شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
خواندنی ترین خاطرات مهدی کروبی از سیاست و فضای سیاسی در ایران
● آغازی برای رودررویی دو جناح
انتخابات دوم مجلس انجام شد، اما آرای برخی جاها را باطل کردند. فکر میکنم انتخابات اصفهان و شیراز را باطل کردند. چند تا شهر بود. در واقع آرای شهرهایی را ابطال کردند که جریان چپ در آنها پیروز شده بود. جمعی به امام نامهای نوشتند که برخی امضا کردند. نامه به قلم آقای خاتمی نوشته شد و من آن را بردم به امام دادم. این هم اتفاق عجیبی بود.
من ظهر رسیدم دفتر امام. ایشان وقتی نماز را شروع میکردند، پرده را میکشیدند و دیگر کسی را راه نمیدادند و ایشان به عبادت مشغول میشدند. من آمدم در حیاط کنار اتاق ایستادم. دیدم پرده کشیده شده است. مجید انصاری به من گفت که آقا دارند نماز میخوانند و نمازشان طول میکشد. هنوز سه، چهار دقیقه نگذشته بود که دیدم امام پرده را کنار زد و آمد جلو. در حالی که عمامه معمولی خود را به سر نداشتند و عمامه نمازخوانی خود را به سر داشتند. انگار صدای پایی را شنیده باشند، پرده را کنار کشیدند و گفتند فرمایشی دارید؟ گفتم نامهای برایتان آوردهام. نامه را دادم و برگشتم.
● رد صلاحیت بهزاد نبوی
آقای هاشمی از مجلس رفت و رئیس جمهور شدند. من چون نایب رئیس اول مجلس بودم، رئیس مجلس شدم. سه چهار ماه پس از این جریان، انتخابات میاندورهای رسید. آقای هاشمی، عبدالله نوری، حسین کمالی، دکتر نوربخش، دکتر معین و مهندس محلوجی از مجلس رفتند دولت. جناح راست چهار نفر را معرفی کرد، ما هم چهار نفر را معرفی کردیم. یک دفعه باخبر شدیم که بهزاد نبوی که قبل از آن وزیر صنایع بود، رد صلاحیت شده است. محتشمی، نبوی، سرحدیزاده و یک نفر دیگر کاندیداهای ما بودند.
در مجمع روحانیون جلسهای تشکیل دادیم که چه باید کرد. بنابراین شد که من نامهای را به آقای گیلانی که دبیر شورای نگهبان بود بنویسم. من در نامه نوشتم آقای بهزاد نبوی را رد صلاحیت کردید. اگر تا ۲۴ ساعت دیگر به ما جواب مثبت دادید که هیچ اگر نه، ما تمام ستادهای خود را جمع میکنیم و در انتخابات اصلا شرکت نمیکنیم. من نامه را به عنوان دبیر مجمع امضا کردم و رفتیم مجلس. آقای جنتی تلفن کرد که چرا این نامه را نوشتید. توضیح دادم.
همان بلایی که سر شما در انتخابات مجلس پنجم آوردند، بدترش را سر اینها میآورند.
فردای آن روز پیش از ظهر آقای گیلانی به من تلفن کرد و گفت که امروز هرچه تلاش کردیم جلسه شورای نگهبان را تشکیل بدهیم، نشد. چون عدهای از آقایان قم هستند. شما کارتان را انجام بدهید و بدانید آقای بهزاد نبوی نیز تایید صلاحیت میشود. من یک نامه به ستادهای خودمان نوشتم و گفتم که ستادها را به هم نزنید، ولی کارها را انجام ندهید. تهدیدات ما مثل برخی نبود که قرار بود از حکومت خارج بشوند اما دودستی آن را چسبیده بودند و تلاش داشتند بیشتر وارد حکومت شوند.
● توپخانه کروبی!
دکتر راهچمنی و جمعی از دوستان طرحی داشتند در خصوص اینکه با رد صلاحیتها مقابله کنند. در واقع اینها خبر داشتند که شورای نگهبان میخواهد کسانی را با تاکید بر اینکه التزام به اسلام ندارند، رد صلاحیت کند. این افراد در مجلس طرحی ارائه دادند که در واقع مقابله با این عمل شورای نگهبان بود. آن زمان جامعه مدرسین قم، به من که رئیس مجلس سوم بودم نامهای نوشت که شما از یاران امام هستید، چطور توانستید با این طرح که در مجلس ارائه شده شب به راحتی بخوابید. لحن نامه برخورنده بود. خیلی به من برخورد. من هم نامه مفصل و تندی برای جامعه مدرسین نوشتم. آقای خامنهای به طنز به من گفت که وقتی کسی با یک ژ-۳ به آدم حمله میکند، طرف هم باید با کلاشینکف پاسخ آن را بدهد نه با توپخانه.
بعد از این نامه، آقای مشکینی یک نامه خوب و صمیمانه برای من نوشت که چرا این کار را میکنید. اشاره کردند که این نامه مدرسین کوتاه بوده و شما میتوانستید بیایید و حضوری ماجرا را ختم کنید. تاکید کرده بود که این نامه را فقط برای تو نوشتم و پس از اینکه خواندی، آن را پاره کن. در واقع اینجا سرآغاز انتشار نامههای ما بود
● مرگ امام و آغاز برخوردهای جدی
خب پس از فوت امام، کفه راست کشور سنگین شد. اینها در زمان امام، مقابل امام مقاومتهایی کردند اما عظمت امام آنگونه بود که اینها میدانی برای عرض اندام نداشتند. پس از فوت امام، آنها احساس کردند که حالا میتوانند کارهای خود را انجام بدهند ضمن آنکه آقای خامنهای نیز با آنها اختلاف داشت اما آنها کار خود را میکردند. در عین حال در آن زمان روزنامهای وجود نداشت که ما نظرات و نامههای خود را منتشر کنیم. حالا حساب کنید که انتخابات مجلس چهارم نیز نزدیک است ناگهان رد صلاحیتها آغاز شد و ۴۱ نماینده را شورای نگهبان رد صلاحیت کرد؛ کسانی که سه دوره، دو دوره یا یک دوره قبلا در مجلس حضور داشتند
● دوران سکوت
مجمع روحانیون حدود ۵ سال سکوت داشت. از مجلس چهارم تا ریاست جمهوری سال ۷۶. آیا در این زمان شما نامهنگاری میکردید؟
در چهار سال اول کاملا سکوت کردیم. از آغاز مجلس چهارم تا پایان آن. هیچ چیز نگفتیم. حتی مجمع روحانیون نیز تشکیل جلسه نمیداد. اصلا بنای ما این بود که فعلا هیچ کاری انجام ندهیم. البته من و آقای موسوی خوئینیها با هم ارتباط داشتیم. در آن زمان ما روزنامه سلام را هم داشتیم. فشارهایی نیز به سلام وارد شد که آنها را تحمل میکردیم اما نامهنگاری نداشتیم.
● فرزند امام، پشتیبانی که زود رفت
تا زمانی که ما در مجلس بودیم، به ما کمک میکرد. بعد از اینکه فضایی فراهم شد که ما دیگر رای نیاوریم، احمدآقا از ما دفاع کرد. سخنرانی کرد. گفت ایشان یعنی من، مثل شهید بهشتی است. بعد که احساس کرد سیاست بر این است که ما دیگر حضور نداشته باشیم، رابطهاش را با ما خیلی خوب حفظ کرد. یادم میآید در آن زمان نامههایی نیز به احمدآقا نوشتیم و از او هم کمک خواستیم. او نیز نتوانست کاری بکند.
اواخر مجلس سوم خبر شدیم که احمد آقا به برخی از جلسات شورای نگهبان رفته بود تا حداقل آقای خلخالی را تایید کنند. اما شورای نگهبان حرف ایشان را هم گوش نمیکرد و اهمیتی نمیداد. در خصوص انتخابات خبرگان نیز تلاش داشتند اما نشد.
پس از آن، دیگر سکوت کردیم تا رسیدیم به آستانه انتخابات مجلس پنجم. در این زمان ما احساس میکردیم که اوضاع ضعیفی در حاکمیت داریم و باید با رایزنی کارهای خود را انجام بدهیم. از اینجا من شروع به صحبت و مصاحبه کردم. با آقای هاشمی تلفنی صحبت میکردیم. با شورای نگهبان تماس گرفتیم. زیرا رد صلاحیتها همچنان بود و بلکه بر افراد ما اضافه نیز شد. رشیدیان رد صلاحیت شد. حکیمیپور همچنین. غریبیانی را تایید نکردند و همین طور به لیست قبلی رد صلاحیتهای ما اینها نیز اضافه شدند. در این زمان به نظارت استصوابی هم میپرداختیم. در مجلس چهارم نظارت استصوابی در قانون گنجاندند. در واقع در این دوره ما فقط رایزنی میکردیم و مصاحبه. نامهای ننوشتیم.
اما در آستانه انتخابات مجلس پنجم دو اتفاق افتاد. اول کارگزاران سازندگی شکل گرفت و بعد جمعیت دفاع از ارزشها. کارگزاران به رهبری آقای کرباسچی وارد صحنه شد. دفاع از ارزشها نیز به رهبری آقای ریشهری با افرادی همچون آقای حسینیان، پورنجاتی و رازینی شکل گرفت. انتخابات مجلس پنجم که انجام شد، فائزه خانم هاشمی آرای خوبی آورد. این بچهها (کارگزاران) نیز رای خوبی آوردند. ما احساس کردیم که الان دیگر میتوانیم کار کنیم. فضای قبلی خیلی سنگین بود و همه با هم یکی بودند. اما الان فضا به گونهای بود که آقای هاشمی از آنها جدا شده بود و خود ایشان و کارگزاران مورد حمله قرار میگرفتند. جامعه نیز نسبت به چهار سال قبل دلزده و سرخورده بود. در آن چهار سال سختگیریها خیلی زیاد بود و نارضایتیها افزایش یافت. ما فهمیدیم که باید کار را دوباره شروع کنیم.
پس از چهار سال، جلسات را تشکیل دادیم. دو شب بحث کردیم که باید وارد فضای سیاسی کشور شویم.
البته آقای خاتمی مخالف بود. در نهایت نیز ایشان رای مخالف داد و مخالف حضور دوباره بود. همه رای مثبت دادند جز ایشان. میگفت که هیچ نتیجهای ندارد و نباید کار را شروع کنیم. حتی ناراحت شد و گفت که دیگر من مخالفم. گفتم اما باید رای اکثریت را بپذیریم بعد با آقای خامنهای ملاقاتی داشتیم. گفتیم که میخواهیم کارهای خودمان را شروع کنیم و خواستیم کسی به ما حمله نکند. گفتیم اگر کسی به ما حمله کند ما هم سخت جواب میدهیم. به طنز گفتیم که جواب کلوخانداز سنگ است. آقای خامنهای گفت که نه جواب کلوخانداز همان کلوخ است. شما لازم نیست که سنگ پرتاب کنید. به هر صورت ایشان نیز استقبال کردند و ما به صحنه آمدیم.
● ورود به عرصه انتخابات ریاست جمهوری
کسانی که به ما ایراد میگرفتند اشاره میکردند که شما برای ریاست جمهوری چه برنامهای دارید. ما میگفتیم که حالا یک کاری میکنیم. یواش یواش بحث آقای مهندس موسوی مطرح شد که نپذیرفت و نام آقای خاتمی مطرح شد. در این زمان تمام تلاش ما فقط رایزنی بود. سیاست همه بر این بود که حرف تند نزنیم، مراقب باشیم. به من میگفتند که رابطه را با تشکیلات رهبری حفظ کنیم. دیدارهایی با ایشان داشته باشیم. چرا که جناح راست میرفت و ذهنیت درست میکرد و اگر درگیری شود، جنگ مغلوبه میشود و از آنجایی که ما زوری نداریم، ناکام میمانیم. من خیلی مراقب بودم تا اینکه آقای مهدویکنی وارد صحنه انتخابات شد. اولین مساله تند ما اینجا بود. علت آن نیز این بود که به آقای خاتمی حمله شد. در آخرین جلسهای که در مجمع داشتیم تا آقای خاتمی انتخاب شود، ایشان مخالفت میکرد و میگفت که ما را بیآبرو میکنند، از حیز انتفاع نیز میافتیم و وسط میدان تنها میمانیم. به او گفتیم که ما تا اخر میایستیم. نتیجه جلسه این بود که من بروم پیش آقای خامنهای.
آقای خاتمی گفت که نگو خاتمی میآید. بگو یکی از مجمع میآید یا خاتمی یا من (کروبی) یا آقای موسوی خوئینیها. ما رفتیم پیش آقای خامنهای. ایشان بسیار مثبت برخورد کردند. جلسه بعد نیز آقای خاتمی پیش ایشان رفت تا اینکه آقای مهدوی رفت در مشهد. ایشان در آن زمان یک حالت قداست پیدا کرده بودند. بالاخره سابقهای داشتند و همه نیز به ایشان احترام میگذاشتند اما وضعیت به گونهای شده بود که هرچه میگفت باید انجام میشد. مثلا درخصوص نشریه مبین، ایشان گویا گفته بودند که نظرشان این است که این نشریه بسته شود. دو نفر این موضوع را به من گفتند. هم حسینیان و هم آقای نظام، داماد آقای صانعی که آن زمان در هیات منصفه مطبوعات بودند، گفتند که اشعری مدیرکل مطبوعات، به آنها گفته است که آقای مهدویکنی نظرش این است که مبین بسته شود. حسینیان مخالفت کرده بود و همین باعث شد که رای بدهد و هفتهنامه مبین توقیف نشود. این مسایل به گوش ما میرسید.
یک موضوع دیگر مربوط به سریال امام علی(ع) بود که پخش میشد. در یکی از قسمتها که ابنملجم قصد میکند امیرالمومنین را به شهادت برساند، پیش «قطام» میرود. ما دیدیم که قطام یک قری جلوی ابنملجم داد. تکرار این قسمت را که دیدیم، آن قر نبود. از بچههای صداوسیما (فکر میکنم پورنجاتی بود) پرسیدم چرا این صحنه را حذف کردید. مردم که این را دیدهاند. با این کار باعث میشوید که مردم بگویند قسمتهای دیگر را نیز سانسور کردهاند. ایشان گفت که آقای مهدویکنی تلفن کردند گفتند که حذف کنید. این مسایل در ذهن ما تلنبار میشد.
حتی به اللهکرم و گروهش پیغام میدادم که اگر جایی آقای خاتمی باشد و شما شلوغ کنید، خانواده شهدا را میفرستم به سراغتان که ندانید چه باید بکنید.
من دیدم ایشان جوری حرف میزند که گویی یا مرجع تقلید است یا رهبر. منتظر فرصت بودم تا جوابی به ایشان بدهم. ما شنیدیم که آقای مهدوی قصد کرده به شهرهای مختلف سفر کند و خودش مستقیم وارد انتخابات شود. از طرفی آقای خاتمی را نیز میشناختیم که اگر حملهای به ایشان شود، ممکن است انصراف بدهد. پشت سر هم، به من مراجعه میشد که پاسخ بدهم. در این میان آقای مهدویکنی نیز به خانم فائزه هاشمی به خاطر بحث دوچرخهسواری خانمها حمله کرده بود. از طرف آقایهاشمی به ما خبر رسید که به کروبی بگویید یک چیزی بگو.
آقای خاتمی برای سخنرانی رفت مشهد. آنجا در مسجدی یک سید کلاهسبز عوام، میان سخنرانی ایشان جنجال کرد. میخواست به خاتمی بگوید که تو با نهضت آزادی رابطه داری، گفت تو با نهضت سوادآموزی رابطه داری. جلسه بهم ریخت. آقای خاتمی تلفن زد و به کیانارثی گفت پس کروبی کجاست. چرا حرفی نمیزند؟ ما دیدیم که دیگر نمیشود سکوت کرد. آقای مهدوی هم گفته بود برای سخنرانیها میخواهد به شهرستانها برود. مصاحبهای با روزنامه همشهری انجام دادیم و گفتیم که آقای مهدویکنی شما نه رهبر هستید نه مرجع تقلید که به مقلدین خود دستور میدهید. آقای مهدویکنی در خاطرات خودش نوشته که من گفتم «به تو چه». من نگفتم. اینجوری گفتم.
گفته بودند که ما طرفدار بنیصدر بودیم. گفتم شما خودتان طرفدار بنیصدر بودید. عضو شما در ستاد بنیصدر بود. منظورم آقای شبستری تبریزی بود. آقای مهدوی رفت مازندران که جواب بدهد. ما خبردار شدیم. به چند تا از بچهها گفتیم که چند سوال از ایشان بکنید. چون آن موقع فضا چنین بود که وقتی آقای مهدوی حرفی میزد، سخنرانی میکرد، هیچکس هیچ سوالی نمیپرسید. ایشان رفت و سخنرانی کرد. تا حرفهای ایشان تمام شد و خواست برود، شیخی بلند شد و میکروفن را دستش گرفت و گفت حاجآقا لطفا به حرفهای ما هم گوش بدهید. ما هم سوال داریم. یک مرتبه فضا شکست.
● ارتباط با هاشمی
با آقایهاشمی تلفنی در ارتباط بودم. آقای کرباسچی به ما خبر داد که آقای محمدهاشمی مدعی شده میخواهد کاندیدای ریاست جمهوری شود. از ما خواست به آقایهاشمی تلفن کنیم، موضوع را به ایشان بگوییم و یادآور شویم که کاندیدای ما آقای خاتمی است و بد نیست کارگزاران نیز از ما حمایت کنند. به آقایهاشمی تلفن زدم. گفتم میخواهم دو تا مطلب بگویم. اول اینکه آقای خاتمی وارد شده است و آقای مهدوی شروع کرده است. شما رئیسجمهور و رئیس دولت هستید. بدانید ما این سید را آوردهایم و میخواهیم از ایشان محکم حمایت کنیم. اگر آقایان کاری بکنند، ما سفت میایستیم. نگو، آقایهاشمی هم از خدا میخواهد. کرباسچی به من گفت ما وقتی رفتیم پیش آقایهاشمی ایشان به ما گفت که مجمع وارد انتخابات شده است. همان بلایی که سر شما در انتخابات مجلس پنجم آوردند، بدترش را سر اینها میآورند. اما آقای کروبی حرفهایی که به من زد دیدم که خیلی محکم وارد میدان شدهاند.
دوم موضوعی که به آقایهاشمی گفتم، این بود که از طریق آقای حجازی به آیتالله خامنهای خبر بدهند که ما احساس میکنیم تخریبها شروع شده است، در حالیکه از شما خواسته بودیم به آنها تذکر بدهید. اگر آنها تخریب کنند، بدانید که ما محکم جواب میدهیم.
بعد از این موضوع دست شیخ قدرت علیخانی را گرفتم و رفتیم پیش آقای انواری. ما با آقای انواری رفیق بودیم. به ایشان هم گفتیم که آقای انواری ما احساس میکنیم تخریبها علیه آقای خاتمی شروع شده. این مسایل از جانب آقای ناطق نیست. چون ایشان کاندیدا هستند و اینکار را نمیکنند اما آقای مهدویکنی شروع کرده است. ما اتمام حجت کردیم.
در آن مقطع حتی آقای مهدویکنی اعلام کردند که نظر آیتالله خامنهای به آقای ناطق نوری است.
بله، ما خیلی زحمت کشیدیم برای انتخابات ۷۶. یک لحظه آرام و قرار نداشتیم. اینها فقط گوشهای از آن ماجراها بود. من حتی به اللهکرم و گروهش پیغام میدادم که اگر جایی آقای خاتمی باشد و شما شلوغ کنید، خانواده شهدا را میفرستم به سراغتان که ندانید چه باید بکنید. شما فکر کردید با محسن نوربخش و محمدهاشمی طرف هستید؟ نه با من طرف هستید.
● شروع بازداشتها
بعد از انتخابات و پیروزی خاتمی،بازداشتها شروع شد. ما از قضیه آقای کرباسچی نامهها را شروع کردیم. اتهامی که به ایشان و شهردارها زدند و سپس آنها را بازداشت کردند. به ما خبر رسید که آنها را شکنجه میکنند. یادم میآید آیتالله یزدی آمد و گفت که بیخود میگویند اینها شکنجه شدهاند. نخیر اینها اصلا شکنجه نشدهاند. من یک نامه کوتاه به ایشان نوشتم و گفتم که اینها را بخوان و ببین چه بلاهایی را سر ایشان آوردهاند.
روزنامه رسالت مقاله خیلی بدی نوشت و به من فحش داد. سر موضوع آقای کرباسچی و حمایتهای ما از ایشان، خیلی فحش خوردیم.
روزنامه رسالت خیلی بد عمل کرد. حالا در روزنامه کیهان آقای هرندی مقداری رعایت میکرد که چرا من خودم را برای کرباسچی هزینه میکنم. در آن زمان یکی دو نامه نیز جمعی امضا کردیم. جلساتی داشتیم که مهندس موسوی هم در آنها شرکت میکرد. نامهها را برای آقایهاشمی که هنوز رئیسجمهور بود میفرستادیم.
● مهندس موسوی کنار کشید
ایشان در جلسات اول حضور داشت. بعد یواشیواش که کار سنگینتر شد و تخریبها شروع شد، ایشان به ما فهماند که مایل نیست دیگر در جلسات شرکت کند. رفت و دیگر نیامد. تا جایی که یادم میآید دکتر معین هم حاضر نمیشد که هیچ کدام از نامههای ما را امضا کند. یواشیواش به انتخابات میاندورهای مجلس پنجم رسیدیم. آقای نوری و درینجفآبادی از مجلس به دولت رفته بودند. بهزاد نبوی که در مجلس پنجم تایید صلاحیت شده بود، در انتخابات میاندورهای رد صلاحیتش کردند. اصغرزاده را هم رد کردند. حرکتهایی شروع شد. ضمن اینکه حالا دولت اصلاحات است.
امام جماعت بروجرد نوشته که حسینیه آنها خانه تیمی بود. گفتم که بابا به دراویش میگویند بیخاصیت. شما چرا اتهام میزنید. اصلا تصوف وقتی به وجود آمد که سرخوردگی در اسلام شروع شده بود. اینها که فقط کنج خانههایشان هستند. به هر حال شما میگویید اینها خطر هستند؟ باید قانونی با آنها برخورد کنید. نباید همه چیز بر محور زور باشد. اگر این گونه باشد فردا یک عده زورشان بیشتر میشود و چادر را از سر زنها میکشند. این که نمیشود. متاسفانه همه قانونگریز هستند.
آقای جنتی یک مصاحبه کرد و گفت کسانی که میگویند استصواب نباشد، بدانند که نظارت استصوابی قانون است. اشاره به قانونی داشت که در مجلس چهارم به تصویب رسیده بود. در حالی که اینها از آغاز مجلس چهارم نظارت استصوابی را شروع کرده بودند. من یک نامه مفصل به ایشان نوشتم، گفتم که حضرتعالی خیلی مرد شریفی هستید اما انگار یادتان رفته که شما ردصلاحیتها را از انتخابات مجلس چهارم شروع کردید و شما به تفسیر خودتان عمل کردید و هنوز هیچ قانونی اصلاح نشده بود.
● شکل گیری نطفه نظارت استصوابی
یک موضوع را بگویم که خیلی جالب است. تنظیمکنندگان اولیه قانون اساسی در خصوص نظارت بحث زیادی داشتند. از دیوان عالی کشور تا شورای نگهبان بحث بوده. خلاصه نظارت را به شورای نگهبان میدهند. منتها فقط نظارت بر همهپرسی، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را به شورای نگهبان میدهند. اما نظارت بر مجلس خبرگان را به آنها نمیدهند. یک اصل تصویب میکنند که همه چیز مربوط به خودشان است؛ اصل ۹۹ قانون اساسی. تا اینکه بحث بازنگری قانون اساسی مطرح شد. آقای عبدالله نوری این اصل را به من نشان داد و گفت که اینجا نوشته همهپرسی، مجلس و ریاست جمهوری. خبرگان را هم به آن اضافه کنید. ما هم گفتیم باشد. خبرگان را اضافه کردیم و بعد تصویب شد.
من حتی در نامه به آقای جنتی به این ماجرا نیز اشاره کردم که شما در خصوص انتخابات خبرگان نیز تا پیش از بازنگری امکان نظارت نداشتید. این نامه را منتشر کردیم تا رسیدیم به انتخابات خبرگان سوم.
● در اقدام باید مقتدر بود
یکی از خصوصیات من این است که اگر بناست نامه بنویسم، پیش کسی نمیروم و چیزی نمیگویم. میدانم که اگر بروم چیزی بگویم حرفی درست میشود. سوالی پرسیده میشود، توصیهای میشود و نهایتا باید به آن توصیه عمل شود. به همین خاطر قبل از انتشار نامه پیش کسی نمیروم. اتفاقا اشتباه آقای خاتمی به نظرم این است که میروند و میپرسند که فلان کس تایید میشود یا نمیشود. اسم که نباید برد. بعد که سوال میشود خودت چهکار میکنی، میگوید من پیر شدم. این طور که نباید باشد. من اسم نمیبرم. نامهها را منتشر کردهام و بعد رفتم خدمت آیتالله خامنهای.
● نامه نگاری، ریشه گرفته از انقلاب
نامه و مصاحبههای ما معلول حوادثی است که رخ میدهد. ما نامه مینویسیم به آقای محمدی گیلانی که فلان شخص رد شده است. در جایی دیگر در خصوص برگزاری انتخابات، نامه میدهیم. این مشی ما میشود در حالی که قبلا اینگونه نبود. ریشه این نامهها به تفکرات من نسبت به انقلاب بازمیگردد. من میخواهم مشکلات را بیان و آنها را اصلاح کنم. مثلا در قضیه بازداشت کرباسچی و شهرداران و آن اتفاقات، آقای رازینی را خواستم. من اول از همه برای حل مشکل و بعد به خاطر اینکه یک روحانی هستم و نظام نیز اسلامی است، وظیفه خودم میدانم وارد ماجرا شوم.
ما آقای جنتی را که دشمن خودمان نمیدانیم. میخواهیم آنها را توجه بدهیم. در این داستان اخیر در بروجرد، حسینیه را خراب کردند. عدهای از جانبازان و بچههای جنگ مجروح شدند. زن و بچه مردم رفته بودند جلوی فرمانداری. خب من احساس میکنم نامهای که مینویسم موثر است. اساس اصلی این نظام با روحانیت است. گاهی بوده که من تنها عمل نکردم. زنگ زدم به آقای ناطق که شما هم کمک کنید. خب خیلی از مسائل هم حل شده و برخی هم روی زمین مانده است. عادت من این است که کارها را پیگیری کنم. وقتی خانم نرگس محمدی یا خانم صابر پیش من میآیند، وظیفه خودم میدانم به آنها کمک کنم. دو سه بار تلفن میکنم تا مسائل حل شود. ما باید کشور را به سمت قانونمندی ببریم. کشور باید قانونمند شود. خودسری نباید باشد. شورای نگهبان نظارت دارد. خب این نظارت باید قانونی باشد.
● جو سازیهای مسئله دار
رفتم پیش آیتاللهالعظمی گلپایگانی(ره). ایشان مرجع مطلقی بودند. بیش از ۹۰ سال داشتند. امام که از دنیا رفته بودند، آیتالله خویی نیز در قید حیات نبودند. آیتالله گلپایگانی از من پرسید، این طرحی که شما در مجلس دارید، چیست؟ به من خبر دادند شماها در مجلس طرحی را تصویب کردید که التزام به اسلام واجب نیست. ببینید ذهن مراجع را چگونه خراب میکنند.
گفتم آقا آن که میگوید التزام به اسلام منظور این نیست که طرف باید نماز بخواند، روزه بگیرد، مشروب نخورد. این اوامر و نواهی بحث نیست. اینها در شورای نگهبان به مردم میگویند شما التزام به اسلام ندارید. میپرسیم چرا؟ میگویند که در نطق خود فلان حرف را زدهاید. آقا شاید این حرف را من درست میدانستم. میگویند نه، ما آن را اشتباه میدانیم.
آیتاللهالعظمی گلپایگانی به ما گفتند که یک تفسیر بر این اصل بگذارید که التزام به اسلام یعنی اینکه اوامر را انجام بدهد و نواهی را پرهیز کند. یعنی مقید کنید وجوه التزام به اسلام را تعریف کنید. الان من میگویم متصوفه یک گروه مسلمان است. اینها نه حزب هستند نه درگیری با جایی دارند، نه کاری به کسی دارند. امام جماعت بروجرد نوشته که حسینیه آنها خانه تیمی بود. گفتم که بابا به دراویش میگویند بیخاصیت. شما چرا اتهام میزنید. اصلا تصوف وقتی به وجود آمد که سرخوردگی در اسلام شروع شده بود. اینها که فقط کنج خانههایشان هستند. به هر حال شما میگویید اینها خطر هستند؟ باید قانونی با آنها برخورد کنید. نباید همه چیز بر محور زور باشد. اگر این گونه باشد فردا یک عده زورشان بیشتر میشود و چادر را از سر زنها میکشند. این که نمیشود. متاسفانه همه قانونگریز هستند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست