چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
سنت گرایی و پست مدرنیسم شباهت ها وچالش ها
این مقاله درصدد است سنتگرایی و پستمدرنیسم را از دو منظر با یکدیگر مقایسه کند: اول از حیث توجه هر کدام به سنت و آموزههای سنتی و ارجاع به گذشته و دوم از حیث نگاه انتقادیای که هر کدام از آنها به مدرنیته و نگرش مدرن دارند. در مورد اول، سنت را از نگاه سنتگرایی تعریف میکنیم و به تفاوت سنت در اندیشه پستمدرن و سنتگرایی اشاره میکنیم. به طور خلاصه میتوان گفت مهمترین تفاوتها در این است که در نگرش پستمدرن، سنت در کنار خردهروایتهای دیگر مطرح میشود، برخلاف سنتگرایی که سنت در آن محوریت دارد. در مورد دوم نیز خاطرنشان خواهیم کرد که انتقاد هر دو گرایش فکری به مدرنیته، ناظر به وقایع و پدیدههای یکسانی است که مولود نگرش مدرن و روشنگری است، ولی در نهایت راهحل ارائه شده هر کدام از آنها (سنتگرایان و پستمدرنها) تفاوتهایی دارد که منبعث از تفاوت در هستیشناسیای است که سنتگرایان اختیار کردهاند.
یکی از نکات اصلیای که اندیشمندان پستمدرن در نقد اندیشه مدرن غربی مدنظر دارند، یکجانبهنگری اندیشه مدرن علیالخصوص نسبت به عقلانیت مدرن است. اندیشه مدرن تعریفی خاص از عقلانیت ارائه میکند و بر همین اساس، هر چیز را با این ملاک میسنجد و به عقلانی و غیرعقلانی تقسیم میکند و آنچه را که با این ملاک، عقلانی میداند، هنجار و متعارف و آنچه را که با این ملاک ناسازگار است، ناهنجار و غیرمتعارف میخواند و به حاشیه میراند.
به باور انسان مدرن، کسی که مرتکب عملی نامتعارف و ناهماهنگ و متضاد با زندگی و عقلانیت مدرن میشود و کسی که دارای ایدههای کهنه و غیرمعمول است و اندیشهاش با اندیشه متعارف مدرن سازگار نیست، فردی غیرعقلانی یا به تعبیری مجنون و دیوانه است.
نخستین کتاب معروف میشل فوکو، از اندیشمندان فرانسوی معاصر در حوزه اندیشههای پستمدرن، «تاریخ جنون» نام دارد. به نظر فوکو تیمارستان (دیوانهخانه) پدیدهای مولود مدرنیته است. در جامعه سنتی، دیوانگان درون جامعه بوده و از متن جامعه مفارق نیستند. در جامعه سنتی، دیوانه داخل یک خانواده هست و زندگی خود را دارد: میخورد، کار میکند و حتی ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود.
اما نگرش مدرن با تعریف و تحدید عقلانیت خاص خود، استانداردی را برای همه شوون زندگی انسان معرفی میکند و کسی را که خارج از این عقلانیت بیندیشد و مغایر با این استاندارد عمل کند، فردی غیرعقلانی و نامعقول و به اصطلاح دیوانه میخواند. برای چنین فردی، جایی برای زندگی در جامعه مدرن نیست. جامعه مدرن او را از خود طرد میکند و در گوشهای از شهر، حصاری دور او میکشد و به تدریج افراد دیگر غیرمعقول را نیز وارد آنجا میکند و دیوانهخانه درست میشود. این خصیصه اصلی عقلانیت مدرن است. عقلانیت مدرن از این حیث انحصارگراست، یعنی عقلانیتی منافی با استانداردهای خود را برنمیتابد.
در نگرش مدرن، مهم نیست غیرعاقل یا دیوانه چه نگرشی دارد و اصلا مهم نیست دیوانه قدرت تفکر و اندیشه دارد یا خیر و اصلا آیا دیوانه چقدر سواد دارد بلکه آنچه دیوانه را دیوانه میکند و موجب میشود او مستحق حبس در دیوانهخانه (تیمارستان) شود، ناهنجار بودن و مدرن نیندیشیدن اوست بنابراین ممکن است افرادی که در دیوانهخانه به سر میبرند، حتی افرادی باشند که در زندگی، ارزشهای بسیاری را محترم میشمارند، ولی چون این ارزشها همان ارزشهای مدرنیته نیست آنها محکوم به حبس در دیوانهخانه هستند. فوکو با این تاملات، دیوانهخانه و به طور کلی حاشیهها را محصول مدرنیته میداند.
حاشیهها همان پدیدههایی هستند که بر اثر تراکم افراد خارج از استاندارد زندگی مدرن و طرد آنها از سوی جامعه مدرن در اطراف و خارج از متن جامعه مدرن ظاهر میشوند. فسادخانهها، تیمارستانها، بیمارستانها، خانههای سالمندان، محلههایی که افرادی در آن براحتی مواد مخدر را رد و بدل میکنند و محلههای فقیرنشین اطراف شهرهای بزرگ کشورهای غربی، مصادیقی از این حاشیهها هستند. در واقع مدرنیته با نگرش یکجانبه خود موجب بروز این پدیدهها شده است. مدرنیته با مطلق کردن نگرش خود، موجب شد در جامعه مدرن شاهد بروز پدیده حاشیه و متن باشیم. متن، آن چیزی است که منطبق با استانداردهای مدرن، قانونی، هنجار و مقبول است، اما همه انسانها نمیتوانند خود را با این استانداردها منطبق کنند. بنابراین در حاشیه رانده میشوند، اما همیشه نمیتوان حاشیه را درحاشیه نگه داشت چرا که حاشیهها به مرور زمان فربه میشوند و به صورت زیرزمینی و به تدریج، وارد متن جامعه مدرن میگردند. اینجاست که حاشیهها سرنوشت جامعه را عوض میکنند.
حاشیه و متن، مولود عقلانیت یکجانبه نگر مدرن است. حاشیه و متن، جنبه و بعد دیگری از ثنویت حاکم در اندیشه غربی است. متفکر بزرگ قرن بیستمی آلمانی؛ مارتین هایدگر، ریشه این ثنویت را در اندیشههای افلاطون میداند. او بود که برای نخستین بار، عالم را به دو بخش متغیر و نامتغیر (یا همان عالم مادی و عالم مثل) تقسیم کرد و این ثنویت اندیشه مدرن در فیلسوفی همچون دکارت به نحو دیگری حفظ شد. دکارت جوهر را به دو قسم مادی و روحانی دانست و همین دو قسم را در وجود انسان نیز محفوظ دانست و بدن و روح انسان را از دو جوهرمتفاوت تلقی کرد و بدین گونه انشقاقی را در وجود انسان ایجاد کرد که متفکران بعدی نتوانستند به نحو مطلوب آن را در وجود انسان برطرف کنند.
هایدگر مشکل تفکر مدرن را برای انسان این میداند که مدرنیته از ابتدا انسان را بیخانمان کرد. انسان همچون جوهری روحانی تصور شد که در دنیا که از جنس جوهر مادی است جایگاه مشخصی ندارد.
میبینیم که در نگاه این اندیشمند که از طلایهداران اندیشه پستمدرن است نگاه انتقادی خاصی به مدرنیته وجود دارد. عموما ازجمله خصایص مشترک اندیشمندان پستمدرن نگاه انتقادی به مدرنیته است، اما نباید تصور کنیم که این اندیشمندان، خواهان نفی یا طرد کامل مدرنیته هستند. به هیچ وجه چنین نیست، بلکه متفکران پستمدرن بیشتر خواهان طرد مطلقانگاری مدرنیته هستند.
متفکران پستمدرن، انتقادهای خود را از حوزهها و زاویه دیدهای متفاوت مطرح کردند، اما یکی از انتقادهای اصلی، انتقاد به مطلقانگاری اندیشه مدرن بود. بر این اساس دیگر متفکران پستمدرن یک فرا روایت عام و سیستماتیک را برنمیتابند، بلکه قائل به اعتبار خردهروایتها هستند. خردهروایتها هر کدام در حوزه خاصی کارایی دارند و بنابراین حیثیت پراگماتیک دارند. در دوره پستمدرن، نه روایت مارکسیستی، نه روایت هگلی و نه اخلاق کانتی، مطلق نیست. هیچ یک هم به طور کامل نفی نمیشود. آموزههای مارکسیستی ممکن است در برهههایی خاص در سیاست و اقتصاد کارایی داشته باشند ولی نه در همه برههها، زمانها و مکانها.
در این نگرش، دین، سنت و اندیشههای سایر اقوام، مثل آیینهای شرقی نیز همچون همان خردهروایتها تلقی میشوند که نه کاملا نفی میشوند و نه مطلقا پذیرفته میشوند. انسان در شرایط پستمدرن ممکن است به خاطر خسته شدن از عقلانیت خشک مدرن، حتی به فالبینی روی آورد. او هیچ توجیهی برای فال نمیبیند. به لحاظ عقلی این کار را نادرست میداند، ولی میخواهد کار خلاف عقل انجام دهد، اما اگر همین فالبینی برای او منفعت عملی هم داشته باشد، بیشتر و بهتر آن را میپذیرد، هرچند عقیدهای هم به آن نداشته باشد. رجوع پستمدرن به سنت هم از همین جنس است، اگر آموزههای بودیسم برای انسان آرامش بخشتر از هر تعداد قرص دیازپام، لورازپام و... است، چرا به بودیسم روی نیاورد، اما بودیسم فراروایت انسان پستمدرن نیست. همان انسانی که به آموزههای بودیسم روی آورده، ممکن است اتفاقا خیلی هم اجتماعی و حتی یک سیاستمدار باشد و در اقتصاد گرایشهای مارکسیستی هم داشته باشد.
بنابراین نوعی کثرتگرایی را در شرایط پستمدرن میبینیم که در آن رفع نیازهای عملی محوریت دارد. نگرش پستمدرن ممکن است به سنت رجوع کند، ولی سنتگرا نیست، این مطابق با ویژگی کثرتگرایی پستمدرنیسم است. (ر.ک: کهون، ۱۹) ولی این سنت بنا نیست که به این انسان یک نگرش نظری خاص درخصوص مراتب هستی و کائنات ارائه کند و بنا نیست که سیستم سیاسی جامعه را مشخص کند بلکه این سنت یک خردهروایت در کنار خرده روایتهای دیگر است. به قول لیوتار خرده روایت، یک تصویر کوچک ارائه میکند (نه یک تصویر همه شمول) و یک بعد کوچکی از زندگی را سامان میدهد (نه همه ابعاد زندگی را.) در این اثر دیگر فراروایت و روایت کلانی وجود ندارد: «روایت کلان، ... صرفنظر از این که روایتی نظری است یا روایتی رهاییبخش، اعتبار خود را از دست داده است.»( لیوتار ۱۲۵.)
سنت گرایان همچون پستمدرنها منتقد مدرنیته، ولی دارای تفاوت منظر هستند چرا که سنت گرایان نگاه کثرتگرایانه پستمدرنها را نمیپذیرندنگرش پستمدرن هرچند نگاه قرون وسطایی را کاملا نمیپذیرد، ولی فاصله گرفتن جامعه معاصر خود را از آموزههای معنوی و مذهبی حس میکند. عقلانیت سکولار مدرن که حاکم بر زندگی اجتماعی مغرب زمین شده در طول زمان باعث ایجاد جامعهای فارغ و فاقد مذهب شده است. مذهب که همانا مطمئنترین نگهبان برای اعمال و رفتار تک تک افراد است در جامعه مدرن جایگاهی ندارد.
نگرش پستمدرن خلاف هنجارها و آموزههای نگرش مدرن نیست بلکه دیگر این آموزهها را مکفی نمیداند. در نگاه پستمدرن همه افکار و اندیشهها از همه مکانها و زمانها محترم شمرده میشوند و از آنها دعوت میشود که برای بشر امروز سخن بگویند و راهحل ارائه کنند. اهمیت و توجه امروز غربیان به آموزههای معنوی شرق و آموزههای دینی گذشته خود با همین تبیین قابل توجیه است. این بازگشت به گذشته و سنت، بازگشتی است که پس از تجربه دوران مدرن صورت میگیرد و ناظر به کاستیهای آن است. در اینجا سنت پس از تجربه مدرنیته دوباره مطرح میشود. در واقع این بازگشت بیش از آن که ناظر بر جنبههای ایجابی و مثبت سنت باشد ناظر بر کاستیها، جنبههای سلبی و منفی دوران مدرن است،
اما توجه به سنت در سنتگرایی چنین نیست. براساس سنتگرایی، منشا همه سنن یکی است و به صورت کلی از آن تحت عنوان حکمت خالده یا حکمت جاودان(perennial wisdom) یاد میشود: «این حکمت ازلی(eternal wisdom) که مفهوم سنت را از آن تفکیک نمیتوان کرد و یکی از مولفههای اصلی مفهوم سنت را تشکیل میدهد، چیزی نیست مگر همانSophia perennis در سنت غربی که هندوها آن را سنتانه ذرمه و مسلمانان الحکمه الخالده (و به فارسی جاویدان خرد) مینامند.( »نصر، معرفت و معنویت، ۱۳۹) سنتگرایی، نگرش ارتجاعی و بازگشت به گذشته نیست بلکه سنت از منظر سنتگرایی آموزههایی زنده و جاوید است که در برههای از تاریخ توسط انسان مدرن کنار گذاشته شد. سنت مدنظر سنتگرایان، دارای منشا بشری نیست که با گذشت زمان غبار کهنگی و فرسودگی بر آن بنشیند بلکه این سنن در مراتب عالیتر هستی ریشه دارند: «سنت... (tradition) به معنای حقایق یا اصولی است دارای منشا الهی که از طریق شخصیتهای مختلفی معروف به رسولان، پیامبران، اوتارهها، لوگوس یا دیگر عوامل انتقال، برای ابنای بشر و در واقع، برای یک بخش کامل کیهانی آشکار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است...»( نصر، معرفت و معنویت، ۱۳۵).
سنت گرایان همچون پستمدرنها منتقد مدرنیته، ولی دارای تفاوت منظر هستند. از منظر سنتگرایی، مدرنیته انحرافی در تاریخ بشر است؛ انحرافی که در آن سنتها کنار گذاشته و عقلانیت مدرن حاکم شده است. بنابراین سنت گرایی نگاه کثرتگرایانه پستمدرنها را برنمیتابد بلکه در مقابل فراروایت مدرن، فرا روایت دیگری برای زندگی بشر ارائه میکند.
ازجمله مهمترین نقدهای سنتگرایی به مدرنیته این است که در دوران مدرن، عالم یک بعدی و یک لایه و از آن تقدسزدایی شد. ازجمله وظایف نگرش مدرن این بود که عقلانیتی ارائه کند که طبق آن، انسان به تصویری شفاف و یک بعدی از جهان خود دست یابد. مراتب عالیه عالم که براساس نگرش قرون وسطایی بر انسانها نامکشوف و برای علم به آنها نیاز به مقدماتی ازجمله ایمان بود در نگرش مدرن کنار گذاشته شد.
● نگاه انتقادی به نگرش مدرن
ما در اینجا از بین فیلسوفان قرن بیستم، به مارتین هایدگر، فیلسوفی که از بزرگترین منتقدان اندیشه مدرن است و فیلسوفان پستمدرن پس از او بسیار از اندیشههای او متاثر هستند، اشاره کرده و از بین سنتگرایان ذکری از آرای دکتر سیدحسین نصر خواهیم داشت.
مارتین هایدگر در نقد تفکر غرب و تکنولوژی مدرن اظهار میکند که تکنولوژی مدرن هم طبیعت و هم انسان را به شکل منبع انرژی برای بهرهکشی در خدمت خود درآورده است. هایدگر این تبدیل شدن انسان و طبیعت به منبع انرژی را از یک سو مرتبط با اندیشههای دکارت و از سوی دیگر انقلاب در معنای اصلی و ریشه لفظ تکنولوژی میداند.
براساس نقدهای هایدگر، در فلسفه دکارت انسان به سوژه (فاعل شناسا) و اشیا و جهان پیرامون انسان به ابژه (متعلق شناسایی) تقلیل داده شد. در واقع دکارت جهان را به دو قسم کرد که در یک طرف آن انسان یا جوهر روحانی قرار داشت و در طرف دیگر اشیا یا جواهر مادی. این تقسیمبندی باعث انفصال میان انسان و اشیا شد که نه خود دکارت و نه فیلسوفان بعدی هیچیک نتوانستند تبیینی قابل پذیرش از چگونگی ارتباط آنها عرضه کنند؛ زیرا این دو جوهر از دو قسم متفاوت و متباین بودند.
در واقع به نظر هایدگر، دکارت از انسان و جهان تبیینی ارائه کرد که به بیجهانی و بیخانمانی انسان منجر شد؛ زیرا جهان جوهری متفاوت و مغایر با انسان بود.
از سوی دیگر در دوران مدرن، انقلابی در معنای لفظ تکنولوژی ایجاد شد؛ چراکه تکنولوژی ماخوذ از ریشه «تخنه» یونانی است. تخنه در زبان یونانی باستان در مقابل فوزیس قرار میگیرد. فوزیس نامی برای کل موجودات است و هر گونه راهیابی به میان موجودات (فوزیس)، تخنه نامیده میشود.
به عبارت دیگر: «تخنه به نوعی از شناسایی (و دانستن) اطلاق میشد که آدمی را هنگام تولید چیزی، چه ابزار «صنعت» و چه اثر هنری راهنمایی میکند». ( کوکلمانس، ۸)
پس تخنه نوعی دانستن است. و دانستن در تفکر یونانی نوعی کشف حجاب و نامستوری(alethia) موجود است. به این معنا که موجود را از پوشیدگی درآورده و ظاهر و آشکار میسازد. (هایدگر، منشا اثر هنری، ۱۶۰)
در زبان یونانی هم تخنه و هم فوزیس به کشف «وجود» اشارت دارند و کارایی و سودانگاری در این اصطلاحات در تفکر یونانیان لحاظ نمیشد. (خاتمی، جهان در اندیشه هایدگر، ۲۹۳)
اما در دوران حاکمیت تکنولوژی بر زندگی انسان، تکنولوژی نه به معنای ریشه لغوی آن نزد یونانیان دوره باستان، بلکه به معنای تولید هر چیزی است که دارای سود و منفعت برای بشر باشد. بر این اساس طبیعت و جهان برای انسان منبعی نامتناهی و دائمی از انرژی تلقی شده که انسان خود را حاکم و مسلط بر آن میداند و طریق بهرهکشی انسان از این منبع دائمی، همان تکنولوژی است.
در این میان این طرز تلقی از طبیعت و جهان به عنوان منبع دائمی بر منفعتجویی انسان با آن حیثیت بیخانمان انسان که متاثر از ثنویت دکارتی است مرتبط است. بین انسان و جهان دوگانگی و انفصالی برقرار شده که به نظر میرسد انسان تنها از طریق استیلا و سلطه بر طبیعت قادر به برطرف کردن این فاصله است. در اینجا بحرانی که بشر را تهدید میکند عبارت است از این که خود انسان نیز به مثابه منبع دائمی انرژی برای بهرهکشی تلقی شود.
اما سیدحسین نصر ازجمله متفکران سنتگرا نیز مدرنیته را از منظر زیانهایی که برای محیط زیست انسان به بار آورده، نقد میکند. از منظر سنتگرایی نصر، جهان طبیعت واجد معنویتی است که نگرش مدرن به آن بیتوجه است. طبیعت دارای نظم و هماهنگی و هارمونی است. بین اجزای طبیعت همبستگی منظمی وجود دارد و هر جزء کارکردی معین و مرتبط با کارکردهای اجزای دیگر دارد. نظم طبیعت فقط محدود به کره خاکی یا منظومه شمسی نیست، بلکه همه عالم وجود را در بر میگیرد و از بزرگترین ستارهها و سیارات گرفته تا کوچکترین ذرات را شامل میشود: ...« نسبتهای اعضای حیوانات و نباتات، ساختار بلورها یا حرکات سیارات، آنگاه که از دیدگاه ریاضیات سنتی مطالعه شوند، از وجود یک هماهنگی حاکم بر کل نظامهای گیتی پرده برمیگیرند، چنان که گویی کل جهان موسیقیای بوده که در خود جوهر اشیا تقرر یافته؛ اشیایی که نهتنها وجودی براساس قوانین هماهنگی دارند، بلکه بر اساس آهنگ آن رقص جهانی، حرکت و زندگی میکنند که رقص شیوا نمادی از آن است، نمادی از تجسم آن نیروی پویایی که نمایش جهانی را میسر میسازد.»( نصر، نیاز به علم مقدس، ۲۰۱)
البته نگرش مدرن هم به کلی نافی وجود نظم در جهان نیست، بلکه وجود قوانین مکانیکی و علیت در عالم را میپذیرد ولی نصر این تعبیر از نظم جهان را تقلیلی از آنچه در طبیعت است، میداند. او برای نظم و قوانین جهان، اهمیتی معنوی قائل میشود که نگرش مدرن از آن غافل است. اهمیت معنوی جهان نظر بر منشا ماورای طبیعی آن و نسبت داشتن آن با مراتب بالاتر هستی است: «قوانین طبیعت چیزی نیستند مگر قوانین خداوند برای عالم مخلوقاتش، و به تعبیر اسلامی، شریعت هر نظام وجودی، یا به تعبیر غیرتوحیدی کیش بودا، قوانین طبیعت دارماهای)dharma( اشیا هستند.( »نصر، معرفت و معنویت، ۲۰۱) نگرش سنتی به جهان یا به تعبیر دیگر معرفت به جهان با رویکرد سنتی و معرفت دینی و تعلیمات ادیان پیرامون جهان و طبیعت متوجه این حیث قدسی جهان است «تعلیمات اساسی ادیان که هم بستر دین هستند و هم مقصود آن، به گونهای مشتمل بر دیدگاه شهودیاند؛ این دیدگاه معرفت را نهایتا چیزی میداند که متصل به عقل الهی است و منشا تمامی قدسیها. نگاهی گذرا به سنتهای زنده و گوناگون بشر صحت این عبارات را اثبات میکند.»( نصر، معرفت و امر قدسی...)
اما به عقیده نصر، نگرش مدرن در توجه به جهان، از این حیث قدسی عزل نظر کرده و آن را نادیده گرفته است. از دوره رنسانس معرفت رفتهرفته به شکل تقدسزدایی شده و سکولار درآمد. از آنجا که در نگرش جدید، عوالم بالاتر هستی حذف میشوند و جهان به طبیعت مادی فروکاسته میشود، نگاه به جهان از منظری بالاتر از منظر طبیعی، غیرممکن است و بنابراین علم کلی به جهان نیز ناممکن میگردد و علم و معرفت به علم و معرفت جزیی تقلیل مییابد. (رک: نصر، معرفت و امر قدسی، ۳۱)
در این رابطه توجه به تاملات دکارت بسیار حائز اهمیت است. دکارت «من» را در مرکز تامل فلسفی خود قرار داد. در واقع او ذهن را بر عین یا به عبارت دیگر فاعل شناسا را بر متعلق شناسایی مقدم کرد. اما ذهن یا «من» دکارتی، من خدایی نبود، بلکه من فارغ از هر چیز بود. دکارت با اثبات اندیشه، به اثبات اندیشنده پرداخت و نه به اثبات هستی. او با این کار باعث شد پس از او مسائل فلسفه به معرفتشناسی تقلیل یابد و هستیشناسی از فلسفه حذف شود: «دکارت اندیشیدن من فردی را مرکز حقیقت و معیار هر معرفتی ساخت و فلسفه را به سوی راسیونالیسم محض سوق داد و اصلیترین موضوع فلسفه اروپایی را که تا آن زمان هستیشناسی بود، به معرفتشناسی بدل ساخت. از آن زمان... موضوع شناخت به حوزه عقل جزیی محصور شد و از عقل کلی و وحی جدا شد....»( نصر، معرفت و امر قدسی، ۴۷)
بنابراین تقدسزدایی از معرفت به موازات تقدسزدایی از جهان و طبیعت پدیدار میشود و پیامد چنین چیزی جز این نیست که انسان از ابتدای دوران مدرن تا به امروز، هر روز بیش از پیش برای افزودن به قدرت خود در پی چیرگی و تجاوز بر طبیعت برمیآید. تکنولوژی مولود چنین نگرشی است. تکنولوژی مدرن زاییده خواست انسان بر تفوق و چیرگی بر طبیعت است. دکتر نصر تکنولوژی مدرن را از همین منظر، یعنی ریشههای آن نقد میکند. به نظر او مهار تکنولوژی و محدودیت قائل شدن برای آن، به خاطر مخاطرات احتمالی، کفایت نمیکند، بلکه تکنولوژی را از درون و ریشهها باید مورد سنجش و نقد قرار داد: «فناوری جدید، پیامد دیدگاه خاصی نسبت به طبیعت و نسبت به انسان است. همین که ما دیدگاهمان را نسبت به چیستی طبیعت تغییر دادیم و به مفهوم سنتی انسان و طبیعت همچون امور مقدس پشت کردیم، همه چیز شروع به دگرگونی کرد.( »نصر، در جستجوی امر قدسی، ۲۷۹) تکنولوژی مولود نگرش جدید به انسان و طبیعت است. در نقد تکنولوژی باید این نگرش جدید مورد نقد قرار گیرد.
بنابراین برای نجات طبیعت میباید به نگرش سنتی به انسان و طبیعت بازگشت. با چنین نگرشی مسائل و مشکلاتی که تکنولوژی برای محیط زیست ما به بار آورده، مرتفع خواهد شد. وقتی بدانیم طبیعت با وجود و هویت ما در ارتباط است، آن را محترم خواهیم شمرد و مرتب به فکر تجاوز بیشتر و لطمه زدن به آن در جهت افزایش قدرت خود نخواهیم بود.
حسین شقاقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست