبارتی فوکو اینجا از مرگ پدیدآورنده صحبت می‌کند. او در مقاله‌ای با عنوان ”مؤلف چیست؟“ بر آن است که باید انگاره سنتی مؤلف را واژگون کنیم. ما عادت کرده‌ایم که بگوئیم مؤلف آفریننده خوش‌مشرب اثری است که با ذوق سرشار و سخاوتمندی تمام، جهان بی‌پایانی از دلالت‌ها را در آن به ودیعه گذاشته است ”ما عادت کرده‌ایم که فکر کنیم مؤلف چنان با آدم‌های دیگر متفاوت است و چنان بر همه زبان‌ها برتری دارد که به محض سخن گفتن معنا شروع به تکثیر می‌کند، آن هم تکثیری نامحدود.

حقیقت کاملاً خلاف این است؛... می‌توان گفت که مؤلف فرآورده‌ای ایدئولوژیکی است. زیرا ما او را متضاد با کارکرد واقعی تاریخی‌اش نشان می‌دهیم“ (حقیقی ۲۱۲:۱۳۷۴). بنابراین فوکو با به‌کارگیری اصل واژگونی، مؤلف را از مقام آفرینشگری والا و فراتاریخی‌ به زیر می‌کشد و به‌عنوان فرآورده‌ای ایدئولوژیکی و تاریخی معرفی می‌کند.

فوکو در تمامی آثار خود، با زیر سؤال بردن اموری که بدیهی فرض شده‌اند، یعنی روند رو به پیشرفت علوم انسانی در حوزه‌های گوناگون همچون پزشکی، روانپزشکی، نظام حقوقی و قضائی و جنسیت بر آن است که این دانش‌های بشری در مکان‌هائی چون درمانگاه، تیمارستان، زندان‌ها، مدارس و ... در جهت تعیین هویت افراد و تحکیم قدرت و نهایتاً سودمندی قدم برمی‌دارند و نه در جهت بهبود مناسبات انسانی، تمایز میان جنون و خرد، به‌هنجار و نابه‌هنجار، اخلاقی و غیراخلاقی ناشی از همین مناسبات دوسویه دانش و قدرت است. بنابراین فوکو بر آن بود که این نگاه واژگونه می‌تواند بیان‌کننده جنون، پزشکی، روانشناسی، کیفرشناسی و جنسیت باشد.

گسست، مبنای دو روش دیرینه‌شناسی و تبارشناسی فوکوست. برخلاف کسانی چون مارکس و هگل که به روند خطی و هدفمند تاریخ باور دارند، فوکو تحت‌تأثیر نیچه مبنای کار خود را گسست‌ها و ناپیوستگی‌هائی می‌داند که در روند تاریخ مورد غفلت قرار گرفته است. فوکو در رساله ”نیچه، تبارشناسی و تاریخ“ می‌گوید اگر تأویل کردن عبارت از این بود که مبنائی نهان در خاستگاه به کندی روشن و آشکار شود، فقط متافیزیک می‌توانست صیرورت انسان را تأویل کند. اما اگر تأویل کردن عبارت باشد از غصب خشونت‌آمیز نظامی از قاعده‌ها که فی‌نفسه معنائی جوهری هستند و تحمیل سمت و سوئی به این نظام قاعده‌ها، آن را تابع اراده جدید ساختن، آن را وارد یک بازی دیگر کردن و تابع قواعدی ثانوی ساختن، آنگاه صیرورت انسانیت، سلسله‌ای از تأویل‌ها است و تبارشناسی باید تاریخ این سلسله تأویل‌ها باشد...“ (فوکو ۱۳۸۱ الف: ۳۸۲).

دیرینه‌شناسی نیز بر آن است تا نظام دانائی هر دوره را براساس داده‌های علمی، فرهنگی و اجتماعی همان دوره مورد بررسی قرار دهد و از آنجا که نظام نشانه‌شناسی هر دوره با دوره‌های دیگر متفاوت است، نمی‌توان نظام گفتمانی یک عصر را در مورد عصری دیگر به‌کار گرفت. ”واژگان و چیزها“ شاخص‌ترین اثر فوکو در این زمینه است که با محور قرار دادن سه صورت‌بندی دانائی، سه دوره تاریخی را از هم متمایز می‌کند. مشابهت و همسانی، بازنمائی، و نظام کارکردی سه معیار معرفتی هستند که سه دوره تاریخی را از هم متمایز می‌کنند. دوره رنسانس، کلاسیک و مدرن. در هر دوره با توجه به نظام دانائی و معیار معرفتی خاص آن دوره، گفتمان خاصی بر رفتار و کردار افراد حاکم می‌شود که فقط در چارچوب نظام دانائی همان دوره قابل بررسی است.

اصل ویژگی یا دگرسانی گفتمان‌ها یا شکل‌بندی‌های خاص تاریخی، این فرض متداول را که گفتمان نماد واقعیتی فراگفتمانی است واژگون می‌کند. از نظر فوکو گفتمان چیزی نیست جز خشونتی که ما نسبت به پدیده‌ها روا می‌داریم. به‌عبارتی ما خواست‌های خود را به پدیده‌ها نسبت می‌دهیم. به همین دلیل ماهیت و کارکردهای گفتمان هر عصر ویژگی‌ خاص خود را دارد.

اپیستمه به‌عنوان ”مجموعه روابطی که در یک عصر خاص وحدت‌بخش کنش‌های گفتمانی است“ و تشکیل‌دهنده نظام‌های معرفتی است، برای بیان دوره‌های تاریخی در چارچوب گفتمان به‌کار برده می‌شود (ضمیران ۵۲:۱۳۷۸ - ۵۱). از نظر فوکو اپیستمه و نظام دانائی حاکم در هر دوره است که دانش‌هائی ویژه همان دوره را می‌سازد. پس در هر دوره، مناسبات دانش و قدرت در نظام گفتمانی به شکلی ویژه نمود می‌یابد که از دوره‌های قبل و بعد متمایز می‌شود.

اصل برون‌بودگی، برخلاف شیوه‌های مرسوم در میان اندیشمندان غربی اعم از کلاسیک و مدرن است که به‌ نوعی دوگانگی میان ذهن و عین قائل بودند، به‌عنوان مثال نظریه مثل افلاطون، کوگیتوی دکارت (من می‌اندیشم، پس هستم)، ”جهان پدیدار و ناپدیدار“ کاشت، اصل زیربنا و روبنای مارکس، حقایق روانی که از منظر فروید در پس پدیده‌های کنشی قرار داشته و ریشه در سوایق جنسی دارد، تمامی این نظریات که به نوعی معطوف به وجود حقیقتی عمیق در پس رفتارهای اجتماعی بوده و آنها را قابل کشف می‌دانند، مغایر با روش برون‌بودگی فوکوست. زیرا فوکو همچون دیگر فلاسفه پست مدرن، علاقه‌ای به جست‌وجو در اعماق ندارد و فقط با لایه‌های بیرونی، جزئیات پراکنده و ریز و امور جزئی سروکار دارد. زیرا جست‌وجو در اعماق به‌منزله تفسیر و ارائه نظریه‌ای کلی است. به همین دلیل، در مراقبت و مجازات، فوکو با ”خرده فیزیک قدرت“ سروکار دارد، نه نظریه قدرت و با بررسی گفتمان‌های حاکم بر هر یک از نظام‌های کیفری و انضباطی و کالبدشکافی مناسبات دانش و قدرت درون‌ گفتمان، صرفاً بر محدودیت‌ها و شرایطی که گفتمان‌ها با آن روبه‌رو هستند، تأمل می‌کند و هیچ حقیقت عمیق و پنهانی را ورای این شکنجه، مراقبت و مجازات می‌بیند.

● روانشناسی و قدرت

تاریخ دیوانگی در عصر کلاسیک که در واقع رساله دکترای فوکو بود در ۱۹۶۱ منتشر شد و ”مدال مرکز ملی پژوهش‌های علمی“ را دریافت کرد. خلاصه این اثر به‌نام ”تاریخ دیوانگی“ در ۱۹۶۴ منتشر شد و نسخه اخیر به‌نام دیوانگی و تمدن به زبان انگلیسی ترجمه شد.

فوکو در این اثر چونگی پیدایش عقل و جنون را در عصر روشنگری به تصویر می‌کشد و به توصیف نگاه به‌هنجارسازی که بر اثر ظهور عقل تک‌گفتار میان جنون و بیماری رابطه‌ای برقرار می‌کند، می‌پردازد.

فوکو در آغاز این اثر مسئلهٔ طرد جذامیان و حبس آنان را در جذامخانه‌های بزرگ اروپا در سده‌های میانه مطرح می‌کند. جذامیان در درون این جذامخانه‌ها از ساکنین شهر دور نگاه داشته شده و در عین حال تحت مراقبت و نظارت بودند. جذامیان از طرفی در نزد مردم موجوداتی خطرناک و شرور محسوب می‌شدند که عذاب الهی شامل آنها شده بود و از طرف دیگر این امر نشانه جسمانی قدرت خداوند تلقی می‌شد که تکلیف مسیحیان را برای یاری به دیگران به آنها خاطرنشان می‌کرد. بنابراین موضع دوگانه‌ای نسبت به جذامیان در قرون وسطی وجود داشت (دریفوس و رابینو ۱۳۷۹ - ۶۳). چ

اما در پایان قرون وسطی دیوانگان جای جذامیان را می‌گیرند. هر چند همچنان همان موضع دوگانه نسبت به آنها وجود داشت، یعنی طرد مکانی و جذب فرهنگی. فوکو در اینجا از ”کشتی دیوانگان“ نام می‌برد. در دوران رنسانس دیوانگان را بر کشتی‌هائی سوار می‌کردند و در مسیر رودخانه‌های شهر به راه می‌انداختند تا به جست‌وجوی عقل و خرد بروند. در واقع در این دوره پدیده جنون برخلاف جذام امری خطرناک و غیرمتعارف نبود، بلکه موجبات شگفتی و کنجکاوی متفکران و نویسندگان را فراهم می‌کرد. در آثار شکسپیر و سروانتس جنون در اوج قرار دارد، زیرا قطعی و پایدار است. از آنجا که دیوانه نمی‌تواند به خرد و حقیقت بازگردد. جنون به گسیختگی درونی و مرگ او منجر می‌شود. البته مرگ دان‌کی‌شوت با آرامش صورت گرفت، زیرا در آخرین لحظه با حقیقت پیوند یافت. به‌عبارتی این نویسندگان به روایت تراژیک جنون توجه داشتند (فوکو ۱۳۸۱ ب: ۴۰). پس می‌توان گفت در این زمان هنوز دیوانگی به امری منفی و ضدارزش تبدل نشده بود؛ در آثار شکسپیر زبان طنز و کتابی جای زبان حقیقی را می‌گیرد و گونه‌ای متفاوت از خردورزی را طرح می‌کند.

در عصر کلاسیک یا عصر خرد شاهد گونه‌ای واژگونی انگاره یا گسست در نحوه نگرش به جنون هستیم، اگر در عصر رنسان کشتی دیوانگان مظهر جنون بود در عصر کلاسیک بیمارستان و آسایشگاه جایگزین آن می‌شود. بیمارستان عمومی پاریس به فرمان پادشاه فرانسه در ۱۶۵۶ تأسیس شد. این بیمارستان نه از حیث نحوه کار و نه از حیث اهداف مؤسسه‌ای پزشکی نبود، بلکه مرجعی قضائی محسوب می‌شد که دارای حاکمیتی تقریباً مطلق بود و میان قدرتی که شاه بین نیروی انتظامی و دادگستری ایجاد کرده بود، یک نیروی سوم سرکوب محسوب می‌شد (فوکو ۱۳۸۱ ب: ۵۱).

مریم صراف‌پور


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 8 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.