دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
بلایی که سر خبرنگارهای خوشتیپ در جبهه آمد
![بلایی که سر خبرنگارهای خوشتیپ در جبهه آمد](/web/imgs/16/87/v75lo1.jpeg)
خبرنگارها لباس فرم پوشیدهاند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زدهاند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان بود. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم.
فاصله زمانی آماده سازی نیروها تا شروع مرحله اجرایی یک عملیات، معمولاً با اتفاقاتی تلخ و شیرین همراه بود؛ بخشی از خاطرات خواندنی باقر سیلواری که در بهار ۸۲ آمده است، در ادامه می خوانیم:
یک روز هم داشتم از شناسایی خط برمی گشتم؛ گلوله ی توپ عراقی ها خورد کنارم و من را ولو کرد؛ کف جاده ای که روی آن روغن سوخته ریخته بودند. تمام هیکل ام روغنی و سیاه شد. با همان لباس های روغنی و سر و صورت سیاه شده، آمدم مقر تیپ. تا رسیدم، حاج احمد متوسلیان بی اعتنا به آن سر و وضع من پرسید: «از خط چه خبر؟» گفتم: «مشکلی نبود. طبق معمول، بچه ها، آنجا با دشمن در حال تبادل آتش هستند».
بعد هم، حاج محمود شهبازی از داخل سوله بیرون آمد و گفت: «دو تا خبرنگار آمده اند اینجا و شما باید آنها را به خط مقدم ببری». دیدم این خبرنگارها لباس فرم پوشیده اند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زده اند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان بود. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم.
حاج محمود شهبازی هم معمولاً حتی توی خط تا مجالی پیدا می کرد، با آب تانکرها و صابون، سرش را می شست. ایشان وقتی من را با آن وضعیت دید، گفت: «این چه سر و وضعی است که برای خودت درست کرده ای؟» گفتم: «موقع آمدن به عقب با موتور روی روغن سوخته ها زمین خوردم». گفت: «خیلی خوب، حالا بیا دوتایی، این خبرنگارها را ببریم خط؛ یکی را تو سوار کن، یکی را هم من سوار می کنم».
خلاصه حاجی بلافاصله سر و صورتش را شست؛ بعد هم حاج احمد به من گفت: «برادر جان، شما مراقب اینها باش که بین راه آسیبی نبینند».
آن زمان دستم آسیب دیده بود و موتور سواری یک نفره برایم راحت بود. اما اگر کسی ترک موتور من می نشست حفظ تعادل موتور برایم مشکل می شد. وقتی سوار شدیم که حرکت کنیم، من بوی روغن سوخته و خاک می دادم و آن خبرنگار ترک نشین بنده، بوی عطرش از سه فرسخی شنیده می شد. یک کیف زیپی هم داشت که دوربین اش را داخل آن گذاشته بود.
نزدیکی های غروب آفتاب من و حاج محمود و این دو نفر با موتور به سمت خط حرکت کردیم؛ موتور آقای شهبازی و خبرنگار ترک نشین او جلو می رفت و ما پشت سرش حرکت می کردیم. تا این که رسیدیم به نقطه ای که توپخانه دشمن آنجا را به شدت می زد. یک دفعه صدای گروم، گروم آمد، اولین گلوله به زمین خورد، بعد دومی که آمد، دیدم سر و صورتم پر از خاک شده و حاج محمود شهبازی و ترک نشین او روی زمین دارند بین روغن سوخته ها غلت می زنند. در یک چشم به هم زدن، آن دو نفر تبدیل شدند به نسخه جبهه ای حاجی فیروز، ولی حاج محمود اصلاً به روی خودش نیاورد و با همان وضعیت، گفت: «باقر گازش را بگیر برویم، که اینجا، جای ماندن نیست» خلاصه رفتیم و آن دو نفر خبرنگار را در خط مستقر کردیم.
باقر سیلواری
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی پزشکیان دولت رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف رئیس جمهور انتخابات
قتل تهران هواشناسی شهرداری تهران شورای شهر تهران اربعین تب دنگی پشه آئدس سازمان هواشناسی وزارت بهداشت پلیس گرمای هوا
قیمت خودرو قیمت دلار خودرو واردات خودرو بازار خودرو مالیات حقوق بازنشستگان چین قیمت طلا برق ایران خودرو سایپا
سعید راد بازی بازیگر سینمای ایران فضای مجازی تلویزیون عاشورا کربلا دفاع مقدس محرم سینما تئاتر
دانش بنیان فناوری دانشگاه تهران دانشگاه حوزه علمیه شیر دانشگاه آزاد اسلامی اختلال جهانی
جو بایدن رژیم صهیونیستی کامالا هریس یمن دونالد ترامپ اسرائیل فلسطین روسیه غزه ترامپ جنگ غزه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران نقل و انتقالات لیگ برتر المپیک 2024 پاریس باشگاه استقلال المپیک سپاهان
همستر کامبت سرعت اینترنت ایلان ماسک مایکروسافت فیلترینگ گوگل ویندوز سامسونگ تلفن همراه
گرمازدگی تغذیه رژیم غذایی خواب دیابت فشار خون استرس افسردگی چای بیماری تب دنگی