سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
فلسفه هنر در کلام اقبال لاهوری هویت, جانمایه اسرار خودی
اقبال، از جمله متفکران مسلمان و نواندیش و زایشگر مفاهیم اصیل و عمیقی است که با ذهنی شفاف و اندیشه ای برنا و تازه، راه حل انسان مسلمان را در باور داشتن خویشتن خویش تعریف می کرد. او که به فلسفه هنر، عینیت بخشیده بود و توانسته بود از هنر شعر و جوهر سحرآمیز آن برای بیان مؤلفه های فکری اش کمک بگیرد، دو مجموعه ارزشمند فکری- هنری از خویش به جای گذاشته و در این دو اثر- تمام حرفش این است که اگر انسان مسلمان، و خاصه هموطنان رنجیده و ستم کشیده اش، می خواهند در جهانی که همگان نمی خواهند ایشان بمانند، ببالند و بپایند و بپویند، چاره ای ندارند جز اینکه به خود و داشته های شگرف و معجزه آسای فرهنگ عریق خود که اسلام و قرآن و سنت محمدی و جامعه اسلامی است، چنگ زنند.
این نوشتار، برشی کوتاه از مثنوی اسرار خودی اقبال را، از منظره ای خاص، انتخاب کرده، تا انگیزه ای باشد برای جهش خوانندگان به دو مثنوی ارزشمند علامه محمد اقبال لاهوری؛ «اسرار خودی، رموز بی خودی».
در جهان خورشید نو زاییده ام
رسم و آیین فلک نادیده ام
بارزترین عنصر فکری که شعر اقبال را از همترازان خود بالاتر می ایستاند، مفهومی است که اگرچه بر ساخته او به معنی ابداع نیست، اما پروراننده اش اقبال است؛ اوست که این فربگی را بدین مفهوم، که همواره در باریکه خیال متفکران پیش از خود به صورت مجرد و جدای از اجتماع حیات داشت؛ بخشید و برداشتی تازه را از آن به دست داد.
مفهوم «خودی» در نظر اقبال «محور زندگی و جهان هستی است، به خرد قائم است و قیام همه مظاهر و شئون حیات بسته به اوست۱»:
پیکر هستی ز آثار خودی است
هرچه می بینی ز اسرار خودی است
خویشتن را چون خودی بیدار کرد
آشکارا عالم پندار کرد
صد جهان پوشیده اندر ذات او
غیر او پیداست از اثبات او
جهانی که اقبال از خودی به ما نشان می دهد، جهان یکدست نیست، در این جام، تضاد نیز هست و خودی ها با خود درجنگند. به نظر می رسد اقبال از این نگاه، می خواسته حرکت و پیشرفت را در تضادها و تقابل ها تعریف کند:
در جهان تخم خصومت کاشته است
خویشتن را غیر خود پنداشته است
سازد از خود پیکر اغیار را
تا فزاید لذت پیکار را
این خودی، همان گونه که در بیت پیشانی مثنوی اش گفته، در پیکره هستی وجود دارد. او در ادامه به برخی از خودی ها پرداخته و ایشان را معرفی می کند: قطره، باده، کوه، موج، نور، سبزه، شمع، کوه و... هر یک از این اجرام اگر از خودی برخوردار باشند، اعتلا می یابند و اگر خودی را از دست بدهند، بی مقدار و ناارجمندند:
قطره چون حرف خودی از بر کند
هستی ای بی مایه را گوهر کند
باده از ضعف خودی بی پیکر است
پیکرش منت پذیر ساغر است
کوه چون از خود رود صحرا شود
شکوه سنج جوشش دریا شود
شمع هم خود را به خود زنجیر کرد
خویش را از ذره ها تعمیر کرد
هر یک از مفسران خودی در تعریف این مفهوم به زعم خویش مطالبی بیان کرده اند. برخی آن را از مقوله، تشکیک دانسته اند؛ یعنی یک مفهوم مشکک که دارای شدت و ضعف است؛ بدین معنی که شدت و ضعف خودی در هر یک از موجودات عالم، تعیین کننده اندازه قوام و استواری آن موجود است۲. دیگری، خودی را در عمومیت بخشیدن به اعجازی دانسته و اینکه همه حرف اقبال این است که جهان سرشار از کارهای تکراری است و اگر معجزه می خواهیم، ناچار از این هستیم که انسان ها در راه شناسایی توانمندی های خویش گام بردارند۳. استاد مطهری در تعریف نفس، آن را همان «خود» معرفی می کند: «نفس در اصل معنی، یعنی «خود»؛ نفس آن خود انسان است.»۴
آنچه در جمع بندی می گنجد، جمعی است از همه آنچه که آورده شد. اقبال در تعریف خودی هم به قوای بهین درونی انسان و بالاندن آن- که همان اراده و توانایی و همت و حمیت و غیرت آن، خلیفه اللهی است- نظر داشته، هم خواسته این عناصر قوی را فقط در موجودیت و فعالیت فردی و شخصی هر یک از افراد انسانی خلاصه نکند، بلکه آن را به میدان بازتری که همان اجتماع است بکشاند، تا نتیجه عملی این تعریف در ساختن جامعه تجلی یابد. اما چه عواملی او را بدین سوی کشانده، دو عامل: ۱- جامعه ای که در آن می زیسته. ۲- مردمی که با ایشان زیسته است.
حال برای شناخت عمیق تر از مفهوم خودی، چاره ای جز آن نیست که نگاهی به وضعیت جامعه و مردم آن روز اقبال بیفکنیم:
اقبال متولد ۱۸۷۷ است؛ یعنی ۲۰ سال بعد از سرکوب انقلاب مسلمان ها به وسیله انگلیس ها در هندوستان. در سال ۱۸۵۷ انگلیس ها آخرین ضربه را به دولت اسلامی در شبه قاره وارد کردند... بعد از آن که انگلیس ها هند را رسماً ملحق به بریتانیا کردند و کشور خودشان را امپراتوری بریتانیا و هند نامیدند- که دیگر مسئله، مسئله مستعمره بودن نبود؛ بلکه استانی از استان های انگلیس به حساب می آمد- به فکر آینده خودشان افتادند؛ و آن این بود که زمینه هرگونه شورشی... را در آن کشور از بین ببرند. راهش هم این بود که مسلمان ها را به کلی قلع و قمع کنند؛ زیرا می دانستند آن کسانی که در هند با آن ها مبارزه می کنند، مسلمان هایند... یک برنامه بسیار قساوت آمیز برای سرکوب مطلق مسلمان ها در هند آغاز شد؛... از لحاظ مالی،... فرهنگی... شأن اجتماعی، اینها را مورد نهایت تحقیر قرار دادند. انگلیس ها اعلان می کردند که کسانی که می خواهند استخدام بشوند، باید مسلمان نباشند! بنابراین تمام مساجد و مدارس اسلامی را در هند... گرفتند. تجار هندو را تحریک و تشویق می کردند که به مسلمان ها وام های کلان بدهند تا املاکشان را بگیرند و ارتباط آنها را با زمین... و احساس صاحبخانه بودن را به کلی از آنها سلب کنند... اینها قسمت های خوبش بود؛ سخت ترش... این بود که بی دریغ می کشتند؛ بی دریغ زندان می کردند.۵..
آنچه آورده شد، نمایی از همان جامعه ای است که اقبال در آن می زیسته است. اینک در جلوه ای دیگر، از مردم روزگار وی سخن رفته است:
برای توده مسلمان و روشنفکران مسلمان و تحصیل کرده هایی از مسلمان ها که وارد میدان اجتماع می شدند، آگاهی و علم و معرفت و تحصیل و مقام مطرح بود، اما هویت اسلامی دیگر به هیچ وجه مطرح نبود. این ها به تدریج در جامعه بزرگ مسلمان هند- که بزرگ ترین جوامع مسلمان در همه دنیا بود و ما تا امروز هم هیچ کشوری را نداریم که آن قدر مسلمان... در خود داشته باشد- دیگر احساس هویت اسلامی نمی کردند، دیگر برای خودشان شخصیت اسلامی قائل نبودند و اصلا امیدی به آینده در مسلمان ها ی هند نبود. از بس که زجر کشیده بودند و توسری خورده بودند و تمام حوادث و پدیده ها از نومیدی و تلخی و بدعاقبتی حکایت می کرد، دیگر احساس حقارت جزو ذات مسلمان هندی شده بود... و اصلا فکر نمی کرد بشود کاری کرد و اقدامی کرد.
در آن زمانی که اقبال با دست پر از فرهنگ جدید از اروپا برگشته بود؛ روشنفکرهای معاصر اقبال... چشم به تمدن غرب داشتند و اعتبار خودشان را... در این می دیدند که خودشان را به تمدن غربی یک مقدار آمیخته تر کنند و نظام ارزشی غرب را در عمل خودشان، در ادای خودشان، در لباس خودشان، در صحبت کردن خودشان، حتی در تفکرات خودشان و در دید خودشان بیشتر تجلی ببخشند.۶
بنابر مطالب فوق، خودی از دل دیرینگی فرهنگ و ادب، ایران زمین گرفته شده، به شکلی فلسفی که تبیین گری در نهاد آن است، بیان شده- تا در مقام استدلال، پایه های محکم داشته باشد- و با برداشتی التقاطی- به درازنای تاریخ فرهنگ و اندیشه و پیوستگی با آن و با نمود و بروزهای امروزین- که هم قدمت در آن هست و هم تازگی، به کارایی در صحنه اجتماع رسیده. هنر اقبال این است که آن مفهوم ذهنی- و چه بسا وهمی- را که در موزه ذهن ها و کتاب ها جاگیر شده بود، به فعلیت رساند و از آن تعریفی واحد و جامع به دست داد: هویت؛ خودشناسی، خودادراکی، خوداندیشی، و جنبش و کوشش و پویش برای ساختن جامعه ای در حد قد و قامت آن.
اکنون به آسانی می توان به این نتیجه رسید که چرا اقبال پس از خودی، بی خودی را مطرح کرده. او انسان را بعد از آن که به هویت رساند و او را با گوهر ارزنده درون خویشتن آشنا گرداند، به جماعت مرتبط می کند، تا از قوه به فعل درآید؛ پس فرد جوهره اش در جمع شکل می گیرد و جمع برآورنده آمال فرد است:
فرد و قوم آئینه یکدیگرند
سلک و گوهر، کهکشان و اخترند
فرد می گیرد زملت احترام
ملت از افراد می یابد نظام
محمدحسن مقیسه
منابع
۱- دیوان اقبال به کوشش فرید مرادی
۲- نوای شاعر فردا، محمدحسین مشایخی
۳- از هرگز تا همیشه، قدمعلی سرامی
۴- فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری
۵- سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در کنگره بزرگداشت اقبال در ۹۱/۲۱/۴۶ و زندگی نامه اقبال به کوشش جاوید اقبال
۶- همان در ۹۱/۲۱/۴۶.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست