جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
امپراتوری گریزان
بحث امپراتوری آمریکا چند صباحی است که به محافل آکادمیک و سیاسی غرب بازگشته است. کتابها و مقالات متعددی که طی پنج - شش سال گذشته در این خصوص منتشر شده حاکی از دیدگاههای گوناگون و متناقضی است که در اینباره بین سیاستگذاران و پژوهشگران روابط بینالملل وجود دارد. در یک سوی این طیف افرادی نظیر نیلفرگوسن مورخ بریتانیایی قرار دارند که معتقدند آمریکا تمام مشخصههای یک امپراتوری را دارد اما مشکل اینجاست که حاضر به پذیرش این واقعیت نیست.
از دید این گروه بسیاری از چالشهای موجود ناشی از این است که برخلاف امپراتوریهای پیشین که به ماموریت جهانی خود واقف بودند دولتمردان آمریکا بیشتر نگران مسائل داخلی نظیر توازن بودجه هستند تا مشکلات جهانی. به زعم این عده هرگاه بحرانها و وقایع بینالمللی آمریکا را مجبور به دخالت در مسائل جهانی از کره، ویتنام تا عراق میکند، صبر و تحمل مردم و سیاستمداران این کشور به سرعت به انتها میرسد، بهطوری که پیش از حل بحران به دنبال راهی برای خروج سریع میگردند.
نیل فرگوسن در کتاب بهای امپراتوری آمریکا مینویسد: آمریکا قطعا یک امپراتوری است و مدتهای مدیدی است که یک امپراتوری است. او میافزاید: آمریکا وارث طبیعی امپراتوری بریتانیا که نظم جهانی را برای قرنها برقرار کرده بوده است، اما فرگوسن ابراز تاسف میکند که فرهنگ سیاسی انزواگرایانه در آمریکا به این کشور اجازه نمیدهد نقش وسیعتر و عمیقتری در شکل دادن به تحولات جهانی ایفا کند. اما در سوی دیگر این طیف نظریه کاملا معکوسی وجود دارد.
آمریکا یک امپراتوری نیست اما مشکل اینجاست که ادای امپراتوری را درمیآورد. بنجامین باربر در کتاب «امپراتوری هراس» مینویسد: دولت بوش با یکجانبهگراییهای خود، به کارگیری دکترین حمله پیشدستانه و اتخاذ سیاست تغییر رژیم عملا گرفتار وسوسه امپراتوری شده و مشکلات زیادی را برای کشور خود به وجود آورده است.
به بیان او منطق جهانی شدن ناقض منطق امپراتوری است. در عصر جهانی شدن، پیچیدگی فزاینده نظام بینالملل و وابستگی متقابل کشورها عملا وجود و کارکرد یک امپراتوری مرکزی را منتفی کرده است. لشکرکشی و تحمیل ارزشهای قدرتمندترین کشور دنیا بر سایرین نه فقط حلال مشکلات نیست که خود مادر بسیاری از مشکلات است. نسخهای که باربر و همکاران لیبرالش میپیچند بهرهگیری از همکاریهای جهانی و موسسات بینالمللی است. جان آیکنبری، استاد علوم سیاسی دانشگاه پرسینتون معتقد است صلحی که طی نیم قرن گذشته بین قدرتهای بزرگ دنیا برقرار بوده است تا حد زیادی مرهون سه عامل کاپیتالیسم، دموکراسی و بمب اتم بوده است اما او تاکید میکند نباید نقشی که موسسات بینالمللی نظیر بانک جهانی نیز در استقرار صلح بین کشورهای پیشرفته داشتهاند را مورد غمض عین قرار داد. به گفته او این موسسات گرچه در موارد زیادی قدرت آمریکا را محدود میکنند اما در موارد متعددی هم به آن مشروعیت میبخشند، برخی از سیاستهای لیبرالی بیل کلینتون و بهرهگیری وی از این سازمانهای جهانی متاثر از این دیدگاه بود.
● تهدیدهای آتی پیشروی آمریکا
یکی دیگر از موارد اختلاف بین سیاستمداران و نیز صاحبنظران امور بینالمللی در آمریکا، نوع و اولویتبندی چالشهایی است که این کشور با آنها دست به گریبان است یا خواهد شد. در حالی که جورج بوش از بنیادگرایی اسلامی به عنوان مهمترین خطر پیش روی امنیت بینالملل یاد کرده و بر همین اساس «جنگ با ترور» را هدایت میکند، بسیاری در مورد خطرهای مهمتر هشدار میدهند. چارلز کاپچن، استاد روابط بینالملل در دانشگاه جورج تاون و نویسنده کتاب «پایان عصر آمریکا» نگران ظهور اروپاست. او که در دولت بیل کلینتون مدیر بخش اروپا در شورای امنیت ملی کاخ سفید بود، میگوید: این اسلام رادیکال نیست که باید نگران آن بود، بلکه این متحدان واشنگتن در آن سوی اقیانوس اطلس هستند که تهدیدکننده اصلی برتری آمریکا هستند. به گفته او صرفنظر از نامی که بر سلطه آمریکا در جهان بگذاریم (امپراتوری، هژمونی یا رهبری جهان لیبرال) این سلطه مدتهاست رو به افول گذارده و وقایع ۱۱ سپتامبر و سیاستهای یکجانبه جورج بوش تنها شاید روند آن را تسریع کرده باشد.
به اعتقاد کاپچن همانگونه که بریتانیا در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ ظهور آمریکا را به رسمیت شناخت امروز نیز آمریکا باید از قدرتمند شدن اتحادیه اروپا استقبال کند و به جای تقابل با آن راهی برای افزایش همکاریها به منظور ادامه نظم کنونی در دنیا پیدا کند. کاپچن نگران بروز منازعه نظامی بین آمریکا و اتحادیه اروپا نیست اما هشدار میدهد که اختلافات فزاینده بین این دو متحد دیرین در امور متعددی نظیر مبارزه با تروریسم و تهدیدات محیطزیستی ممکن است نظم جهانی را که برای هر دو رفاه و رونق اقتصادی به همراه داشته مختل کند. او توصیه میکند آمریکا به تدریج حوزه نفوذ خود را به نیم کره غربی و نقاط استراتژیک خلیج فارس و شمال شرق آسیا محدود کند و بقیه را به اروپا یا سایر قدرتها و اتحادیههای جهانی واگذار کند. اما به غیر از اروپا تهدیدات جدیتری نیز در حال ظهورند. شاید مهمترین آنها چین باشد. فریدزکریا بارها هشدار داده است که آمریکا با درگیر کردن خود با بنیادگرایی اسلامی از رقیب اصلی یعنی چین غافل مانده است.
او میگوید: مشکل اسلام رادیکال یک مشکل درونی جهان اسلام است و نهایتا توسط عملگرایان و میانهروهای مسلمان حل خواهد شد، اما چین با رشد اقتصادی و جمعیت بالای خود طی چند دهه آینده احتمالا به جهان تکقطبی خاتمه میدهد. جان میرشهایمر، استاد روابط بینالملل در دانشگاه شیکاگو نیز در کتاب «تراژدی سیاست قدرتهای بزرگ» مینویسد: اگر چین به رشد اقتصادی کنونی خود ادامه دهد با توجه به جمیعت بالایی که دارد ممکن است حتی از آمریکا هم ثروتمندتر شود. از نگاه او قدرت اقتصادی به سرعت به قدرت نظامی بدل میشود. وی سپس هشدار میدهد که چین میتواند به مراتب قویتر و خطرناکتر از تمام رقبای آمریکا در قرن پیشین شود.
میرشهایمر به تأسی از دیدگان نورئالیستی خود خطاب به لیبرالهایی که از ادغام چین در اقتصاد جهانی به عنوان بهترین راه پیشگیری از سیاستهای خصمانه پکن حمایت میکنند، میگوید:ساختار نظام بینالملل همواره چنین اقتضا کرده که یک کشور ثروتمند و مقتدر صرفنظر از ماهیت دموکراتیک یا دیکتاتوری حکومت آن به دنبال افزایش حیطه سلطه خود باشد. به بیان دیگر آمریکا با کمک به ورود چین به اقتصاد جهانی مار خطرناکی در آستین خود پرورش میدهد.
اما آنچه میرشهایمر به آن اشاره نمیکند این است که با توجه به ارتباط مالی تنگاتنگ آمریکا با چین ممانعت از ثروتمندتر شدن این کشور شاید امر کمهزینهای برای واشنگتن نباشد. علاوه بر این به همان نسبت که ثروتمندتر شدن چین در درازمدت ممکن است برای آمریکا خطرناک باشد، افول و بحران مالی و اقتصادی پرجمعیتترین کشور جهان نیز میتواند نه فقط برای آمریکا بلکه برای کل دنیای پیشرفته فاجعهبار باشد.
جهان تکقطبی یا به تعبیر برخی یک و نیم قطبی (یک قطب آمریکا و نیم قطب دیگر اتحادیه اروپا، چین، روسیه و سایر قدرتهای بزرگ) کنونی احتمالا در نیمه دوم قرن جاری به یک جهان چند قطبی تبدیل میشود. سیاستهای آتی آمریکا در عراق و سایر کشورهای خلیج فارس و نیز شمال شرق آسیا تا حد زیادی تعیینکننده منزلت جهانی این کشور خواهد بود. همانطور که جوزف نای، استاد دانشکده حکومت دانشگاه هاروارد در کتاب خود؛ «پارادوکس قدرت آمریکا» مینویسد: قدرت نظامی آمریکا در بخش عمده قرن ۲۱ همچنان بیهمتا خواهد ماند، اما قدرت اقتصادی این کشور و برتری علمی و تکنولوژیکی آن ممکن است با چالشهای جدیدی توسط اروپا، ژاپن و چین مواجه شود. در چنین شرایطی آنچه تضمینکننده نفوذ آمریکا در عصر اطلاعات و جهانی شدن است همکاریهای بیشتر با رقبای آینده و پرهیز از تکروی و یکجانبه گرایی است.
محمد آیتاللـهیتبار
دانشگاه جورج تاون
دانشجوی دکترای حکومت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست