چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پلیس بودن خوب است


پلیس بودن خوب است

هرکول پوآروو در حافظه اکثر ما نقش بسته است با آن قامت قناص, سبیل عجیب و کفش های نوک سفید و موسیقی دلهره آورش خانم مارپل و شرلوک هولمز را هم یادمان است

هرکول پوآروو در حافظه اکثر ما نقش بسته است؛ با آن قامت قناص، سبیل عجیب و کفش‌های نوک سفید و موسیقی دلهره‌آورش. خانم مارپل و شرلوک هولمز را هم یادمان است. بچه که بودم دلم می‌خواست دستیار پوآروو شوم!‌ دلم می‌خواست مثل او از پس همه چیز بربیایم. شاید خیلی از ما چنین حسی را داشتیم و در طی این سال‌ها ما هیچ‌وقت از دیدن سریال‌های پلیسی، جنایی محروم نمانده‌ایم و به دلایلی از هر پنج کانال تلویزیون اینگونه سریال‌ها مرتب به سمت‌مان پرتاب می‌شود.

ما هر چقدر از دیدن سریال‌ها و فیلم‌های رمانتیک خالی هستیم، در عوضش از سریال‌های جنایی- پلیسی کم نمی‌آوریم. شاید محبوب‌ترین سریال‌های این دوران همان کبری ۱۱ باشد با آن همه حرکات مهیج و آکروبات‌بازی. سریال‌های ایرانی هم بودند وقتی جناب سرهنگ دستور می‌داد: ایست. قلب همه می‌ایستاد، بعد یک نمای کلوزآپ از جناب سرهنگ روی صفحه تلویزیون نقش می‌بست و در یک لحظه تردید بالاخره او بود که تصمیم می‌گرفت بگوید ایست: و صدای شلیک پیاپی و همیشه هم آدم بد ‌نقش زمین می‌شد.

پلیس بودن با خودش قدرت می‌آورد، اعتماد به نفس و جسارت و چه کسی از قدرت بدش می‌آید؟! خیلی از فیلم‌ها نقطه عطف‌شان در شلیک گلوله است. کارگردان موفقیت فیلم‌اش را در شلیک‌های هر چه بیشتر گلوله‌ها و اسلحه‌های آنچنانی می‌داند و در خیلی از موارد هم جواب می‌دهد.

خیلی از ما در بچگی غیر از شغل‌های محبوب‌مان که هیچ ربطی هم به هم نداشتند؛ خلبانی، پزشکی و معلمی، می‌خواستیم پلیس شویم البته در ذهن ما پلیس بودن بیشتر به گانگستربودن نزدیک بود. آخر ما فیلم‌های وسترن هم زیاد دیده بودیم؛ مردهای کلاه به سر، سوار بر اسب که همیشه‌خدا چند تا اسلحه همراه داشتند. ما هم دلمان می‌خواست که مثل آنها به تاخت به سرزمین‌های ناکجا آباد می‌رفتیم مثل «لوک خوش‌شانس». پلیس بودن خوب است به‌خصوص در این روزها. وقتی همین‌طور بی‌خیال در خیابان راه می‌روی و فکر می‌کنی وطن، سرای من است. موتوری از بغل کیف‌ات را می‌کشد یا مشتی نثارت می‌کند به همراه یک مشت الفاظ بد، آن‌وقت به یاد تگزاس و غرب وحشی می‌افتی. اینجا خیلی از خیابان‌هایش شبیه صحنه‌های فیلم‌های دیوید فینچر است.

خیلی از خیابان‌ها را نمی‌توانی بدون ترس از صدای موتوری که از پشت سر می‌آید، صدای گام‌های مشکوک و دستی که یکهو می‌آید سمت‌ات طی کنی. اینجا و این روزها پلیس بودن هم خوب است و هم خیلی سخت. از آن سختی‌‌های رایج که به ما می‌گفتند پلیس‌ها باید از جانشان بگذرند یا شبانه‌روز درگیر کارشان هستند. نه! اینجا به نظرم پلیس‌ها به غیر از توانایی و تخصص‌های رایج، باید واکسن ضدافسردگی حاد را هم از آغاز کارشان بزنند.

اینجا در حالی که روز به روز جرم‌ها، جنایت‌ها و سرقت‌ها افزایش پیدا می‌کند، پلیس‌ها هم باید روز به روز به فعالیت‌شان اضافه کنند و شبانه‌روز دنبال اموال مردم، ماشین آنها و جنازه‌هایشان بگردند و تازه پاسخگوی اعتراض‌های مردم و روسایشان هم باشد. جنگ شبانه‌روزی میان خلافکارها و پلیس‌هاست. اینجا پلیس بودن هم سخت است هم خوب.

رویاهای کودکانه ما در سختی و وسعت کار پلیس‌ها نمی‌گنجد. ما می‌توانیم همچنان پوآروو، مادام مارپل‌ها و جدیدترهایش را در خانه ببینیم و لذت ببریم و در خانه در کنار کولر گازی تضمین شده‌مان با یک لیوان شربت سکنجبین بنشینیم و در گوش‌هایمان پنبه بگذاریم تا حتی از شنیدن خبرهای بد ناراحت هم نشویم. البته این روزها تضادها بالا گرفته و انگار هرطوری زندگی کنیم یک طرفش با مشکل برخورد می‌کند. آن جمله معروف را همگی به یاد داریم که داروغه‌ها شب‌ها در کوچه داد می‌زدند: «آرام بخوابید، ما بیداریم». این روزها نه کسی این جمله را داد می‌زند و نه دیگر می‌شود به آن اعتماد کرد یا حتی آویزانش شد. اتفاقا این روزها باید چهارچشمی حواسمان به دور و برمان باشد که چیزی از ما کش نروند، کسی زیر لگد له‌‌مان نکند و...

می‌دانیم که از چندین سرقت، جنایت و خلاف دیگر ممکن است خیلی‌ها کشف نشود و دست پلیس‌ها هیچ وقت به مجرمان نرسد. مثل فیلم «Mach point» که می‌گوید همه چیز در دایره شانس آدم‌ها می‌چرخد. خیلی از مجرمان خوش‌شانس هم هیچ‌وقت گیر نمی‌افتند. به هر حال اینها خاصیت زندگی پیچیده امروزی است. با این حال هر کسی را بهر کاری می‌آفرینند و کرور کرور خبرهای حادثه است که از کشته شدن پلیس‌ها در عملیات‌ها می‌گوید، از گیر انداختن مجرمان و ما خوشحالیم که آنها هستند و ما هم به نوعی آسوده خوابیده‌ایم



همچنین مشاهده کنید