شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
بلایی که سر خبرنگارهای خوشتیپ در جبهه آمد
خبرنگارها لباس فرم پوشیدهاند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زدهاند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان بود. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم.
فاصله زمانی آماده سازی نیروها تا شروع مرحله اجرایی یک عملیات، معمولاً با اتفاقاتی تلخ و شیرین همراه بود؛ بخشی از خاطرات خواندنی باقر سیلواری که در بهار ۸۲ آمده است، در ادامه می خوانیم:
یک روز هم داشتم از شناسایی خط برمی گشتم؛ گلوله ی توپ عراقی ها خورد کنارم و من را ولو کرد؛ کف جاده ای که روی آن روغن سوخته ریخته بودند. تمام هیکل ام روغنی و سیاه شد. با همان لباس های روغنی و سر و صورت سیاه شده، آمدم مقر تیپ. تا رسیدم، حاج احمد متوسلیان بی اعتنا به آن سر و وضع من پرسید: «از خط چه خبر؟» گفتم: «مشکلی نبود. طبق معمول، بچه ها، آنجا با دشمن در حال تبادل آتش هستند».
بعد هم، حاج محمود شهبازی از داخل سوله بیرون آمد و گفت: «دو تا خبرنگار آمده اند اینجا و شما باید آنها را به خط مقدم ببری». دیدم این خبرنگارها لباس فرم پوشیده اند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زده اند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان بود. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم.
حاج محمود شهبازی هم معمولاً حتی توی خط تا مجالی پیدا می کرد، با آب تانکرها و صابون، سرش را می شست. ایشان وقتی من را با آن وضعیت دید، گفت: «این چه سر و وضعی است که برای خودت درست کرده ای؟» گفتم: «موقع آمدن به عقب با موتور روی روغن سوخته ها زمین خوردم». گفت: «خیلی خوب، حالا بیا دوتایی، این خبرنگارها را ببریم خط؛ یکی را تو سوار کن، یکی را هم من سوار می کنم».
خلاصه حاجی بلافاصله سر و صورتش را شست؛ بعد هم حاج احمد به من گفت: «برادر جان، شما مراقب اینها باش که بین راه آسیبی نبینند».
آن زمان دستم آسیب دیده بود و موتور سواری یک نفره برایم راحت بود. اما اگر کسی ترک موتور من می نشست حفظ تعادل موتور برایم مشکل می شد. وقتی سوار شدیم که حرکت کنیم، من بوی روغن سوخته و خاک می دادم و آن خبرنگار ترک نشین بنده، بوی عطرش از سه فرسخی شنیده می شد. یک کیف زیپی هم داشت که دوربین اش را داخل آن گذاشته بود.
نزدیکی های غروب آفتاب من و حاج محمود و این دو نفر با موتور به سمت خط حرکت کردیم؛ موتور آقای شهبازی و خبرنگار ترک نشین او جلو می رفت و ما پشت سرش حرکت می کردیم. تا این که رسیدیم به نقطه ای که توپخانه دشمن آنجا را به شدت می زد. یک دفعه صدای گروم، گروم آمد، اولین گلوله به زمین خورد، بعد دومی که آمد، دیدم سر و صورتم پر از خاک شده و حاج محمود شهبازی و ترک نشین او روی زمین دارند بین روغن سوخته ها غلت می زنند. در یک چشم به هم زدن، آن دو نفر تبدیل شدند به نسخه جبهه ای حاجی فیروز، ولی حاج محمود اصلاً به روی خودش نیاورد و با همان وضعیت، گفت: «باقر گازش را بگیر برویم، که اینجا، جای ماندن نیست» خلاصه رفتیم و آن دو نفر خبرنگار را در خط مستقر کردیم.
باقر سیلواری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست