شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بررسی اقتصاد آمریکا از دریچه سینما


بررسی اقتصاد آمریکا از دریچه سینما

حکایت سعادتمندی یک درصدی ها با نگاهی به فیلم« درجست وجوی خوشبختی»

میلتون فریدمن، یکی از تاثیرگذارترین اقتصاددانان قرن اخیر و برنده جایزه نوبل اقتصادی ۱۹۷۶ از مهم ترین حامیان تفکرات اقتصادی «مکتب پولی» بود. او معتقد بود که میان تورم و عرضه پول ارتباطی نزدیک و محکم وجوددارد، به این معنا که پدیده تورم را می توان با کنترل حجم پول عرضه شده به اقتصاد ملی به وسیله فدرال رزرو (معادل بانک مرکزی) تنظیم کرد. مهم ترین اثر فریدمن، کتاب «سرمایه داری و آزادی» است که درسال ۱۹۶۲ به چاپ رسید. دراین کتاب نقش اقتصاد سرمایه داری درجامعه آزاد مورد بحث قرار گرفته است. این کتاب در بیش از ۵۰۰هزار نسخه به چاپ رسیده و به ۱۸ زبان ترجمه شده است. اما مکتب اقتصادی فریدمن (موسوم به شیکاگو) از عدم دخالت دولت در تعیین نرخ بهره حمایت می کند و مصرف کننده را تعیین کننده نرخ بهره می داند. بطوری که دراین مکتب بهره، عایدی سرمایه است و نرخ بهره در وضعیت تعادلی، با مازاد تولیدی که از ناحیه هزینه شدن وام حاصل می شود، برابر است. این وضع کاملا شبیه برابر نرخ دستمزد با محصول اضافی کار است. طرح شیکاگو مهم ترین طرح فریدمن در دوره ریگانیسم در آمریکا به صورت کاملا آشکاری پیاده شد و نتیجه این ماجرا چنین شد که اقتصاد صنعتی آمریکایی به سمت و سوی اقتصاد خدمات محور، در دهه ۸۰ میلادی میل نمود.

این تغییر بزرگ خسران فراوانی را برای طبقه متوسط آمریکایی به ارمغان آورد.

استیون کونراد فیلم نامه نویس سرشناس آمریکا راجع به پیامدهای دوران ریگانیسم و اجرای طرح موسوم به شیکاگو فیلمنامه ای را نوشت با نام در«جست وجوی خوشبختی» The pursuit of Happyness که نام فیلم از موارد اعلامیه استقلال آمریکا برداشت شده است. البته دیکته Happyness به صورت تعمدی اشتباه نوشته شده است و نام فیلم هم طعنه می زند به واژه درجست وجوی خوشبختی در اعلامیه استقلال آمریکا، در فراز مهمی از اعلامیه استقلال آمریکا آمده است:

«ما این حقایق را بدیهی می انگاریم که همه انسان ها برابر آفریده شده اند و آفریدگارشان حقوق سلب ناشدنی معینی به آن ها اعطا کرده است، که حق زندگی، آزادی، و جستجوی خوشبختی از جمله آن هاست.

فیلم در «جست وجوی خوشبختی»، داستان واقعی کیریس گاردنر سیاه پوست، خرده فروش اسکنرهای پزشکی در سال ۱۱۹۸است که به همراه لیندا و پسر کوچکش کریستوفر در سانفرانسیسکو زندگی بسیار سختی دارند. وضع مالی کریس بسیار دهشتناک است؛ وی توانایی پرداخت اجاره خود را ندارد. صاحبخانه او را از خانه اش بیرون رانده است و لیندا - همسرش - نیز او را ترک می کند. این پیامدها در زندگی فردی شهروندان آمریکایی درواقع تصویری از تاثیر اجرای طرح فریدمن است. یعنی فریدمن و تئوری اقتصادی اش را در فیلم نمی بینم، اما پیامدهای اقتصادی فریدمنیسم را مخاطب کاملا درک می کند.

کریس باید سرپناهی برای کریستوفر - فرزندش - فراهم کند، از طرفی کریس سعی می کند در شرکتی استخدام شود و از سویی دیگر باید کریستوفر را حفظ کند. مبارزه سختی برای زندگی کردن پیش روی کریس قرار دارد. مولفه هایی که در پس زمینه روایت در «جست وجوی خوشبختی» تماشاگر با آن مواجه می شود،فقر فراگیر است که در دوره ریگان، مردم آمریکا با آن دست و پنجه نرم می کردند. باید یک نکته حیاتی را مد نظر قرارداد؛ آمریکا هر زمان گرفتار بحران های اقتصادی می شود تنها راه فرار برایش از این بحران حمله به یکی از کشورهای خاور نزدیک، میانه و دور است و یک درگیری نظامی تقریبا تمامی مشکلات اقتصادی را حل می کند. اگر در دوران بوش پدر جنگ خلیج فارس اتفاق نمی افتاد قطعا طرح شیکاگو فریدمن، آمریکا را دچار ورشکستگی می کرد. و رکود دامنه دار دهه ۰۸ دراوایل دهه ۰۹ گریبان آمریکا را می گرفت. جنگ خلیج فارس یک نقطه رهایی بخش برای ایالات متحده بود. فیلم «در جست وجوی خوشبختی» دقیقا تصویری از فقر فراگیر دوران ریگانیسم را به تصویر می کشد.

از طرفی دیگر فیلم جنبه های دیگری دارد که درجمع بندی نهایی اش نظام سرمایه داری ستایش می کند و از زاویه تقدیس گرانه به وال استریت می نگرد. این تحلیل درست نیست که کلیت فیلم «در جست وجوی خوشبختی» را به خاطر نیمه ابتدایی فیلم اثری انتقادی نسبت به ساختار اقتصادی ایالات متحده قلمداد کنیم. این فیلم براساس داستان واقعی کریس گاردنر بورس باز معروف ساخته شده است و در جمع بندی نهایی کاملا مشخص است که به زعم فیلم سعادت در نظام سرمایه داری با پیوستن به وال استریت رقم می خورد و در نهایت گاردنر با پیوستن به مجموعه وال استریت خوشبختی و سعادت می یابد. با اینکه تا نیمه فیلم فقر و فلاکت این شخصیت را نشان می دهد و تماشاگر در نیمه ابتدایی فیلم آسیب های نظام سرمایه داری برطبقه متوسط را به سادگی درمی یابد، اما در پایان فحوایی که اثر به مخاطب حقنه می کند این است «افتادن در اقیانوس وال استریت یعنی خوشبختی؛ سعادتمندی را نظام سرمایه گرا رقم می زند.»

کریس (قهرمان این فیلم) باید برای زنده ماندن (نه زندگی کردن) تلاش فراوانی کند. وی به مصائب فراوانی دچار است و تلاش او برای به دست آوردن حداقل های یک زندگی زیرمتوسط تا قبل از پیوستن به وال استریت سرانجامی ندارد، پس از اینکه لیندا او را ترک می کند آن چیزی که عیان تر می شود تزلزل روابط خانوادگی در نظام سرمایه گرا است. این موضوع تهدیدی آشکار برای طبقه متوسط در آمریکا بر شمرده می شود. چنین نگاهی به رابطه مستقیم طبقه متوسط و تزلزل روابط خانوادگی پیش از این در فیلم کرامر علیه کرامر (رابرت بنتون) نمود کاملی داشت، اما سازندگان این اثر برای فرار از کلیشه به بررسی روابط پدر و فرزند در دوره ای می پردازند که حتی جایی برای خوابیدن ندارند و زیرکانه در همان نیمه ابتدایی شرافتمند فیلم، سازندگان اعم از فیلمنامه نویس و کارگردان ایتالیایی (گابریل موچینیو) در کنار داستان فردی کریس به شیوه ایی بسیار زیرکانه مشکلات اختلاف طبقاتی را نشان می دهند. در حالی که کریس حداقل زندگی را ندارد و در مقابل نشان می دهد اهالی وال استریت چگونه پول های خود را در استادیوم های ورزشی تلف می کنند و در مقابل کریس و کریستوفر جایی برای خوابیدن ندارند و در ایستگاه مترو شب را صبح می کنند. در این بخش یکی از اسکنرهای پزشکی که کریس موفق به فروش آن نشده برای او و فرزندش نقش ماشین زمان را بازی می کند و هر دو چنان محو رویای خود می شوند که حتی مخاطب فراموش می کند این دو جای خواب هم ندارند و در شیرینی زندگی این دو شریک می شود.

در فیلم «در جست وجوی خوشبختی» که براساس زندگی واقعی کریس گاردنر ساخته شده است، هر چند خلاصه بحث فقر و مشکلات جامعه سیاه پوستان، آن هم در دهه ۰۸ کمی تکراری به نظر می رسد اما رنج دوران ریگانیسم که تاروپودش با احیای سنت های فریدمن گره خورده است را نمی توان نادیده گرفت. و نکته جالب تر اینجاست که کلیت اثر که براساس ماجرایی واقعی است در کنار رنج ها و سختی های زندگی کریس هیچ روزنه امیدی جز وال استریت را به مخاطب نشان نمی دهد.

کریستوفر پائول گاردنر متولد نهم فوریه سال ۴۱۹۵ یک میلیونر وال استریت است. او در دهه ۰۱۹۸ یک بی خانمان و خرده فروش اسکنرهای پزشکی بود که مشتری زیادی هم نداشت و از لحاظ مالی در وضع بدی قرار داشت. او به همراه همسرش لیندا و پسرش کریستوف زندگی سختی را پشت سرمی گذاشت تا اینکه صاحب خانه کریس آنها را بیرون می کند و در اثر همین موضوع لیندا (همسرش) او را ترک می کند؛ حال دغدغه کریس نگه داشتن شغلش و همچنین نگهداری از فرزند کوچک خود است. کریس بعد از کشیدن مشقت های زیادی از قبیل خوابیدن در مترو، بی غذایی و هزاران مصیبتی که یک بی خانمان متحمل می شود بعد از نشان دادن هوش و استعداد خود در امر بازاریابی وسائل پزشکی در شرکت مزبور استخدام و همین امر و تلاش بی وقفه کریس باعث می شود تا او شرکت سرمایه گذاری خود را با نام Gardner richco پایه گذاری کند که در سال ۶۰۲۰ سرمایه این شرکت چیزی بالغ بر ۵۶ میلیون دلار تخمین زده شده است.

البته در این فیلمی که نیمه نخست آن جنبه های انتقادی دارد تفسیرهایی از فیلم بیرون می آید که قابل تأمل است. این تفسیر به همان شعار کلیشه ای «آمریکا؛ سرزمین فرصت ها» محدود می شود. در همان بخش های ابتدایی فیلم کارگردان با هوشمندی تمام، کلان شهر و ساختمان های عظیم که یک موتیف سرمایه داری را به رخ می کشد و در لابه لای این تصاویر مردم مختلفی را نشان می دهد که در تکاپو هستند، چند لحظه بعد تصویر برجسته گدایی را در حال تکدی گری نمایش می دهد که در وضعیتی اسفبار در گوشه خیابان افتاده و چند لحظه بعد افرادی را به تصویر می کشد که مدام به ساعت هایشان نگاه می کنند. چه تفسیری از لابه لای این تصاویر برای مخاطب قابل برداشت است؟ همان طور که اشاره شد شعار «آمریکا؛ سرزمین فرصت ها و لحظه ها» را بدین شکل به مخاطب القا می کند و پیام نخستین فیلم این است: «کسانی که وضعیت اسفناکی دارند و در کنار خیابان می خوابند از فرصت های خود استفاده نمی کنند.» همان کاری است که «کریس گاردنر» انجام می دهد و برای رسیدن به سعادت مالی از هیچ تلاشی فروگذار نیست. اما باور ما این است که در جامعه برابر، انسان های بسیار زیادی وجود دارند که می خواهند در زندگی خوشبخت شوند اما این خوشبختی در آمریکا چرا تنها نصیب یک درصدی ها می شود؟ از هزاران کریس بیکار، مقروض و کسانی که زندگیشان از هم پاشیده، تنها یک نفر موفق و ثروتمند می شود و این سعادت تنها از پیوستن به وال استریت رقم می خورد.

علیرضا پور صباغ