شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

گذری در کوچه های بی پایان طنز در اشعار عمران صلاحی


گذری در کوچه های بی پایان طنز در اشعار عمران صلاحی

شادروان عمران صلاحی, در طنزپردازی, استادی به اصطلاح جامع الشرایط بود

شادروان عمران صلاحی، در طنزپردازی، استادی به اصطلاح جامع‌الشرایط بود. داستان طنز می‌نوشت، آن هم با سبک دلنشین خاص خود. شعر طنز می‌گفت به دلپذیری، مقاله در معرفی طنز می‌نوشت و با این همه، فروتن و انسان بود. آنچه در پی می‌آید گذری شتابان و گذرا بر گزینه اشعار طنزآمیز از صلاحی و البته با نام مستعار «ع.شکرچیان» است.

● ویژگی‌های شعرهای طنز عمران صلاحی:

الف) صرف نظر از شاعران قدرتمند کلاسیک، نظیر عطار، مولوی، سعدی و... که با زبان رایج مردم دوره خود شعر می‌گفتند، بعدها و به تدریج که مضامین شعر نه تجربه‌های عینی و ذهنی مردم عادی، بلکه مدح و ستایش حکام گشت، زبان شعر نیز بالتبع به ابهام و الفاظ مطنطن، اما توخالی مبدل شد. با شروع جنبش مشروطه بود که شاعران باز به زبان مردم کوچه و بازار روی آوردند، اما این بار متاثر از انقلاب‌های مردمی، نظیر انقلاب فرانسه، موضوع و مضمون شاعران زندگی واقعی بود که با زبان واقعی و رایج مردم، بیان می‌شد. مثلاً نسیم شمال از پیشروان چنین نوعی از شعر است. شاعر حالا دیگر مدیحه‌سرایی نیست که الفاظ و تعابیر ساختگی و دور از ذهن را به امید دریافت خلعت و صله، به همدیگر بچسباند. او، خاصه در شعر طنز، زبان تند و پر از تحــــرک و شادابی جماعت ستمدیده‌ای است که اشعار بی‌صله می‌سراید!

پس از مشروطه و شکست اهداف آن در برقراری آزادی و عدالت، باری، زبان شعر در اشعار خیلی‌ها، چه شاعران کلاسیک سرا و چه شاعران نوپرداز، اغلب و به عنوان اصل، همان زبان مردم باقی ماند. بعضی از نمونه‌های خوب و طنزآمیز این نوع زبان را مثلاً در «ای مرز پرگهر» و یا «به علی گفت مادرش روزی» از فروغ فرخزاد می‌توان جست و یافت.

موضوع بسیار مهم در اشعار طنزآمیز عمران صلاحی این است که همه اشعارش، بدون استثنا، همان پویایی، تحرک، شادابی و یا تعابیر دوپهلو و طنزآمیز زبان مردم کوچه و بازار را دارند.

ب) یک ویژگی منحصر به فرد در شعرهای طنز عمران صلاحی، شباهت آنها به کاریکاتور است. یعنی شاعر به زبان شعر، با ایماژ و صنعت تشخیص، کاریکاتوری را تعریف ـ تصویر می‌کند، به عنوان نمونه:

«در کنج پیاده‌رو درختی

با دست دراز و قامت خم

می گفت به عابری شتابان:

ـ در راه خدا به من کمک کن»

و یا این شعر:

«جاده‌ای خاکی

می رود ارابه فرسوده‌ای لنگان

می کشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب

آن طرف، شهری غبارآلود

پشت گاری

سطلی آویزان

پر از خالی

خفته گاریچی، مگسها این ور و آن ور

پشت گاری جمله‌ای: برچشم بد لعنت»

پ) صلاحی از شکل و به اصطلاح فرم حکایت‌ها نیز در شعرهای طنز، بهره می‌جست. از باب نمونه:

«آورده‌اند که آهویی

از بیم سگی گریخت به غاری که بر درش

شیری نشسته بود!»

در شعر مذکور با طنز موقعیت مواجه هستیم و در این شعر طنز که در همان قالب حکایت بیان شده است با طنز عبارت و شوخی کلام مواجه می‌شویم:

«آورده‌اند خری پیر و ناتوان

چوبی به گرده‌اش خورد

نالید و گفت:

ـ ‌ای روزگار!»

ت) ذهن خلاق صلاحی، گاهی در بیان شعر طنز، چون دوربین عمل می‌کند. حضور شاعر در صنایع و بدایع ادبی حذف شده است اما تصویر و صداست که موقعیتی طنز‌آمیز و عینی را ایجاد می‌کند:

«آواز قوطی حلبی در میان جوی... جوی... جوی...

آواز هندوانه و آواز پرتقال... قال... قال

آواز پوست

امان امان‌ای دوست

آواز دلنواز نوار و پلاستیک... تیک... تیک

شُر

شُر

شُر

آواز کج

آواز یک‌وری

آواز قو

آواز چشمه نیست

این غلغل

نامی‌ست مستعار برای کلاغ‌ها

بلبل

بقیه از صفحه اول

با کیسه زباله گذر می‌کند نسیم

از روی پل

دیگر دری گشوده نشد با کلید سُل

حالا که وزن و قافیه امداد می‌کند

رحمت به روح پاک تو‌ای نیکلا گوگول!»

آشکارا ـ به غیر از دو یا سه مصرع که آن هم می‌تواند تبادرهای ذهنی هر تماشاگر باشد ـ همه شعر، تصویری است از جویی پر از آشغال‌هایی نظیر قوطی حلبی و نوار و پلاستیک و امثالهم! و یا این شعر که همان تداعی‌ها را نیز ندارد:

«یک بوته، سرو

یک تکه سایه روی چمن

یک تکه برف

بی‌هیچ استعاره و تشبیه».

ث) به موجودات و حیوانات هویت انسانی دادن و براین مبنا حکایت‌های تمثیلی نوشتن سابقه‌ای دیرین در ادبیات جهان دارد. از کلیله و دمنه گرفته تا قصه‌های لافونتن و ایزوپ، این همذات پنداری با موجودات ریشه‌های اساطیری داشته و به دوران‌های دور توتم پرستی باز می‌گردد؛ اما همه نویسنده‌ها و شاعرانی که حکایت‌های تمثیلی را آورده‌اند، با دیدگاهی ساده مبتنی بر اخلاقیات ساده دوره خود، نتیجه‌های به اصطلاح آموزنده گرفته اند. اما عمران صلاحی که فرزند این روزگار است با همان مصالح قدیم، نگاه هستی‌شناسی در جهت هویت‌جویی دارد. با پرسش‌هایی چنین که آیا ماهیت بر وجود مقدم است و یا برعکس؟ و آیا با تغییر در ظاهر و عرض، ذات و نقش کرد و کار موجوداتی که تمثیلی از انسان هستند، عوض می‌شود و تغییر می‌کند؟

«آورده‌اند

پروانه و مگس پرشان را

با یکدیگر معاوضه کردند

اما مگس دوباره

روی زباله بود

پروانه روی لاله!»

و یا طنز سیاه در این شعر با دیدگاه هستی‌شناسی نیست

انگار شبیه اشعار خیام است:

«آورده‌اند که روزی کبوتری

در آینه

تصویر آب دید

خود را به آب زد

ناگاه

در خانه شکسته تصویر، جان سپرد».

ج) بهره‌مندی شاعر از قصص اولیاء و انبیاء:

«هزار موج

از هزار سو

تازیانه به دست

می‌آیند

ـ بار کدامین گناه

کشتی را چنین

سنگین کرده است؟ ـ گنهکار را

در آب افکنید

تا کشتی

به سلامت رود

ـ خدا را شکر

همه پاکانند

و کشتی

کژ و مژ می‌شود هنوز!

گناهکار منم، در میان این پاکان!

در آبم افکنید

در آبم افکنید

هزار موج

از هزار سو

دهان گشوده‌اند و زبان بر کشتی می‌سایند ـ مرا در کام نهنگ

جای خوشتر که درین کشتی!»

چ) طی دهه‌ها، حتی از جانب شاعران بزرگ و قدرتمند طنزپرداز، رسم براین بوده که موضوعات دم‌دستی اجتماع، موضوع و مضمون شعر طنز قرار می‌گرفته است. عمران صلاحی از معدود طنزپردازانی است که در اشعار خود ـ آن هم اشعار طنز خویش ـ به سبب واقعیت وجودی انسان در تضاد با موقعیت آرمانی او، اشعار فلسفی، در طنز موقعیت ایجاد و بیان کرده است؛

مثلاً:

«با لباسی پاره

از فروشنده سئوالی کرد:

ـ قیمت انسان متری چند است؟»

و یا این شعر که:

«عکسی به دست داشت

از خود

آن را نشان من داد

پرسید:

ـ با این مشخصات کسی را ندیده‌ای؟»

ح) صلاحی همچنین شاعر طنزپرداز اجتماعی است. در بخشی از یک شعر بسیار مشهور او ـ و در طنز موقعیت و عبارت ـ آمده است که:

«تو کوچه دارن منو می‌زنن

تو کوچه دارن منو می‌کشن

تو بیا نذار منو بزنن

تو بیا نذار منو بکشن

میله‌ها می‌خوان آسمونو خط خطی کنن

تو بیا نذار

واسه یه دونه ستاره

اینا

چشم خورشیدو می‌خوان در آرن...

ـ آقا اجازه‌س ما بریم بیرون؟

ـ آقا اجازه‌س بریم دس به آب؟

آقا اجازه انگشتمونو

تو دماغمون

فرو بکنیم؟

... اجازه می‌دین گلا وا بشن؟

ـ اجازه می‌دین مرغا رو هوا گشتی بزنن؟

همه‌ش اجازه

همه‌ش اجازه

بعد ازین دیگه خودم می‌دونم»

این شعر، طنز اجتماعی آشکار، طنز موقعیت و طنز عبارت است. تاریخ سرودن شعر سال ۵۱ است. مهم است که این نوع طنز اجتماعی، در دوره‌های بعد شعرسرایی صلاحی از طنز آشکار گذشته و تبدیل به طنز پنهان می‌شود، بینش پیچیده می‌شود اما زبان و نحوه بیان همچنان وفادار به زبان مردم می‌ماند. در این شعر از عمران صلاحی، مطابق با ادبیات گروتسک عواطف مختلف و حتی متضاد نظیر طنز و ترحم، لایه به لایه بر ذهن مخاطب تاثیر می‌گذارند؛ منظور این شعر است:

«می زد رکاب

در کوچه‌ای دوچرخه سواری که سر نداشت

مرغی

در باد می‌پرید ولی بال و پر نداشت

طفلی

از نسل شیرخشک

خون می‌مکید

از مرگ مادرش

طفلک خبر نداشت

مردی نماز وحشت می‌خواند

در حال سجده ماند و سر از خاک برنداشت

توپ و مسلسل و تانک

دیگر اثر نداشت!»

در تضاد با آن همه فضاهای رعب‌آور و ترحم‌انگیز، جمله کلیشه‌ای آخر است که هم طنز موقعیت و همزمان طنز عبارت را بیان می‌کند.

خ) عمران صلاحی در کنار دانش وسیع از وضع و موقع طنزآمیز انسان و در عین پرداختن به شعرهای طنز با مضامین فلسفی، اجتماعی، تراژدی، نظیر هر هنرمند بزرگ که از مردم می‌آموزد و به آنها می‌آموزاند، از فرهنگ مردم و بایاتی‌های آذری نیز بهره طنزآمیز جسته است. در شعری که طنز موقعیت و متاثر از بایاتی است، می‌گوید:

«می‌تابد آفتاب

گل در میان برکه

فریاد می‌زند:

ـ از تشنگی هلاک شدم، آب... آب... آب...»

آنچه گفته شد، تنها گذری کوتاه در کوچه‌های بی‌پایان شعرهای طنز صلاحی بود. کوچه‌هایی پر از فقر و فلاکت و فساد و تباهی و ریا اگرچه این همه در ذهن و زبان او شکل و بیانی طنزآمیز می‌یافتند. یاد و نام و راهش جاودان باد.

محمدعلی علومی