یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اینجا آفریقاست


اینجا آفریقاست

قاعدتا شنیدن کلمه «آفریقا» برای هر انسانی تداعی کننده «مصر با اهرام ثلاثه», «نلسون ماندلا و نژادپرستی», «گرمای سوزان و صحراهای خشک», «سیاهپوستان فقیر و لاغر», «معادن طلا», «جنگل های پرجاذبه و هیجان انگیز», «نفت و معادن الماس» و یا می باشد, اما بعضا موارد بسیار عجیب و غریبی در این قاره بزرگ و ثروتمند دیده و شنیده می شود که متاسفانه بنا به دلایل مختلف تاکنون از نظرها پنهان مانده است

قاعدتا شنیدن کلمه «آفریقا» برای هر انسانی تداعی کننده «مصر با اهرام ثلاثه»، «نلسون ماندلا و نژادپرستی»، «گرمای سوزان و صحراهای خشک»، «سیاهپوستان فقیر و لاغر»، «معادن طلا»، «جنگل های پرجاذبه و هیجان انگیز»، «نفت و معادن الماس» و یا ... می باشد، اما بعضا موارد بسیار عجیب و غریبی در این قاره بزرگ و ثروتمند دیده و شنیده می شود که متاسفانه بنا به دلایل مختلف تاکنون از نظرها پنهان مانده است. در اشاره امروز بر آنیم تا یکی از غمناک ترین اتفاقاتی که هنوز و هر روزه در این قاره در حال رخ دادن است را برای شما بازگو کنیم تا...

«دومینگوز پدرو» دوازده ساله بود که پدرش را از دست داد. مرگ، ناگهانی بود و علتش بر دکترها یک معما، اما نه بر بستگان «دومینگوز.» او می گوید، بستگانش، عصر در خانه گلی «دومینگوز» جمع شدند، او را گرفتند و پاهایش را با طناب بستند.

طناب را روی تیر زیر شیرونی انداختند و آنقدر بالا کشیدند تا آن که با سر بالای زمین خاکی سفت آویزان شد. سپس به او گفتند اگر اعتراف نکند که پدرش را کشته است، طناب را خواهند برید. «دومینگوز»، در حالی که اشک هایش فرومی ریزند، تعریف می کند: «آن ها فریاد می کشیدند، جادوگر، جادوگر! آن همه آدم با هم سر من داد می کشیدند.» او هراسان، آن چه را که می خواستند بشنوند را به آن ها گفت، اما بستگانش راضی نبودند. «فراز بولیو»، رهبر سنتی محله، می گوید: «هفت یا هشت نفر از آن ها، دومینگوز را روی جاده خاکی تا رودخانه روی زمین کشیدند، و احتمالا می خواستند او را غرق کنند که او سر رسید. به او سیلی و مشت و لگد می زدند. وقتی کسی متهم به «جادوگری» می شود مردم این گونه عکس العمل نشان می دهند. چنین مواردی زیاد است.» در مناطقی از آنگولا، کنگو و جمهوری کنگو، تعداد زیادی کودک متهم به «جادوگری» می شوند، کتک زده می شوند، مورد اذیت و آزار قرار می گیرند یا طرد می شوند.

مدافعان حقوق کودک تخمین می زنند که هزاران کودک که در خیابان های «کینشازا»، پایتخت کنگو، زندگی می کنند به جادوگری متهم و توسط خانواده هایشان طرد شده اند. البته این اغلب دلیلی است بر آن که به آن ها غذا ندهند و از آن ها نگهداری نکنند. مقامات یکی از شهرهای شمالی آنگولا ۴۳۲ کودک را شناسایی کردند که پس از اتهام جادوگری رانده شده یا مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند. گزارشی در سال گذشته توسط «موسسه ملی کودک» و «بنیاد کودکان سازمان ملل» تعداد کودکانی را جادوگر خوانده می شوند «عظیم» توصیف می کند. تصور کودکان جادوگر، در اینجا جدید نیست. در فرهنگ «بانتوی» حاکم بر آنگولا این اعتقاد رواج دارد که جادوگران می توانند با دنیای مردگان ارتباط بگیرند یا نیروی زندگی دیگران را بربایند یا بخورند، برای قربانیان مصیبت آفرین باشند و بیماری و مرگ به همراه آورند. گفته می شود جادوگران بالغ کودکان را با دادن غذا، جادو می کنند و سپس آن ها را وامی دارند در عوض یکی از اعضای خانواده شان را قربانی کنند. اما مسئولان افزایش ناگهانی آزار و اذیت کودکان را به جنگ نسبت می دهند که پس از ۲۷سال در آنگولا در سال ۲۰۰۲ پایان یافت و کشاکش دائمی در کنگو.

این جنگ ها، کودکان زیادی را یتیم کرد و خانواده هایی هم که جان به در بردند آن قدر فقیرند که نمی توانند حتی غذای خود را تامین کنند. «آنا سیلوا»، مسئول حفاظت از کودکان در موسسه کودکان، می گوید: «مسئله جادوگران وقتی آغاز شد که پدران دیگر نمی توانستند از فرزندان خود نگهداری کنند. بنابراین به دنبال بهانه ای گشتند تا آن ها را از خانواده برانند.» از آن زمان به بعد، این پدیده همراه مهاجران فقیر استان های شمالی آنگولا، مثل «اویگ» و «زئیر» به زاغه نشین های «لوآندا»، پایتخت کشور، آمده است. دو مورد اخیر مقامات را به هراس انداخت. «سیلوا» می گوید: «چند ماه پیش یک مادر لوآندایی دختر ۱۴ساله اش را با ماده سفیدکننده کور کرد تا او را از شر خیالات شیطانی رها کند.

یک ماه بعد از آن نیز، پدری اسیدباتری را به معده پسر ۱۲ساله اش تزریق کرد، چون می ترسید پسرش، جادوگر باشد.» او می گوید: «دولت آنگولا از سال ۲۰۰۰ کارزاری را آغاز کرده است تا این تصور درباره کودکان جادوگر را نابود کند، اما پیشرفت خیلی کند است. ما نمی توانیم اعتقاد به وجود جادوگران را تغییر دهیم.

حتی کارگران حرفه ای به وجود جادوگران اعتقاد دارند.» به جای آن، موسسه او می کوشد به مقامات دولتی، افسران پلیس، معلمان، رهبران مذهبی،آموزش دهند که خشونت علیه کودکان قابل توجیه نیست. شهر آنگولایی «مهبانزا» در کنگو، درست در فاصله ۵۰مایلی از مرز کنگو، پیشگام بوده است. در سال ۲۰۰۰ که کودکی به اتهام جادوگری با چاقو کشته شد، مقامات استان و یک سازمان جهانی بشردوست به نام «کودکان را نجات دهید»، ۴۳۲ کودک خیابانی را جمع کردند و طبق گزارش، ۳۸۰ تن از آنان را با خانواده هایشان آشتی دادند.

یازده کلیسای بنیادگرا به علت گزارش هایی مبنی بر استثمار و سو»رفتار با کودکان بسته شدند. هشت کشیش کنگویی اخراج شدند. روستا، کمیته هایی تشکیل دادند تا بر رعایت حقوق کودکان نظارت کنند. مقامات می گویند تعداد کودکانی که مورد آزار و اذیت قرار می گیرند یا در خیابان ها زندگی می کنند، کاهش چشمگیری داشته است. «اویگ»، در حدود ۱۰۰مایلی جنوب «مبانزا» کنگو، داستان دیگری است. این روستا در احاطه تپه های شاداب سرسبز، مجموعه ای است از خانه های گلی پیرامون مغازه های آبله رو بر اثر سوراخ های گلوله. اسقف «امیلیو سامبللو» از کلیسای کاتولیک «سنت جوزف» می گوید: «در این منطقه آزار کودکان به اتهام جادوگری روبه افزایش است. در این روستا، این کار خیلی خیلی خیلی رایج است. می دانیم که چندین بچه نیز کشته شده اند.» کلیسای او تنها سرپناه کودکان قربانی است، پناهگاهی کمی بزرگ تر از یک گاراژ سه ماشینه. سی ودو پسر، از جمله «دومینگوز»، روی تخت هایی در فاصله سی سانتیمتری یکدیگر، می خوابند و چند تکه لباس خود را در صندوقی زیرتخت می گذارند. برای دختران، سرپناهی وجود ندارد. اسقف می گوید: «کودکان به این جا می آیند و سرپناه می خواهند، اما ما جا نداریم.

تا به امروز راهی برای مبارزه با این پدیده پیدا نکرده ایم.» بسیاری از پسران گذشته پر از آزار و اذیت، طرد و ترس را توصیف می کنند. «سالدانها دیوید گومز»، ۱۸ ساله، که تا دوازده سالگی با عمه اش زندگی می کرد، می گوید; وقتی دختر ۳ساله عمه اش مریض شد و مرد، عمه او را مقصیر دانسته و از آن به بعد دیگر به او غذا نداده و هر شب، از ترس آن که او قربانی دیگری بگیرد، دست ها و پاهایش را می بسته است. سرانجام یکی از همسایگان به او خبر می دهد که فرار کند. «سالدانها» می گوید: «من جادوگر نیستم و نبودم. اما باید فرار می کردم، چون مرا به مرگ تهدید می کرد.» «آفونسو گارسیا»، ۶ ساله، که آخرین تخت خالی را اشغال کرده است می گوید: «من خودم به این جا آمدم، چون پدرم دوستم ندارد و هر روز به من غذا نمی داد.» سه سال پیش که مادر «آفونسو» مرد، او نزد پدرش رفت. نامادری اش، «آنتوانت ادواردو»، می گفت بعد از آن که بچه های همسایه گفتند که او یک تیغ را خورده است، به او مظنون شد. به علاوه، او مرتب لاغر و لاغرتر می شد، با این که خوب غذا می خورد. او می گوید: «آفونسو پس از بازجویی اقرار کرد که یکی از بستگان مرد در خواب به دیدنش آمده است و از او خواسته که خانواده اش را بکشد.» «آفونسو» اقرار به جادوگری را تکذیب می کند. آن چنانکه بعدها روشن شد، این یک نمونه از موارد بسیار در این جا است. بستگان «آفونسو» برای درمان او به یک طبیب سنتی متوسل شدند.

این طبیب، «جواو جینگا»، سی ساله، یک کت چرمی با یقه خز می پوشد و در جایی که بیمارستان می نامد (یک اتاق گلی کوچک) کار می کند. او یک روز صبح که بیماران روی نیمکت منتظر بودند، گفت: «اگر کسی روح خبیثی داشته باشد، من می فهمم. ما در سال بیش از هزار نفر را معالجه می کنیم.» «جینگا» با چنین تجارت پررونقی، می گوید: «آلفونسو را به یاد نمی آورد.

خاله آفونسو، ایزابلا آرماندو، می گوید، خانواده اش ۲۷۰دلار پول نقد، شمع، عطر و پودربچه برای درمان آفونسو به جینگا داده است.» «ایزابلا» می گوید، او مراسمی را اجرا کرد، ماده ای روی چشم های آلفونسو گذاشت که اشک او را از درد درآورد و گفت که معالجه شده است. اما پدر و نامادری آفونسو، تنها بستگانی که می توانستند از او مراقبت کنند، این حرف را نمی پذیرند و او را از خانه بیرون می کنند. نامادری می گوید: «دلم برایش می سوخت و هنوز هم دلش می سوزد چون در خیابان زندگی می کند. اما ما ترسیده بودیم.» «جینگا» تنها طبیبی نیست که ادعا می کند کودکان جادوگر را شفا می دهد.

«سیوی مونزمبا» می گوید، او کودکان طلسم شده را با شیاف ضمادی، تراشیدن سر و دوهفته مراقبت در خانه اش، شفا می دهد.

«موزس ساموئل»، مدیر اداره دولتی موسسه کودکان، می گوید: «نه فقط طبیبان سنتی بلکه تعدادی کلیسا با رمالانی که ادعا می کنند ارواح خبیث را بیرون می رانند و حتی در روزهای هفته مردم را به کلیسا می کشانند، نیز مایه نگرانی او هستند.» کارشناسان رفاه کودک می گویند، وقتی رمال یا طبیبی، به کودکی انگ جادوگری بزنند، حتی پلیس اغلب خودش را کنار می کشد. «بولیو»، رهبر سنتی محله می گوید: «پلیس دومینگوز را یک شب در کلانتری نگاه داشت، و بعد به خانه فرستاد. آن ها هیچ وقت از عموی دومینگوز که به گفته وی رهبر حمله کنندگان بود، بازجویی نکردند. البته این یک جرم بود. اما چون این جادوگریست، پلیس مسئولیتی به عهده نمی گیرد.» «دومینگوز» که اکنون ۱۵سال دارد، می گوید; به جادوگری اعتراف کرده تا خود را نجات دهد. اما حتی مادر ۳۲ساله اش، «ماریا پدرو»، حرفش را باور نمی کند. «پدرو» به روشنی به «دومینگوز»، بزرگ ترین پسرش، علاقه مند است.

از پیشرفت درسی پسرش خوشحال است و می ترسد اگر پسرش پناهگاه را ترک کند، دوباره بستگانش به او حمله کنند. با این حال می گوید، تصور می کند که او برای انجام این قتل جادو شده بود. در حالیکه از پشت میز در خانه دو تخته اش با دقت به «دومینگوز» نگاه می کند، می گوید: «باید حقیقت داشته باشد چون خودش اعتراف کرد.» با شنیدن این حرف، «دومینگوز» از جا بلند می شود و از خانه بیرون می رود. ۱۰دقیقه بعد دوباره با چهره ای قرمز و لکه لکه در درگاه در ظاهر می شود و با عصبانیت اعلام می کند: «مادر، از امروز به بعد من دیگر پسر تو نیستم.» «پدرو»، بدون کلمه ای، رفتن او را تماشا می کند. سپس می گوید: «نمی دانم چرا دومینگوز این قدر عصبانی بود.»!



همچنین مشاهده کنید