شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مراسم دفن یک پاترول سالم در تپه های لواسان
کارگران مشغول کارند هیچ فیلم بدی نیست. نوع دیگری از فیلم است. از فیلمهائی است که نظم و ترتیب معقولی ندارند و براساس خلخلی ساخته میشوند. اسمش را میشود گذاشت سینمای مشنگ، یا هر چیز دیگری. این نوع سینما از دههٔ ۱۹۶۰ و با پیدایش سینمای موج نو فرانسه به طور جدی مطرح شد و فیلمهای ژانلوک گدار ـ و نزدیکترین نمونه به این نوع سینما، یعنی فیلم پیروی دیوانهٔ او ـ آشکارترین تلقی اینچنینی را به نمایش گذاشت. همینجا لازم است اشاره کنم که از دههٔ ۱۹۶۰ به این سو، هیچوقت دوستدار فیلمهای سینمای گدار نبودهام و تماشای مجدد همین پیروی دیوانه، حقانیت این اکراه و دلزدگی مرا، برای خود من حداقل، اثبات کرد. در همان زمان با گذار مصاحبه کردند و اشاره کردند که فیلمهایش سروته و ترتیب معقولی ندارند و آیا فیلم نباید سروته و ترتیب داشته باشد؟ گدار در پاسخ گفت حتماً باید ترتیب داشته باشد اما بنا نیست با همان ترتیب همیشگی باشد.
سینمای مشنگ در دوران ما هم همچنان ادامه دارد ـ و با ترتیب خاص خودش، و اگر در سینمای آمریکا بهصورتی بسیار محدودتر تجربه میشود اما همچنان در سینمای اروپا و مخصوصاً در سینمای آسیای شرقی زمینهای محبوب و دلپذیر برای کار است. سینمای آمریکا هم البته با این نوع تلقی و برداشت بیگانه نیست و در شکلی منضبطتر و جمعوجورتر، فیلمهائی نرم و آزاد و قیدشکنانه را ـ گاه و بیگاه ـ حاصل میدهد. از نمونههای قدیمیتر فیلمی مانند راههای جانبی کار الکساندر پین را میشود مثال زد و از جدیدترها فیلم آخر جیم جارموش، گلهای پژمرده را. مشنگتر و بهتر از این نمونهها را در سینمای معاصر ژاپن و کره میشود سراغ کرد. کار فیلمسازانی مانند کیم کیدوک ـ جزیره ـ و فیلمهائی مانند Iron ۴.
سینمای ما، جزء در قسمتهائی از فیلمهای جلال مقدم و تکهای از رضاموتوری و یکی دو جای مختصر دیگر، به این نوع تجربه گرایشی نشان نداده و شاید به خاطر اینکه روشنفکران ما عموماً و معمولاً آدمهای جدی و سهمگینی بودهاند، دلخوشی از این قرتیبازیها نداشتنهاند و مجالی به این نوع فیلمسازی ندادهاند. شاید به همین علت بوده که فیلم آزاد و ظریف و رها و شادمانهای مانند آبادان، به دلایلی که معلوم و اعلام نمیشود توقیف میشود و تا امروز هم به نمایش در نمیآید. واقعاً مگر آبادان چه بحث عظیم و جدی اجتماعی و فرهنگی خاصی را مطرح کرده که سبب شود تعبیرها و تفسیرهایمان را چنان کش بدهیم که در انتها، این روزنهٔ رو به ذهنیتی متفاوت و به کلی رها شده را مسدود کنیم و گل بگیریم؟
آبادان قصهٔ دو پیرمرد به کلی قاطی کرده است که دمشان را به دم هم وصل میکنند تا بروند به آبادان و معلوم هم نیست در آبادان چه چیزی را میجویند و چه چیزی در انتظارشان است. قصه، قصهٔ رهائی آدمهاست از مناسبات در هم پیچیدهٔ اطرافیانی که اگر پیچیدگی اجازهٔ تفکر و درنگ بدهد، دستهجمعی باید راه بیفتد به طرف آبادان!
اما اگر قمپز مآبی ما مجال نمیدهد آبادان یا کارگران مشغول کارند را قورت بدهیم و هضم کنیم، و خوب و بد این فیلمها به کنار، معلوم میشود که نه تنها با این فیلمها، که با این نوع مشکل داریم. و اگر این مشکل را، بهعنوان تماشاگر با تصمیمگیرندۀ اداری یا منتقد متعهد باسواد یا بیسواد همراه خودمان حمل میکنیم، معنای بلافاصلهاش این است که بخش عمدهای از سینمای زنده و جوشان ما و جهان را داریم از دست میدهیم. توصیه میکنم بد نیست مجال و اجازه بدهیم در کنار اجراء سمفونی شمارهٔ ۱۰ شوستاکوویچ به رهبری هربرت فون کارایان! صدای مختصر و سادهٔ نیلبک هم به گوش برسد. اگر بگذاریم به گوش برسد!
کارگران مشغول کارند ادامهٔ سینمای مشنگ مانی حقیقی است؛ مستند ماندن که دهسال پیش ساخته بود دربارهٔ تأثیر جنگ بود در کار نقاشان معاصر ایران، و روایت آنها را از این حادثهٔ عظیم بازگو میکرد. فیلمبرداریاش را هم کاوه گلستان انجام میداد. این فیلم هیچوقت به نمایش درنیامد. فیلمی بود بسیار جدی و تکاندهنده، و هنو مشنگ بازی مانی شروع نشده بود. در فیلم آبادان شهر بهعنوان یکی از حضورهای قطعی (و قصدم همین لغت حضور است و نه فضا و نه مکان) و یکی از بازیگران اصلی فیلم بود؛ از صدها برچسب رنگارنگ که روی درها چسبانده شده بود، تا نقاشیهای دیواری، تا مجتمعهای خشک و یکنواخت، تا ازدحام اتومبیلها، و این نگاه خاص و جذابی بود که کمتر پیش از این دیده شده بود. اندوه و جدی بودن جوانترهای فیلم در قیاس با شوخوشنگی و جنون مطبوع پیرمردها ـ با بازی خوب بانوان بازیگر و پیرمردهای نازنین ـ تضاد قابل توجهی داشت و همهٔ هنرپیشههای نیمهحرفهای و غیرحرفهای هم خوب کار کرده بودند. آبادان فیلمی بود ـ و هست ـ که میشد با منطق و فضای آن همراه شد و آدم باید خیلی جدی ـ با رگهای گردن بیرون زده و ابروان به خشم و جدیت در هم کشیده ـ باشد تا بتواند انگ انتقاد اجتماعی و ایدئولوژیک بودن و از این قبیل وصلهها به آن بچسباند و سرنخهای اینچنینی را به زور در آن بیابد. آبادان فیلمی بود دربارهٔ مشنگها و تا فیلمساز خود در این عالم مشنگی شریک نمیشد و شریک نمیبود، نمیتوانست این حاصل سلامت و مهربان را بیرون بدهد و ما را در آن شریک کند. و حیف شد که این فیلم رفت در محاق انبار فراموشی و به تلافی، دو فیلم جفنگ جدید کار دوستان سالیان دراز من، اخیراً با بوق و کرنا رفته روی پرده سینماها.
کارگران مشغول کارند فیلم بهتری از آبادان نیست، اما دقیقتر و چندلایهتر است. مواجههٔ آدمهائی که با خلخلی تمامی توان و آرمانشان را برای غلتاندن و فروافکندن تختهسنگ بیآزاری ـ که نظیر مجسمههای سنگی جزیرهٔ ایستر بهسوی ناکجاآباد، خیره و منجمد بهسوی ناکجا آباد نگران ماندهاند ـ صرف میکنند و پرسشی هم در باب این بیهودگی و بیحاصلی از خود ندارند.
بنیان اصلی فیلم جذاب است و نه فکر اصلی آن (خواه از شعر کتبیهٔ اخوان ثالث باشد و خواه از عباس کیارستمی که دیگر دارد تبدیل میشود به پدرخواندهٔ فیلمسازهای جوان!). بنیان اصلی فیلم دربارهٔ اوبهلیسک ایستائی است که در طول قرون پابرجا مانده و آمدوشدها و هیاهوهای آیندگان و روندگان و مانندگان! حادثهایست ناچیز و گذرا در عمر درازش که اگر هم تغییری در انتها حادث میشود، نه به فعل اینهاست که او خود جابهجا میشود و خود فرو میافکند خودش را.
این بستر، آماده میشود برای حادثههای مضحک و احمقانه و راهحلهای بهکلی مشنگانه؛ و اینکه جماعتی دُم علم کردهاند تا زندگی بیمعنایشان را از این راه معنا دهند، بهخودی خود مضحک و در عین حال غمانگیز است. فیلم از همینجا میرسد به جستوجوی نیهیلیستی خود در پوچنمائی انسان معنا از دست دادهٔ معاصر و ـ اگر خود اهل بخیه باشیم میتوانیم افاضه کنیم که فیلم ـ با دیدگاهی ویتگنشتاینی که از فلسفهٔ آلمانی از نیچه به بعد مایه گرفته و بهرهمند شده است. نگاهی فاصله گرفته و دلسوزانه به آدمهائی دارد که به زعم خودشان ارادهٔ معطوف به تغییر را در جائی خرج میکنند ـ با رنج بسیار ـ که پیروزی نهائی، خود گواه بیهودگی مرارتی میشود که سمت و سو و هدفش را دیرزمانی است از دست داده است.
کارگران مشغول کارند در لایهای دیگر، شاعرانگی خاص سازندهاش را به نمایش میگذارد. جریان فیلم جریانی مشابه تراژدیهای یونانی دارد: با شادمانی و شوخوشنگی آغاز میشود و به تلخی و اندوه فاجعه ختم میشود؛ سیر زمان فیلم از یک صبح شادمانه و روشن و دلپذیر است تا به تاریکی و شب و در انتها. تصویر و عکاسی فیلم ـ در کنار ظاهر مستندگونهاش ـ دقیق است و ظرفیت بصری قابل تحسینی را نمایش میدهد. از آغاز شب، فضای سنگین و اضطرابآوری تصویر میشود که نشانهٔ تسلط مانی حقیقی است بر اجزاء بصری کار او.
فیلم قرار است بامزه و شوخطبعانه هم باشد. در جاهائی هست. در جاهائی نیست. گمان میکنم مانی حقیقی، طناز و طنزپرداز شوخطبیعی نیست. شوخیای که از قول آن هندی در اوایل فیلم نقل میشود بامزه نیست. بامزگی گفتوگوهای سرنشینان پاترول (و این پاترول معلوم نیست کی سایهاش را از سر سینمای متفاوت ایران میخواهد کم کند) زورکی است و اگر قرار است از خلال این مکالمههای نامربوط و پراکنده و بیمعنا، آدمهای این قصه را بیشتر بشناسیم؛ نمیشناسیم، و تا آخر فیلم معلوم نمیشود که مثلاً راننده (احمد حامد) یا امید روحانی یا آتیلا پسیانی از کدام پسزمینه میآیند و حرف حسابشان چیست و کلاری که بیشتر از دیگران معرفی میشود ـ همراه با آن خانم تحمیلی ـ کجا را آباد میکند. یا در انتها، چرا آتیلا دنگش میگیرد تا به قیمت جانش، سنگ را بیندازد. اگر اسم این مقولهها را شخصیتپردازی میگذاریم، مقولهٔ چندان تعیینکنندهای در این فیلم نیست و کارگردان هر قدر در این زمینه جدیتر میشود و بیشتر اصرار میورزد، فیلم بیشتر افت میکند و از عالم خلوچلیاش بیشتر فاصله میگیرد. همین فاصله گرفتن، از اواخر فیلم بیشتر محسوس میشود و تقریباً در انتهای فیلم. چیز زیادی از آن وادی شنگولی و جنون مفرح باقی نمیماند. پخش گزارش ـ بسیار نالازم ـ فوتبال، این جدی شدن تلخ را تشدید میکند.
از کشفهای عمدهٔ فیلم باید به کشف نیمهٔ پنهان امید روحانی ـ بهعنوان یک بازیگر تمام و کمال حرفهای ـ اشاره کنم که حیف مانند ورود شهره به سینمای هالیوود قدری دیرهنگام است! والا چه بسا اگر زودتر امید روحانی را کشف میکردند یک رابرت دنیروی تمام عیار دمدستمان داشتیم. طبق معمول کارهای مانی حقیقی، بازیگران ـ حرفهای و غیرحرفهای ـ بسیار خوباند، عکاسی و تدوین درست و بیاذیت و آزار و خودنمائی است و موسیقی فیلم اهمیت و نقش چندانی ندارد.
کارگران مشغول کارند فیلم بدی نیست. حتی فیلم خوبی است. چشمانداز امیدوارکنندهایست از فیلمسازانی که در راهند و مشغول کارند، و برای من که حوصلهٔ چندانی برای سینما رفتن و محبوس و محاصره ماندن در تاریکی و از دست دادن دو ساعت از عمری که دارد مداوماً کوتاهتر و کوتاهتر میشود ندارم، این دو ساع مطبوع و آسوده گذشت. جاهائی لذت بردم و جاهائی حوصلهام سر رفت. مثل هر فیلمی در هر سالن سینمائی. و نمیخواهم این دو ساعت را با دو ساعتهای بدی که این اواخر در سینماها ـ از روی ناچاری ـ گذراندم، و بیشتر وقت کف تاریک زمین بین صندلیها را تماشا کردم، قیاس کنم و از این راه بیبها، ارزش کارگران... را بیفزایم، اما ظاهراً اتفاقی در راه است که اتفاق امید بخشی است و گمان میکنم جشن آغاز این نوع سینما ـ سینمای مشنگ ـ را میشود با الهام از کتاب ولادیمیر نابوکوف ـ شرکت در مراسم گردنزنی ـ بهصورت مراسم دفن کردن یک خودروی پاترول صحیح و سالم در جائی از تپههای اطراف لواسان برگزار کرد!
خواستم موضعم را روشن کنم. اگر اسباب دلخوشی یا دلخوری بشود مهم نیست و نقلی ندارد.
آیدین آغداشلو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست