سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دین و عقلانیت بررسی دیدگاه های ماکس وبر برگرفته از تاریخ و تغییرات اجتماعی


دین و عقلانیت بررسی دیدگاه های ماکس وبر برگرفته از تاریخ و تغییرات اجتماعی

یامبر فردی است که ممکن است بنیان گذار مذهبی جدید یا کسی باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدی می بخشد

در این مقاله تفاوت‏های جادوگران و قانون‏گذاران و مصلحان با پیامبران ذکر شده؛ همچنین «پیامبر اخلاقی» و «پیامبر سرمشق» از یکدیگر بازشناخته شده‏اند و پیامبران بنی‏اسراییل از قسم اول شمرده شده‏اند.

نقطه شروع کار وبر، جهان شمولی اعتقاد به پدیده‏های فوق طبیعی و توجهش به راه‏های ممکن گسترش این جهان شمولی است. وبر میان جاودگر و کاهن یا جادو و دین به عنوان نظام‏هایی از باورها تفکیک قائل می‏شود. به نظر او، هر دوی اینها واسطه میان پدیده‏های انسانی و فوق طبیعی‏اند؛ اما به طریقی متفاوت از هم. جادو متضمن تقاضاهای زندگی روزمره و مستلزم به‏کارگیری افسون یا چیزی شبیه آن است تا پدیده‏های فوق طبیعی را وادار کند به طریق خاصی که جادوگر یا مریدانش می‏خواهند عمل نماید. اما دین چنین کاری انجام نمی‏دهد. دین به طور منظم سازمان می‏یابد و خداوند را نمی‏توان وادار به انجام عملی نمود. اگر من یک مسیحی باشم، بیشترین کاری که می‏توانم بکنم این است که از خدا درخواست کنم تا به من صبر برخورد کردن با رییس جبارمنشم را اعطا نماید.

پیامبر فردی است که ممکن است بنیان‏گذار مذهبی جدید یا کسی باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدی می‏بخشد. وبر می‏افزاید: مهم نیست که مردم جذب شخص یا آموزه‏ای شوند. وجه جامعه‏شناختی قضیه این است که پیامبر، وحی و الهام را اعلان می‏کند. به همین دلیل، پیامبران در شمایل کاهنان سازمان‏یافته و معمولی نیستند. کاهن تحت تأثیر دین قرار می‏گیرد؛ اما پیامبر تحت تأثیر خداوند قرار می‏گیرد. پیامبر، برخلاف جادوگر، در ارتباط با الهام‏ها و آموزه‏های خاصی است؛ اما اعمال معجزه‏آسایی را چون زنده کردن مرده و نظایر آن انجام می‏دهد.

پیامبر را باید از قانون‏گذار نیز تمیز داد؛ اگرچه پیامبران بنی‏اسراییل، برخلاف پیامبران بودیسم و هندوییسم، به اصلاح اجتماعی می‏پرداختند و این امر گاهی اوقات این تمایز را کم‏رنگ می‏کند. با این همه، هر چه آنها به اصلاح اجتماعی بپردازند، کمتر رفتاری پیامبرانه خواهند داشت.

بنیان‏گذاران مکاتب فلسفی را نمی‏توان به عنوان پیامبر تلقی کرد. آنها معمولاً درگیر اندرزگویی عاطفی - حیاتی هستند؛ در حالی که پیامبر بیشتر به یک سخنور مردمی نزدیک است. وبر دو نوع پیامبر را از هم تفکیک می‏کند: «پیامبر اخلاقی»(۱) که معتقد به آموختن و تعلیم سخنان خدا به‏مثابه یک تکلیف اخلاقی است و «پیامبر سرمشق»(۲) که راه رستگاری را سرمشق شخصی می‏داند. تصور پیامبر سرمشق از خدا این است که وی به نحوی در همه جای این جهان حضور دارد و این موضوع در ارتباط است با این‏که چطور خدا را تجربه کند و روشن‏گری شخصی کسب نماید. روشن‏گری در این‏جا با معنی روشن‏گری در فلسفه غرب فرق می‏کند. از طرف دیگر، خدای اخلاقی، برین و متعالی است. او خارج از این جهان است و از ما می‏خواهد تا فرمان‏بردار او باشیم. یقیناً مسیحیت یک مذهب اخلاقی است؛ اما یک مذهب کامل و مطلق نیست. برای مثال، سنت طولانی از عرفان مسیحی وجود دارد که به نظر نمی‏رسد چندان متفاوت با بودیسم باشد. در حالی که پیامبران سرمشق تمایل به ایجاد یک نخبه روشن‏بین و توده نسبتاً نامشخصی از پیروان دارند، پیامبران اخلاقی تمایل دارند که یک کلیسای سازمان‏یافته ایجاد کنند. پیامبران اخلاقی مشوق توسعه روند عقلانی شدن می‏باشند؛ به‏ویژه اگر یک سنت نوشتاری نیز پدید آید.

فرایند عقلانی شدن، فرایند کسب معنا در جهان است. به نظر وبر، انسان‏ها اساساً موجوداتی هستند که به دنبال کسب معنا یا بیشتر شکار معنا هستند و این امر، افراد را علیه فهم ظاهراً بی‏معنا آماده می‏کند.

کوشش برای توضیح چنین چیزهایی در مقایسه با زندگی روزمره، انتزاعی و کلی می‏باشد. در مذاهب درونی اساساً به این جهان بی‏توجهند؛ در حالی که در مذاهب استعلایی کوشش برای ساختن جهانی است که نزدیک به چیزی است که انتظار می‏رود. وبر این امر را «مشکل رستگاری» می‏نامد؛ عرصه‏ای از تنش میان واقعیت و آرمان یا سازش دنیوی و کمال.

تأکید وبر در مطالعه‏اش درباره یهودیت، بر عامل تمایزدهنده مذهب غربی از مذهب شرقی است. عامل اصلی، اندیشه عمل اخلاقی مثبت است؛ یعنی تغییر این جهان برای بهتر نمودن آن تحت هدایت خداوند. اما در نهایت، تأثیرات ناخواسته اعتقاد دینی از همه مهم‏تر است. اشارات مهمی در یهودیت و مسیحیت وجود دارد که افراد باید خودشان را ابزارهایی برای خدا بدانند؛ وسایلی که خدا به‏وسیله آنها اهدافش را در این جهان دنبال می‏کند. این جهان مایه وسوسه دائمی و تهدیدی برای دور کردن مردم از اهداف خداوند است. در پس آن نیز خطر ویژه‏ای وجود دارد و آن، انتظار انجام مناسک است. این جریان توسط مسیحیت عرفانی قرون وسطا آشکار گشت. این موضوع برای ما مهم است و برای وبر، بی‏همتایی غرب در سنت پیامبرانه یهود قرار دارد. تجربه دینی یهودی از ریشه با تجربه هندی متفاوت بود. در تجربه دینی یهودی، رعایت مناسک مهم نبود؛ بلکه مهم تغییر ریشه‏ای و بنیادی بود. نگرش کلی نسبت به زندگی یهودیان باستان این بود که انقلاب سیاسی و اجتماعیی در آینده توسط خداوند هدایت می‏گردد.

پیامبران خودشان را ابزارهای خدا تلقی می‏کردند؛ اما نه به‏عنوان انسان‏های اختصاصاً ممتازی که از گناه آزاد هستند. پیامبر پیام شخصی خودش را از خدا می‏گیرد و به مردم عرضه می‏کند؛ اما راه‏حلی جادویی یا نشانه‏ای برای اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمی‏کند. تأکید بر قانون اخلاقی در برابر همه قدرت‏های دنیوی که پیامبران را مورد آزار خود قرار می‏دادند، دستاورد بزرگ این پیامبران بود و این دستاورد،کنش‏های اخلاقی مناسب زندگی روزانه را وظیفه افرادی می‏دانست که توسط نیرومندترین خدا برگزیده شده‏اند. اگر بدبختی برای مردم حاصل می‏شد، آن را نتیجه اراده الهی می‏دانستند و اگر خدا اراده می‏کرد که آنها بدبخت باشند، به دلیل نافرمانی آنها بوده است. وبر این واقعیت را که آنها می‏توانستند تبیین‏های دیگری ارائه کنند، اما آن تبیین‏ها بی‏منطق و عقل‏ستیز می‏شدند، مهم می‏داند. استثمار بیچارگان، بت‏پرستی، بی‏توجهی به مناسک و - شگفت‏انگیزتر این‏که - توقیف پیامبری و... همه از نشانه‏های نافرمانی است. اما رستگاری همواره امکان‏پذیر بوده و مؤمن پاداش خواهد یافت. این مسأله، ما را در تبیین دگرگونی یهوه به خدایی جهانی، نه خدایی که در رقابت با دیگران است، قادر می‏سازد. او به‏تنهایی مسؤول خوشبختی و بدبختی افراد زیر نفوذ خود است. بدتر این‏که هر قدر پیشگویی‏ها محقق می‏شد، سرسپردگی اسراییلیان به خدا بیشتر می‏شد. این اعتقادات، راه ظهور مسیحای نجات‏بخش را در قرن‏های بعد فراهم ساخت.

● اشاره‏

۱) تمایز درستی که ماکس وبر میان پیامبر و جادوگر می‏گذارد و جادوگر را، برخلاف پیامبر، در پی تغییر اوضاع طبیعی از طریق به‏کارگیری افسون و مانند آن معرفی می‏کند، یکی از وجوه جامعه‏شناختی تفاوت پیامبران و جادوگران است و مسأله قابل توجهی است. این وجه جامعه‏شناختی، با جنبه کلامی و دینی مسأله نیز سازگار است. از جنبه دینی، پیامبران نیامده‏اند تا با به‏کارگیری قوای فوق طبیعی، مسائل طبیعی زندگی این‏جهانی را حل و فصل کنند. آنان آمده‏اند تا با هدایت قوای طبیعی بشر در بستری مناسب و اخلاقی، توانایی‏های نهفته بشر را به بار نشانند و وی را در حل مسائل و مشکلاتش به نحوی انسانی توانمند سازند. آنان نمی‏خواهند با قدرت‏نمایی و استفاده از زور (مافوق طبیعی) دیگران را تسلیم خود سازند. آنچه به نام «معجزه» از پیامبران نقل شده است بیش از آن‏که سزاوار نام «معجزه» باشد، شایسته نام «آیه و برهان» است. در قرآن کریم نیز همواره از کارهای خارق‏العاده پیامبران به عنوان «نشانه و آیه» یاد شده است که برای برداشتن حجاب‏های ضخیم جهل و تعصب و شکستن سنت‏های غلط و برداشتن موانع فهم حقیقت بوده است.

۲) بنابر آنچه ذکر شد، قسمت دوم این سخن نویسنده که: «پیامبر پیام شخصی خودش را از خدا می‏گیرد و به مردم عرضه می‏کند؛ اما راه حلی جادویی یا نشانه‏ای برای اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمی‏کند» چندان وجهی ندارد. بله، پیامبر نمی‏خواهد راه‏حلی جادویی عرضه کند؛ اما در پی این هست که نشانه‏ای برای اثبات ارتباط با خداوند ارائه کند. معجزاتی که از پیامبران نقل شده است به همین منظور بوده‏اند. اگر این معجزات نشانه‏ای برای ارتباط پیامبران با خدا به‏حساب نمی‏آیند، چگونه می‏توان گرایش مردم را به پیامبران تبیین کرد؟

۳) تمایزی که وبر میان پیامبران و قانون‏گذاران می‏گذارد چندان واضح و پذیرفتنی نیست. خود وی معترف است که پیامبران بنی‏اسراییل به اصلاح اجتماعی می‏پرداختند؛ اما بلافاصله می‏گوید: «هر چه آنها به اصلاح اجتماعی بپردازند، کمتر رفتاری پیامبرانه خواهند داشت». یک جامعه‏شناس دین وظیفه ندارد ابتدا مفهومی خودساخته از پیامبری را در ذهن داشته باشد، سپس به ارزیابی فعالیت‏های پیامبران بنشیند. به لحاظ روش‏شناختی، کار ماکس وبر در این قسمت نوعی مغالطه است. تعیین این‏که پیامبران چه کاری را انجام می‏دهند و چه کاری را انجام نمی‏دهند، تنها پس از مطالعه رفتار آنان و نتیجه‏گیری از آنچه اتفاق افتاده امکان‏پذیر است؛ بنابر این وجهی ندارد مثلاً با دیدن اعمال بخشی از پیامبران هندویی و بودایی (اگر اطلاق این عنوان برای کسانی در آیین هندو صحیح باشد) حکمی کلی برای همه پیامبران از آن استنتاج کنیم و سپس بگوییم که چون پیامبران بنی‏اسراییل برخلاف پیامبران هندویی و بودایی به اصلاح اجتماعی می‏پرداختند، پس رفتار آنان کمتر پیامبرانه است.

اما علاوه بر این اشکال روش شناختی، باید در داده‏های اطلاعاتی ماکس وبر نیز تردید کرد. درست است که پیامبران بنی‏اسراییل به اصلاح اجتماعی می‏پرداختند، اما نه آنان در این کار تنها بودند و نه تنها کارشان این بود. هم پیامبران ملل دیگر به اصلاح اجتماعی دست می‏زدند و هم پیامبران بنی‏اسراییل اهل کشف و شهود و تجربه‏های بلند عرفانی بودند و جمع بین این دو امر از شأن پیامبری آنان چیزی نمی‏کاست. زرتشت، پیامبر ایرانی، قواعدی در اصلاح امور اجتماع وضع کرد. کنفوسیوس، حکیم چینی که می‏توان او را «پیامبر آیین دولت‏مردی» نامید، بیشترین کارش اصلاح شیوه‏های رفتار حاکمان و شهروندان و وضع قوانین اجتماعی و اخلاقی بود. آیین شینتو در ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ م. آیین کشورداری و حکومت بود. در این سال بود که امپراطور ژاپن از خدایی استعفا داد و تنها به حکومت پرداخت و امر دین از امر دنیا جدا انگاشته شد. تا این زمان، آیین شینتو، آیینی کاملاً قانون‏مدار و حکومتی بود و پیامبر یا پیامبران این آیین، در وضع این قوانین دخالت داشتند. بنابراین نمی‏توان پذیرفت که تنها پیامبران اسراییل قانون‏گذاری کرده‏اند و پیامبران ملل دیگر به این کار مبادرت نکرده‏اند. همچنین قانون‏گذاری را نمی‏توان از حیطه کار پیامبران خارج کرد. این مطلب هم به لحاظ جامعه‏شناختی و تاریخی ثابت است و هم به لحاظ دینی و کلامی.

ترجمه: هادی نوری

پی نوشت:

۱) ethical prophet

۲) exemplary prophet

همشهری، ۱۶ و ۱۷/۷/۸۰



همچنین مشاهده کنید