جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
روش عرفانی و اخلاقی علاّمهٔ طباطبائی
● علامه محمد حسین حسینی تهرانی
امّا روش عرفانی و اخلاقی استاد:
آنچه میدانم از آن یار بگویم یا نه و آنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه
دارم اسرار بسی در دل و در جان مخفی اندکی ز آنهمه بسیار بگویم یا نه
سخنی را که در آن بار بگفتم با تو هست اجازت که در این بار بگویم یا نه
معنی حُسن گل و صورت عشق بلبل همه در گوش دل خار بگویم یا نه
وصف آنکس که در این کوچه و این بازار است در سر کوچه و بازار بگویم یا نه[۱]
من چه گویم دربارهٔ کسیکه عمرم و حیاتم و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم یا پیغمبر شناس، و یا امام شناس، همهٔ اینها به برکت رحمت و لطف اوست.
یعنی از وقتیکه خداوند او را بما عنایت کرد، همه چیز را مرحمت کرد. او همه چیز بود؛ بلند بود و کوتاه بود، در عین بلندی کوتاه؛ و در عین اوج و صعود، در حضیض و نزول.
با ما طلبههای عَجول و گستاخ، نرم و ملایم؛ مانند پدر بلند قامتی که خم میشود و دست کودک را میگیرد و پا بپای او راه میرود، استاد با ما چنین میکرد؛ او با ما مماشات مینمود. و با هر کدام از ما طبق ذوق و سلیقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندی و کندی او راه میرفت؛ و تربیت مینمود.
و با آنکه اسرار الهیّه در دل تابناک او موج میزد سیمائی بشّاش و گشاده و وارفته، و زبانی خموش، و صدائی آرام داشت. و پیوسته بحال تفکّر بود، و گاهگاهی لبخند لطیف بر لبها داشت.[۲]
بحسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تـو را در ایـن سـخـن انـکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
بحقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز بــه یــار یکجـهــت حـقـگــــزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کِلک صُنع و یکی بـدلـپـذیـــری نـقــش نـــگـــار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند یـکـی به سـکّـهٔ صـاحب عیـار ما نرسد
دریغ قافلهٔ عمر کانچنان رفتند کـه گـردشـان به هــوای دیـار ما نرسد[۳]
آری، ای استاد عزیز! بعد از تو باید همان جملهای را گفت که حضرت سجّاد علیه السّلام بر سر قبر پدر گفت: أَمَّا الدُّنْیَا فَبَعْدَکَ مُظْلِمَهٌٔ؛ وَ أَمَّا ا لاْ خِرَهُٔ فَبِنُورِ وَجْهِکَ مُشْرِقَهٌٔ.
● آداب و اخلاق و تواضع علاّمهٔ طباطبائی
این مرد، جهانی از عظمت بود؛ عیناً مانند یک بچه طلبه در کنار صحن مدرسه روی زمین مینشست و نزدیک به غروب در مدرسهٔ فیضیّه میآمد، و چون نماز بر پا میشد مانند سائر طلاّب نماز را بجماعت مرحوم آیهٔ الله آقای حاج سیّد محمّد تقی خونساری میخواند.
آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعی بلیغ داشت که من کراراً خدمتشان عرض کردم: آخر این درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بیادب میکند! شما را بخدا فکری بحال ما کنید!
از قریب چهل سال پیش تا بحال دیده نشد که ایشان در مجلس به متّکا و بالش تکیه زنند، بلکه پیوسته در مقابل واردین، مؤدّب، قدری جلوتر از دیوار مینشستند؛ و زیر دست میهمانِ وارد. من شاگرد ایشان بودم و بسیار بمنزل ایشان میرفتم، و به مراعات ادب میخواستم پائینتر از ایشان بنشینم؛ ابداً ممکن نبود.
ایشان بر میخاستند، و میفرمودند: بنابراین ما باید در درگاه بنشینیم یا خارج از اطاق بنشینیم!
در چندین سال قبل در مشهد مقدّس که وارد شده بودم، برای دیدنشان بمنزل ایشان رفتم. دیدم در اطاق روی تشکی نشستهاند (بعلّت کسالت قلب طبیب دستور داده بود روی زمین سخت ننشینند). ایشان از روی تُشک برخاستند و مرا به نشستن روی آن تعارف کردند، من از نشستن خودداری کردم. من و ایشان مدّتی هر دو ایستاده بودیم، تا بالاخره فرمودند: بنشینید، تا من باید جملهای را عرض کنم!
من ادب نموده و اطاعت کرده و نشستم. و ایشان نیز روی زمین نشستند، و بعد فرمودند: جملهای را که میخواستم عرض کنم، اینست که: «آنجا نرمتر است.»!
از همان زمان طلبگی ما در قم، که من زیاد بمنزلشان میرفتم، هیچگاه نشد که بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم. و این غصّه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکردهایم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از این قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال[۴] که بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ایشان را در کتابخانه قرار دادیم تا با مطالعهٔ هر کتابی که بخواهند روبرو باشند.
تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده برای ایشان و یکی از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم و از اطاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند، و سپس من داخل اطاق شوم و بجماعتِ اقامه شده اقتدا کنم؛ چون میدانستم که اگر در اطاق باشم ایشان حاضر برای امامت نخواهند شد.
قریب یک رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدائی آمد، و آن رفیق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ایشان همینطور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانند.
عرض کردم: من اقتدا میکنم! گفتند: ما مُقتدی هستیم!
عرض کردم: استدعا میکنم بفرمائید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم.
عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام که یک نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائید! با تبسّم ملیحی فرمودند: یک سال هم روی آن چهل سال.
و حقّاً من در خود توان آن نمیدیدم که بر ایشان مقدّم شده و نماز بخوانم، و ایشان بمن اقتدا کنند؛ و حالِ شرم و خجالت شدیدی بمن رخ داده بود.
بالاخره دیدم ایشان بر جای خود محکم نشسته و بهیچوجه من الوجوه تنازل نمیکنند؛ من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم، و به اطاق دیگر بروم و فُرادی نماز بخوانم.
عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم؛ اگر امر بفرمائید اطاعت میکنم!
فرمودند: امر که چه عرض کنم! امّا استدعای ما این است!
من برخاستم و نماز مغرب را بجای آوردم، و ایشان اقتدا کردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنکه نتوانستیم یک نماز به ایشان اقتدا کنیم امشب نیز در چنین دامی افتادیم.
خدا میداند آن وضع چهره و آن حال حیا و خجلتی که در سیمای ایشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسیمِ لطیف را شرمنده میساخت، و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب میکرد.
خُلُقٌ یُخْجِلُ النَّسیمَ مِنَ اللُطْفِ وَ بَأْسٌ یَذوبُ مِنْهُ الْجَمادُ
جَـلَّ مَعْـناکَ أنْ یُحیطَ بِهِ الشِّعْرُ وَ یُحْصی صِفاتِهِ النَّقّادُ [۵]
● مسلک عرفانی علاّمهٔ طباطبائی
مسلک عرفانی استاد، مسلک استاد بی عدیلشان مرحوم آیهٔ الحقّ سیّدالعارفین حاج میرزا علی آقای قاضی؛ و ایشان در روش تربیت، مسلک استادشان آقای آقا سیّد أحمد کربلائی طهرانی؛ و ایشان نیز مسلک استاد خود مرحوم آیهٔ الحقّ آخوند ملاّ حسینقلی دَرجَزینی همدانی رِضوانُ اللهِ عَلیهم أجمعین را داشتهاند که همان معرفت نفس بوده است، که ملازم با معرفت ربّ بوده، و بر این اصل روایات بسیاری دلالت دارد.
و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت، و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود که عِنْدَ الْفَنآءِ عَنِ النَّفْسِ بِمَراتِبِها یَحْصُلُ الْبَقآءُ بِالرَّبِّ؛ و تجلّی سلطان معرفت وقتی خواهد بود که از آثار نفسانیّه در سالک هیچ باقی نمانده باشد.
و از شرائط مهمّ حصول این معنی مراقبه است که در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل باید بتمام معنی الکلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الاّ بجای آوردن عبادات و اعمال لازم بدون مراقبه، حکم دوا خوردن مریض با عدم پرهیز و استعمال غذاهای مضرّ است که مفید فائده نخواهد شد. و کلّیّات مراقبه که بر حسب منازل مختلف، جزئیّات آن متفاوت است، در پنج چیز خلاصه میشود:
صَمت و جُوع و سَهر و عُزلت و ذِکری بدوام نا تمامان جهان را کند این پنج تمام [۶]
مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسیار ارج مینهادند و مقام و منزلت آنان را بعظمت یاد میکردند: اوّل: سیّد أجلّ علیّ بن طاووس أعلی اللهُ تعالَی مقامَه الشّریف، و به کتاب « إقبال » او اهمّیّت میدادند و او را «سیّد أهل الْمُراقَبهٔ» میخواندند.
دوّم: سیّد مَهدی بَحرالعُلوم أعلی اللهُ تعالَی مقامَه، و از کیفیّت زندگی و سلوک علمی و عملی و مراقبات او بسیار تحسین مینمودند. و تشرّف او و سیّد ابن طاووس را به خدمت حضرت امام زمان أرواحنا فداه کراراً و مراراً نقل مینمودند. و نسبت به نداشتن هوای نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و کیفیّت زندگی و سعی و اهتمام در تحصیل مرضات خدای تعالی، مُعجِب بوده و با دیدهٔ ابّهت و تجلیل و تکریم مینگریستند.
« رسالهٔ سَیر و سُلوک » منسوب به سیّد بحرالعلوم را اهمّیّت میدادند، و بخواندن آن توصیه مینمودند. و خودشان چندین دوره آن را برای رفقای خصوصی از طلاّب شوریده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله ـ با شرح و بسطی نسبهًٔ مفصّل ـ بیان فرمودند.
بهترین کتاب اخلاق را در مختصرات کتاب «طَهارهُٔ الاعراق» تألیف ابن مِسْکَوَیه میدانستند. و بهترین آنها را در متوسّطات «جامعُ السّعادات» تألیف حاج ملاّ مهدی نراقی، و بهترین آنها را در مُطوّلات کتاب «إحیآءُ الاءحیآء» تألیف ملاّ محسن فیض کاشانی میدانستند.
میفرمودند: آنچه را که در «رَوضات الجنّات» در ترجمهٔ احوال خواجه نصیرالدّین طوسی آورده است که: «اخلاق ناصری» از کتاب «طهارهٔ الاعراق» گرفته شده؛ و ابن مِسکویه آنرا از علمای هند اخذ کرده است، صحیح نیست؛ چون ابن مسکویه از معاصرین أبوعلی سینا بوده و کتاب فلسفه هم دارد که صددر صد عین فلسفهٔ یونانی است، و أبداً با فلسفهٔ هندی ربطی ندارد؛ و کتاب اخلاق او که «طهارهٔ الاعراق» است نیز طبق مذاق هندیان نیست.
و امّا نَراقی[۷] از فقهاء و عرفاء و فلاسفهٔ درجهٔ اوّل و از نقطهٔ نظر سعهٔ فکری و اطّلاع بر علوم ریاضی و هیئت کم نظیر است، و در اخلاق مقام والائی را دارد. و بسیار جای تعجّب است که این مرد هنوز شناخته نشده و با این کمالات و مقامات عدیده در غیبت مانده است؛ و اخیراً بعضی از مصنّفات او را بطبع رسانیده و بناست که بقیّهٔ آثار جلیلهٔ او را نیز بطبع برسانند.
و امّا فیض که أشهر من الشّمس است؛ و کتاب «مَحَجّهٔ البیضآء» او که در احیاءِ «إحیا´ء العُلوم» نوشته است از زمرهٔ نفیسترین کتب شیعه است؛ رضوانُاللهِ عَلیهم أجمعین.
اخلاقیّات علاّمه ناشی از تراوش وصول به حقائق ملکوتی بود
باری، فرق روشن علاّمهٔ طباطبائی با سائرین این بود که اخلاقیّات ایشان ناشی از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کُمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقائق عوالم ملکوتی بود؛ و در واقع تنازل مقام معنوی ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سائر امور خود را بر آن اصل نمودهاند.
ولی مسلک اخلاقی غیر ایشان ناشی از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیّه و مراقبات بدنیّه بود،که بدینوسیله میخواهند دریچهای از باطن روشن شود؛ و راهی بسوی قرب حضرت احدیّت پیدا گردد. رحِم اللهُ الماضینَ منهم أجمعین.
● قریحه و ذوق شعری علاّمهٔ طباطبائی
علاّمهٔ استاد دارای روحی لطیف، و ذوقی عالی، و لطافتی خاصّ بودند.[۸] در أشعار عرب به شعرهای ابن فارض بخصوص به «نظمُ السُّلوک» آن که معروف به تائیّهٔ کبری است علاقهمند بودند.
و در أشعار فارسی «دیوان خواجه حافظ شیرازی» را میستودند. و از أشعار عرفانی فارسی و عربی، گهگاهی برای دوستان غزلی آرام آرام میخواندند. و دربارهٔ اینکه سالک باید یکسره همّ و غمّ خود را بخدا مصروف دارد، و در صدد زیادهطلبی و فضیلتی ابداً نبوده باشد؛ بلکه باید هَمَّش خدایش باشد، و توشهٔ راهش همان ذُلّ عبودیّت، و راهنمای او محبّت او بوده باشد؛ کراراً این اشعار را میخواندند، و میفرمودند: شاعر در نشان دادن راه فنا و نیستی غوغا کرده است:
رَوَتْ لی أحادیثَ الْغَرامِ صَبابَهٌٔ بِإسْنادِها عَنْ جیرَهِٔ الْعَلَمِ الْفَرْدِ
وَ حَدَّثَنی مَرُّ النَّسیمِ عَنِ الصَّبا عَنِ الدَّوْحِ عَنْ وادی الْغَضَی عَنْ رُبَی نَجْدِ
عَنِ الدَّمْعِ عَنْ عَیْنی الْقَریحِ عَنِ الْجَوَی عَنِ الْحُزْنِ عَنْ قَلْبی الْجَریحِ عَنِ الْوَجْدِ
بِأَنَّ غَرامی وَ الْهَوَی قَدْ تَحالَفا عَلَی تَلَفی حَتَّی أُوَسَّدَ فی لَحْدی[۹]
● قصائد و غزلیّات علاّمهٔ طباطبائی
علاّمه دارای قریحهٔ شعر بوده و غزلهای عرفانی آبدار که توأم با وَجد و حال، و سراسر عشق و اشتیاق است میسرودهاند. و ما برای نمونه، یک غزل از آنرا در اینجا میآوریم:
مِهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رُخ شَطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت از سَمَک تا به سِماکش کشش لیلَی برد
من به سرچشمهٔ خورشید نه خود بردم راه ذرّهای بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَسی بی سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که بیک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم با برافروخته روئی که قرار از ما برد
یادنامه همه یاران به سر راه تو بودیم ولی خم ابروت مرا دید و ز من یَغما برد
ï همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد[۱۰]
● تواضع علاّمهٔ طباطبائی نسبت به معصومین علیهم السّلام
ï حضرت استاد، علاقه و شیفتگی خاصّی نسبت به ائمّهٔ طاهرین صلواتُ اللهِ و سلامُه علیهم أجمعین داشتند. وقتی نام یکی از آنها برده میشد، اظهار تواضع و ادب در سیمایشان مشهود میشد؛ و نسبت به امام زمان أرواحُنا فداه تجلیل خاصّی داشتند. و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول الله و حضرت صدّیقهٔ کبری را فوق تصوّر میدانستند؛ و یک نحو خضوع و خشوع واقعی و وجدانی نسبت به آنها داشتند، و مقام و منزلت آنانرا ملکوتی میدانستند. و به سیره و تاریخ آنها کاملاً واقف بودند.
در بسیاری از مطالب که دربارهٔ آنان سؤال میشد چنان بیان و تشریح داشتند که گویا آن سیره را امروز مطالعه کردهاند، و یا در مصدر وَحی و تشریع نشستهاند، و از آنان میگیرند و بدین عالم میدهند.
در تابستانها از قدیم الایّام رسمشان این بود که بزیارت حضرت ثامنالائمّه علیه السّلام مشرّف میشدند و دوران تابستان را در آنجا میماندند؛ و ارض اقدس را بر سائر جاها مقدّم میداشتند، مگر در صورتِ محذور.
در ارض اقدس هر شب بحرم مطهّر مشرّف میشدند، و حالت التماس و تضرّع داشتند.
و هر چه از ایشان تقاضا میشد که در خارج از مشهد چون طُرقبه و جاغَرْق سکونت خود را ـ بعلّت مناسب بودن آب و هوا ـ قرار دهند، و گهگاهی برای زیارت مشرّف گردند ابداً قبول نمیکردند، و میفرمودند: ما از پناه امام هشتم جای دیگر نمیرویم.[۱۱]
نسبت به قرآن کریم نیز بسیار بسیار خاضع و خاشع بودند. آیات قرآن را غالباً از حفظ میخواندند. و مواضع آیات را در سورههای مختلف نشان میدادند؛ و آیات مناسب آن آیه را نیز تلاوت مینمودند. جلسات بحثهای قرآنی آن فقید سعید بسیار جالب و پر محتوی بود.
● وضع تحمّل و بردباری علاّمه در شدائد و گرفتاریها
و امّا وضع مَعیشت ایشان: چنانچه از شجرهٔ آنان پیداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربایجان بودهاند؛ و ممرّ معاش ایشان و برادرشان از کودکی منحصر بزمین زراعتی در قریهٔ شادآباد تبریز بوده و از نیاکان بعنوان ارث منتقل شده بود. و چنانچه از نوشتجات ایشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت برای ممرّ معاش در تبریز پیداست؛ آن رسالههای خطّی (کتاب «توحید» و کتاب «إنسان» و رسالهٔ «وسائط» و رسالهٔ «ولایت») را در قریهٔ شادآباد نوشتهاند.
ایشان میفرمودند: این مِلک، دویست و هفتاد سال است که مِلک طلقِ آباء و اجداد ما بوده است و یگانه وسیلهٔ ارتزاق از راه کشاورزی میباشد؛ و چنانچه مورد غَصب و تعدّی واقع میشد، بطور کلّی رشتهٔ معاش ایشان مختلّ میگشت و در مضیقه واقع میشدند.
چون علاّمهٔ طباطبائی با وجود داشتن مقام فقاهت و علمیّت و واجدیّت مقام مرجعیّت؛ بعلّت اهتمام به امور علمیّه و تربیت طلاّب از نقطهٔنظر معنویّت و اخلاق و تصحیح عقیده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حریم تشیّع؛ دیگر مجالی و حالی برای تدوین رساله و فتوی و استفتاء را نداشتند؛ و از بدو امر عمداً مسیر خود را در غیر این طریق قرار داده بودند.
و چون از این طرف این امور بکلّی مسدود بود و از طرف دیگر ایشان بهیچوجه سهم امام را قبول نمیکردند، معلومست که وضعِ معیشت و زندگی ایشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت که عائدشان میشد، از یک طلبهٔ ساده پائینتر خواهد بود. چون آن طلبه، اگر چه از شهر و یا دِه برای او مقرّری نرسد لاأقلّ از سهم امام استفاده میکند. و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط برای إمرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ أقلّ بود. و طبعاً رجال علم و دانش ما از قدیم الایّام بدین محذور مبتلا بودند:
● رجال علم و دانش ما از قدیم الایّام در ضیق معیشت بسر میبردهاند
مرحوم آیهٔ الله شیخ جواد بَلاغی نجفی که فخر اسلام بود و علوم و مؤلَّفات او جهان دانش را روشن کرد، در نجف اشرف در خانهٔ محقّری روی حصیر زندگی میکرد؛ و برای طبع کتابهای خود علیه مادّیّین و طبیعیّین و یهودیان و مسیحیان، که حقّاً سند مباهات و افتخار عالم اسلام بود، مجبور میگردد خانهٔ مسکونی خود را بفروشد.
استاد استادِ ما: مرحوم قاضی رضوانُ اللهِ علیه در نجف اشرف با وجود عائلهٔ سنگین، چنان در ضیق معیشت زندگی مینمود که داستانهای او برای ما ضرب المثل است.
در خانهٔ او غیر از حصیر خرمائی چیزی نبود. و برای روشن کردن چراغنفتی در شب بجهت نبودن لامپا و یا نفت، چه بسا در خاموشی بسر میبردند.
مرحوم آیهٔ الله علاّمه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی هیچ ممرّ معاشی نداشت و از حال ایشان کسی با خبر نبود. صد سال بعلم و اسلام و تشیّع خدمت کرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفیس و بینظیری از خود بیادگار گذاشت که امروز مورد استفادهٔ تمام اهل تحقیق و تتبّع و محور مراجعات نویسندگان است.
این مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت کشیدن و جمعآوری اسناد و مدارک نوشتجات بود. وضع خانهٔ او عیناً مانند یک طلبهٔ معمولی، ساده و بلکه پائینتر؛ و شدائدی که تحمّل نموده است فوق تصوّر است.
علاّمهٔ أمینی صاحب «الغدیر» تا قبل از مشهوریّت و معروفیّت، در تنگی معاش بسر میبرد؛ و حتّی برای طبع اوّل دورهٔ «الغدیر» با مشکلاتی مواجه شدند.
و این یک نقص بزرگ در دستگاه روحانیّت فعلی از نقطهٔ نظر کیفیّت ادارهٔ امور مالی است.
چرا باید افرادی که در رشتههای خاصّی چون فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال و غیرها عمری را میگذرانند، و با وجود سرمایههای سرشار فقهی؛ بعلل کمک به اسلام و نیاز جامعه بدین علوم و پرکردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسداری و سنگربانی از حریم مکتب، باید حتّی از یک زندگی ساده و معمولی محروم؛ و برای امرار معاش و حفظ آبرو و حیثیّت دچار هزار اشکال گردند.
بودجهٔ صندوق مسلمین که بعنوان سهم امام به حوزهها ارسال میشود، از عطف توجّه بچنین افرادی دریغ؛ و قبول سهم امام برای چنین کسانی ـبتوسّط متصدّیان و مباشران ـ موجب قبول ذُلّ استخفاف و تحقیر و تسلیم دربرابر دستگاه مدیره باشد.
از اجازه و تصدیق مقام اجتهاد و فقاهتِ افرادِ والا مقامی که دارای مزایای اخلاقی و روحی، علاوه بر جنبههای علمی هستند؛ چون ملازم با تصدیق شخصیّت و استقلال امور آنهاست، خودداری شود.
و به افراد بیسواد و بیاحتیاط و متجرّی، بعنوان جِبایه و جمعآوری سهم امام اجازههای طویله و مطوّله و مُلقَّب بألقاب و آداب داده شود؛ که مرکز حکمرانی از مقرّ خود تکان نخورد، و در وصول آن بدست افراد غیر واجد شرائط، که در مزایای روحی و اخلاقی از سطح معمولی مردم پائینترند، بملاک ادّعای علم و اعلمیّت و فقه و افقهیّت و ورع و اورعیّت، خللی پدیدار نگردد. فَیا لَلاْسَفِ بِهَذِهِ السّیرَهِٔ الرَّدیَّهِٔ الْمُرْدیَهِٔ الْمُبیدَهِٔ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمآءِ وَالْفِقْهِ وَ الْفُقَهآءِ.
و چون به آنها گفته شود: به چه دلیل؟ به چه آیه، به چه روایت شما میگوئید سهم امام مقلّد باید بدست مرجع یا نائب او بخصوصه برسد؟ در کدام کتاب فقه و خبر و تفسیر چنین مطلبی را دیدهاید؟ این چه سنّتها و بدعتهائی است که مینهید؟
میگویند: فلان و بهمان گفتهاند. شما که ادّعای اجتهاد میکنید! چرا در اینجا فقط، مقلِّدِ صرف فلان و بهمان شدهاید؟
علاّمهٔ استاد، زندگانی بسیار ساده و بی تجمّل، در حدِّأقلّ ضرورت زندگی داشتند. و با وجود کسالت قلبی و کسالت اعصاب و کِبَر سنّ، فقط و فقط بعلّت حمایت از دین، و نشر فرهنگ اسلام؛ برای ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوی، هر دو هفته یکبار بطهران میآمدند؛ و این رفت و آمد نیز مستلزم رنجهائی بود. اینست وضع زندگی یک فیلسوف شرق؛ بلکه یگانه فیلسوف عالم! با آنکه آنطور که باید ما از وضع داخلی آن بزرگ مرد پرده بر نداشتیم؛ زیرا معتقدیم بحث در اینگونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نیست.
● اینست زندگانی اولیاء خدا:
صَبَرُوا أَیَّامًا قَصِیرَهًٔ، أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهًٔ طَوِیلَهًٔ.[۱۲]
یکایک از صفات و نعوت متّقیان که مولَیالموالی أمیرمؤمنان علیه السّلام دربارهٔ آنان در خطبهٔ هَمّام بیان میفرمایند، در این مرد الهی مشاهَد و محسوس و ممسوس و ملموس بود:
أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا، وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.
اینست زندگی وارستگان و آزادگان از اسارتِ نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حریم قضاء و مشیّت الهیّه، و سرسپردگان به عالم تفویض و تسلیم و رضا. چقدر استاد ما از این شعر خوشایند بودند که:
منم که شُهرهٔ شهرم بعشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در شریعت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت راز پوشیدن[۱۳]
و آنگاه با این مشکلات، و ردّ و ایرادها، یکدنیا از عظمت و وقار و سَکینه و آرامش در او متحقّق بود.
اینجاست که خوب زندگانی ائمّهٔ معصومین ما، رخ خود را نشان میدهد، زیرا امثال طباطبائیها میتوانند بخوبی روشنگر و آیه و نمایندهٔ آن ارواح پاک باشند، و چون آینهٔ درخشان و صیقلی، آن ذوات طهارت را حکایت کنند؛ و اینانند که آیات الهیّه و حُجَج ربّانیّه میباشند.
● علّت مهاجرت علاّمهٔ طباطبائی از تبریز به قم
و بهمین علّت، مهاجرت علاّمهٔ طباطبائی بقم و تحمّل این همه مشکلات، و دوری از وطن مألوف، برای احیای امر معنویّت و اداء رسالت الهی در نشر و تبلیغ دین، و رشد افکار طلاّب و تصحیح عقائد حقّه، و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیهٔ اخلاق و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله و ربط با عالم معنی میباشد.
● پیام آیهٔ الله بروجردی به علاّمه و جواب ایشان
چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «أسفار» را شروع کردم، و طلاّب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا میکردند؛ حضرت آیهٔ الله بروجردی رحمهٔ الله علیه اوّلاً دستور دادند که شهریّهٔ طلاّبی را که به درس «أسفار» میآیند قطع کنند.
و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟
اگر شهریّهٔ طلاّب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟
و اگر من بخاطر شهریّهٔ طلاّب، تدریس «أسفار» را ترک کنم لطمه بسطح علمی و عقیدتی طلاّب وارد میآید!؟
من همینطور در تحیّر بسر میبردم، تا بالاخره یکروز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسی میخواستم برگردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روی کرسی اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس «أسفار» را ترک کنم، یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از مِی وقت گل دیوانه باشم گر کنم
چون صبا مجموعهٔ گُل را به آب لطف شست کج دلم خوان گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم
عشق دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
لاله ساغر گیر و نرگس مست و برما نام فسق داوری دارم بـســـی یا ربّ کــرا داور کنم
بازکش یکدم عنان ای تُرک شهرآشوب من تا ز اشک و چهره، راهت پر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست کی طمع در گردش گردونِ دون پرور کنم
گر چه گردآلودِ فقرم، شرم باد از همّتم گر به آب چشمهٔ خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی من نه آنم کز وی این افسانها باور کنم[۱۳]
باری، دیدم عجیب غزلی است؛ این غزل میفهماند که تدریس «أسفار» لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکی است.
و ثانیاً یا همان روز یا روز بعد، آقای حاج أحمد خادم خود را به منزل ما فرستادند، و بدینگونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانی در حوزهٔ علمیّهٔ اصفهان نزد مرحوم جهانگیر خان «أسفار» میخواندیم ولی مخفیانه؛ چند نفر بودیم، و خُفیهًٔ بدرس ایشان میرفتیم، و امّا درس «أسفار» علنی در حوزهٔ رسمی بهیچوجه صلاح نیست و باید ترک شود!
من در جواب گفتم: به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید که این درسهای متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول، ما هم خواندهایم؛ و از عهدهٔ تدریس و تشکیل حوزههای درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران کمبودی نداریم.
منبع:کتاب مهر تابان تالیف علامه محمد حسین حسینی تهرانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست