جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
تصویر انسان در دو فیلم تیم برتون سوئینی تاد و ادوارد دست قیچی
در میان معدود کارگردانان فانتزی ساز سینمای جهان که هنوز به کار خود ادامه می دهند، بی شک تیم برتون از جایگاه ویژه ای برخوردار است و یکی از صاحب سبک ترین کارگردانان ژانر فانتزی ـ درام در تاریخ عالم سینما محسوب می شود.
برتون در اکثر فیلم هایش،تصاویری ایده آلیستی و آرمانی از جوامع بشری را به تصویر می کشد.دنیاهایی که گاه خوش آب و رنگ و زیبا هستند و گاه سیاه و تاریک،به اندازه عالم های ذهنی کاراکترهاشان.
اما در میان تمامی آثار برتون،دو فیلم وی از ارزش و اهمیت خاصی برخوردارند:ادوارد دست قیچی و سوئینی تاد
اهمیت این دو فیلم در آنست که برتون در آنها می کوشد تا از دیدی بدیع و روانشناسانه،به دنیای وهم و خیال و تصورات انسان بپردازد.در واقع این دو فیلم،ابعاد وجودی انسانها را به تصویر می کشند،ابعادی که در همه ی انسان ها مشترکند و تنها نوع استفاده و بهره کشی از آنهاست که عامل تمایز میان افراد بشر می شود.برتون در هر دوی این فیلم ها می کوشد که انسان را از منظر فانتزی،مورد تحلیل قرار دهد.اما براستی ابعاد انسانی در فیلم های برتون چگونه اند؟می خواهیم با مقایسه ای میان این دو فیلم،کمی در مورد تصویر انسان از نگاه برتون بحث کنیم:
ادوارد دست قیچی،موجودی نیمه انسان،خلق شده توسط دانشمندی است که برای پیدا کردن راهی برای فرار از تنهایی کابوس وار خود،دست به ابداع ادوارد می زند،اما پس از مرگ وی ادوارد تنها می شود و تنها راهی که پیش رو دارد،رفتن به اعماق تاریکی و محبوس شدن در قصر نیمه ابزورد آزمایشگاهی پیرمرد است (البته این داستان خود تا حدی تداعی کننده داستان ژپتو و پینوکیو نیز هست که در این مبحث نمی گنجد و بعد ها بیشتر در موردش بحث خواهیم کرد)
اما درست داستان اصلی از جایی شکل می گیرد که انسانی از خارج،او را به قصد تحول،از ظلمت خارج کرده و او را شادی زودگذر اجتماع بیرون پیرامون وی(در شهر پائین تپه)می کند.لیکن پس از مدتی همین اجتماع،ابزاری می شوند برای عصیان ادوارد در انتها.ادواردی که قصد صلح با جامعه متمدن پیرامون خود را دارد،اما با رفتار های سرد و غالبا فرصت طلبانه انسانهای سودجو،کم کم به حاشیه رانده می شود و علیه این تبعیض انسان ها،دست به طغیان می زند.در واقع در موتیف اولیه اش دچار تردید و تغییر می شود.
در آنسو،سوئینی تاد قرار دارد.بنجامین بارکر،آرایشگر خوش قلبی که روزگاری در لندن شهره خاص و عام بوده و با همسر محبوبش مشغول زندگیست.اما حاکم بد ذات شهر زیبای او را می دزدد و خود بارکر را به استرالیا که نماد دوری و تاریکی است،تبعید می کند.حالا باکر،با نام جدید سوئینی تاد،به جامعه لندن بازگشته.لندنی که دیگر رویی از خوشی سابق ندارد،هرچه هست،فساد است و فقر و فحشا.گویی غم وجود سوئینی بر شهر سایه افکنده و محیط غمبار پیرامون وی،او را برای رسیدن به هدف ترغیب می کند.
سوئینی توسط لوسی متوجه می شود که عشقش از دست رفته و تنها هم خونش(دخترش)هم اسیر حاکم بدذات،توپین است.پس دست به انتقام می زند تا طغاس خوشی از دست رفته اش را از جامعه پیرامون خویش و طبقه حاکم بگیرد.ولی با یک اشتباه فرصتش از دست می رود و از این پس،سعی در گرفتن انتقام از جامعه دارد که بی تفاوتی نسبت به امور در آن نهادینه شده و انسانها تنها درگیر زندگی حال خود هستند.پس همان بهتر که بمیرند !
▪ اما چه عواملی سبب می شود که سوئینی تاد و ادوارد دست قیچی را در کنار هم قرار دهیم؟
در نگاه اول،هر دو کاراکتر فیلم ها،انسانهایی تنها و طرد شده از سوی جامعه خویشند.انسان هایی که به تنهایی خود برای احقاق حقشان متمسک می شوند.ادوارد بدلیل نوع خاص خلقتش ودست های قیچی مانندش،از سوی اجتماع اطارف خود بیگانه تلقی می شود و طرد می گردد،اما سیرت مثبت وی همچنان بدنبال صلح با انسانهاست.ولی رفتار های آنان موجب طغیان وی می شود.
سوئینی تاد نیز چنین موقعیتی دارد.با این تفاوت که خودش عامل تمایز وجودش با اجتماع پیرامون می شود.وی قصد دارد که انتقام نافرجام خویش را با قتل انسانهای پیرامون خود به سرانجام برساند،تا شاید مرهمی باشد بر زخم لاعلاجش.
او هم در ابتدا تنها قصد انتقام از حاکم و دستگاهش را دارد،اما پس از ناکامی،کل انسانهای پیرامونش را مقصر می داند و آنها را قربانی خشم دیوانه وار خود می کند.
اگر کمی دقیق تر به عمق قضیه نگاه کنیم،در می یابیم که هر دو نفر در واقع قربانی دید بیگانه ستیز جامعه اطرافند.در ادوارد دست قیچی،همان دیدگاه خودی و بیگانه است که موجب عصیان نهایی ادوارد می شود.در سوئینی تاد هم طبقه حاکم عامل بدبختی وی هستند و جامعه ای که گویا انسانیت در
آن رنگ باخته نیز به این حاکمیت در تباهی سرنوشت سوئینی(هرچند ناخواسته)،یاری می رسانند.
بحث مهم در اینجا،پرسوناژ انسان نمای کاراکتر های سوئینی ادوارد هستند.
اگر بخواهیم بعد روحانی همه انسانها را به دو بخش اصلی تقسیم کنیم،قطعا آن دو بخش بعد اهریمنی و بعد معنوی یا مثبت خواهند بود.
برتون در فضای فوق العاده بدیع این دو فیلم در واقع می کوشد که در کالبد هر یک از این شخصیت ها،یکی از ابعاد وجودی انسان را پررنگ تر کند و به تصویر بکشد.
ادوارد همان بعد معنوی است.بعد صلح طلب و مثبت انسان.فردی که با مهربانی خود قصد ایجاد ارتباط میان خود و انسان های عادی را دارد تا شاید بتواند به اشتراکاتی میان خود و آنها برسد،اما به همان دلایل نامبرده،یعنی قربانی گیری شهرنشینان جامعه زمانه او،ایجاب می کند که مانند خودشان با آنها برخورد کند.رفتاری که در نهایت به خشونتی ناخواسته منجر می شود.اما در انتها باز هم بعد معنویش پررنگ تر می شود و به اصل سیرت خوبش باز می گردد.
کاری که ادوارد در انتها انجام داد،سوئینی تاد در ابتدا انجام می دهد.وی جنبه اهریمنی وجود انسان هاست.جنبه ای که البته صد در صد اهریمنی نیست،اما معتقد است به شعار طغاس خون با خون!فردی که در زندگی رو به زوال خود،برای رفع موانع،راهی نمی بیند بجز سرکوب نیروهای مقصر بیرونی.در واقع وی خشونت را در جامعه و زمانه خود تنها ابزار پیشبرد اهداف خویش می داند و حالا که چیزی برای از دست دادن ندارد،دست به خشونت می زند.
فی الواقع تفاوت مهم دو دیدگاه این فیلم ها،نوع نگاه آنها به مقوله رفتار های انسانی است.یکی به دنبال صلح است تا نیازهای عاطفیش را رفع کند و به خواسته هایش برسد،اما به جایی نمی رسد و مجبور به اعمال خشونت می شود.دیگری تنها ابزار رسیدن به مقاصدش را خشونت های فجیع می پندارد و وقتی می بیند همه اینها تلاش های نافرجامی بوده برای یک هدف بیهوده،به آرامشی تلخ می رسد.
نکته دیگر سرنوشت تلخ هر دو شخصیت است.ادوارد صلح طلب وقتی به خشونت متوصل می شود،باز هم خود را موجودی تنها می یابد و به این نتیجه می رسد که تنهایی بهتر از همنشینی با انسانهای بی منطق و بی ِرحم است و باز به دنیای تاریک خویش باز می گردد.
اما سوئینی خشونت طلب،درست برعکس این روند را طی می کند.وی هنگامیکه به دروغ بودن تمام ادعاهای کودکانه لوسی پی می برد و تنها عشقش را با جنایات ذات خویش از بین می برد،به صلح و آرامش در کنار جسد معشوقش می رسد.در واقع وی نیز با مرگ غمبارش،به نوعی بازگشت به خویش می رسد و برای همیشه با جهان تاریک پیرامونش وداع می کند.
نکته جالب اینجاست که در هر دو فیلم،نقش این کاراکتر ها را جانی دپ ایفا می کند.بازیگری که پای ثابت فیلم های برتون حساب می شود و معتقدم بازیش در سوئینی تاد بهترین نقش آفرینی وی و اصلا از برترین بازی های تاریخ سینماست
باری،برتون در این فیلم ها به ما می گوید که انسان ها به همان اندازه که از ویژگی های مثبت و معنوی برخوردارند،می توانند خبیث هم باشند و اینکه در کل انسان های دارای موجوداتی با عواطف ناقص هستند که به تنهایی محکومند و هنوز هم انسان های واقعی تنها در قصه های پریان یافت می شوند
به عبارت دیگر: انسانم آرزوست
امیررضا تجویدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست