پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقش کوچک وجود ندارد, بازیگر بزرگ وجود دارد


نقش کوچک وجود ندارد, بازیگر بزرگ وجود دارد

دوران مهرورزی, یک کمدی موقعیت معرکه است که در نیمه های فیلم, به طرز موفقیت آمیزی در جلوی چشم بیننده تبدیل به یک ملودرام غمناک شده و در تراژیک ترین حالت ممکن به پایان می رسه

دوران مهرورزی

بازیگران: شرلی مک‌لین، دبرا وینگر، جک نیکلسون، جف دانیلز، دنی دوویتو، جان لیتگو. کارگردان: جیمز ال. بروکس. محصول ۱۹۸۳ کمپانی پارمونت.

تابستان ۱۹۸۳ دوران خوبی برای سینماروهای بزرگسال نبود، پرده سینما پر بود از کمدی‌های وقیح و حماسه‌های علمی تخیلی که عمدتاً برای نوجوان‌های کم‌سن و سال ساخته میشدند. بعد، پائیز از راه رسید، بچه‌ها شرشون رو کم کردند و به مدرسه رفتند، و بزرگسال‌ها هم امیدوار به اینکه شاید بزنه و فیلمی باب‌طبعشون از راه برسه. اونها سرخورده نشدند، چون دوران مهرورزی از راه رسید. فیلمی که نه تنها هوشمندانه‌ترین نمایش فصل بود، بلکه تا آخر دهه ۸۰ هم به عنوان متر برای قضاوت در مورد بقیه فیلم‌های مخصوص بزرگسالان مورد استفاده قرار گرفت. وقتی فیلم‌هائی مثل جاهائی در قلب (۱۹۸۴) و هیچ چیز مشترک (۱۹۸۶) به نمایش درآمدند، بهترین تعریفی که به فکر هر منتقدی می‌رسید این جمله بود: ”دوران مهرورزی امسال!“، گرچه این‌جور فیلم‌ها به‌ندرت ارزش مقایسه با فیلم بروکس را داشتند.

دوران مهرورزی، یک کمدی موقعیت معرکه است که در نیمه‌های فیلم، به طرز موفقیت‌آمیزی در جلوی چشم بیننده تبدیل به یک ملودرام غمناک شده و در تراژیک‌ترین حالت ممکن به پایان می‌رسه. ارتباط بین آروراگرین وی (شرلی مک لین)، یک عاقله زن اهل بوستون و ساکن هوستون، با دختر استقلال‌طلبش ”اما“ (دبرا وینگر) در یک دوران پرفراز و نشیب سی‌ساله، مملو از برخوردهای شادمانه، سوءتفاهم‌های وحشتناک، گردهمائی دلپذیر اعضاء خانواده و جدائی دردناک اونها از هم، کانون مرکزی فیلم رو تشکیل می‌ده. در شروع فیلم، آرورای جوان، بالای سر گهواره نوزادش که راحت و آسوده به‌خواب رفته ایستاده، اما یکدفعه، به خیال اینکه بچه‌اش داره توی خواب می‌میره، سعی می‌کنه او رو احیا کنه، که در نتیجه بچه‌رو از خواب ناز بیدار می‌کنه. رابطه این دو نفر در تمام زندگی، چیزی به‌جزء بسط همین لحظه نیست، مادری با نیت پاک اما اعصاب خردکن که مدام در زندگی دخترش دخالت می‌کنه، و به خاطر دلایلی نه چندان منطقی، آرامش ذهنی این دختر رو بهم می‌زنه.

علت اصلی اختلاف بزرگ این دو نفر، اینه که ”اما“ تصمیم گرفته با فلپ هورتون (جف دانیلز) ازدواج کنه، یک بازنده ظاهرالصلاح که از راه تدریس انگلیسی امرار معاش می‌کنه، از این کالج به اون کالج می‌ره، اما به‌جای اینکه دنبال استخدام رسمی باشه، به فکر تور زدن شاگردهای جوان کلاس‌هاشه. آروارا شک نداره که فلپ، عرضه نداره اونقدر پول دربیاره که این دختر بعدها مشکل مادرش رو توی زندگی پیدا نکنه (آرورا به دخترش می‌گه: ”تو اونقدر چیز خاصی نیستی که بتونی بعد از شکست توی زندگی سرپای خودت بایستی.“) با اینکه گذشت زمان، درستی پیش‌بینی مادر درباره بی‌پولی شوهر رو ثابت می‌کنه، اما او دخترش رو دست‌کم گرفته، دختری که به خاطر روبرو شدن با فقر، پخته و آب‌دیده می‌شه.

با تمام اینها، بزرگ‌ترین علت تأسف و پشیمانی ”اما“، نه بی‌پولی شوهر، بلکه بی‌وفائی اوست. ”اما“ هم با یک کارمند خوش‌قلب بانک (جان لیتگو) ارتباط برقرار می‌کنه، نه به‌خاطر تلافی کارهای فلپ، بلکه به خاطر اینکه این مرد رو عین خودش، بی‌پناه و غمگین و تنشه محبت می‌بینه. اما اینکه آیا ”اما“ و فلپ می‌تونن اختلافشون رو کنار بگذارن و فکری برای تربیت مناسب بچه‌هاشون بکنن، دیگه اهمیتی نداره، چون ”اما“ می‌فهمه که به خاطر سرطان به‌زودی خواهد مرد.

از همین لحظه، لحن فیلم به شدت تغییر می‌کنه. تغییر استیل در وسط فیلم یکی از ریسکی‌ترین کارهای ممکنه، اما دوران مهرورزی یکی از اون معدود فیلم‌هائیه که قواعد رو زیر پا می‌گذارن و سربلند بیرون می‌آن. این تغییر به قدری نرم اتفاق می‌افته که بیننده یک لحظه پیش خودش فکر می‌کنه که اصلاً همه چیزی امکان نداره، چون فیلم در نیمه اولش خیلی شادتر و مفرح‌تر از این بوده که انتظار چنین اتفاق وحشتناکی رو داشته باشیم. اما این اتفاق می‌افته، و کارگردان با مهارت و چیره‌دستی بیننده رو به‌جائی می‌رسونه که با میل و رضایت، با این تغییر محتوا و سبک کنار می‌آد.

طرح یک کاراکتر دوست‌داشتنی در داستان که به خاطر سرطان از دنیا بره، چه در فیلم‌های اشک‌آور و چه در مجموعه‌های داستانی مربوط به پزشکی و یا سریال‌های بی‌انتهای بعدازظهرها در تلویزیون، تا به‌حال بارها مورد استفاده قرار گرفته بود و اساساً می‌تونست چیز مبتذل و پیش پا افتاده‌ای از کار دربیاد، اما این‌طور نشد. به‌جای سانتی مانتالیسم سطحی و مبتذل، فیلم دست روی عمیق‌ترین و غنی‌ترین احساسات بشری می‌گذاره. آدم حس می‌کنه چنین داستان یگانه و پرقدرتی رو تا به حال به این شکل نشنیده. کاراکترها به چیزی ورای کلیشه‌های معمول می‌رسند، تک‌تک اونها افراد کاملاً خاصی هستند که ضعف‌ها و قوت‌های خودشون رو دارند، و ما هیچ‌وقت نمی‌تونیم با پیش‌فرض‌هائی که از تجربیات قبلی‌مون داشته‌ایم با بلائی که سر ”اما“ (و در نتیجه سر بقیه آدم‌های این داستان) می‌آد کنار بیائیم.

جیمز ال. بروکس، تهیه‌کننده تلویزیونی خالق کمدی‌های موقعیت لطیف و بدیعی مثل شوی مری تایلر مور، که سابقه درخشانی در مخلوط کردن کمدی و درام در این سریال‌های نیم‌ساعته داشت، در اولین تجربه سینمائی خودش به دستاورد استثنائی و چشمگیری دست پیدا کرد. فیلم، در مراسم اسکار اون سال حریف‌های قدری مثل لرز بزرگ و چیز حسابی داشت، اما وقتی جایزه اول و یک‌عالمه جایزه دیگر رو به دوران مهرورزی دادند هیچ‌کس تعجبی نکرد. شرلی مک‌لین که با وجود نقش‌آفرینی‌های به یادماندنی و خوبی مثل آپارتمان تا به‌حال از گرفتن اسکار محروم مانده بود، بالاخره جایزه بهترین بازیگر زن سال رو گرفت. و جک نیکلسون، به خاطر بازی بی‌عیب و نقص در نقش گارت بریدلاو، فضانورد سابق سرزنده و پرروئی که سال‌ها همسایه آرورا بوده و ناگهان می‌فهمه که افتخار ارتباط خیلی نزدیک‌تری رو با این بانوی پرشور، لجباز و یک‌دنده و مغرور پیدا کرده، جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد رو از آن خودش کرد.

قبول بازی در چنین نقشی، نشانه دیگری از رفتار سنت‌شکنانه همیشگی جک در قبال سینما بود: هیچ ستاره بزرگ دیگری، با توجه به اینکه نقش بریدلاو تا آخر فیلم در حاشیه می‌موند تمایلی به بازی در این نقش نداشت (همون‌طور که پیش از نیکلسون، پل نیومن پیشنهاد بازی در این نقش را در کرده بود.) ستاره‌های بزرگ ممکنه نقش‌های گذرا و عبوری در یک فیلم رو به خاطر تفریح و بازیگوشی قبول کنن، اما تعداد معدودی از اونها، و شاید هیچ‌کدامشون، با میل و رغبت چنین نقشی رو در فیلم دیگران قبول نمی‌کنند. اما جک، همیشه اولویت‌های دیگری در زندگی حرفه‌ایش داشته، به قول خودش: ”من همیشه خواستم که حق طبیعی‌ام به‌عنوان یک بازیگر برای بازی در هر نقشی که اراده کنم، حتی یک نقش خیلی کوتاه، محفوظ بمونه و کسی به‌خودش اجازه نده فکر کنه که با این‌کار، عمر بازیگری من به‌سر می‌رسه.“


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.