پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
وداع با دنیای کودکی
![وداع با دنیای کودکی](/web/imgs/16/96/vzp391.jpeg)
ساعت نواخت، ساعت چهار بار نواخت و ناگهان ما از خواب چندسالهمان پریدیم. ساعت دیواری، فاتحانه به ما نگاه میکرد و پاندول آن با تاسف سرش را به چپ و راست میگرداند، ما مضطرب به سوی آینهای دویدیم که شیطنتهایمان آن را شکسته بود، تکههایش را به هم چسباندیم و از درون دل شکستهاش، خود را دیدیم و نشناختیم صورتهای به بلوغ رسیدهمان و اندام قد کشیدهمان، فقط حسرت برمیانگیخت، حسرت کودکی که رفته بود، بیخداحافظی و میدانستیم که بازیگوشتر از آن است که دیگر گذرش به کوچههای بزرگسالی بیفتد و البته لجبازتر از آن که برگردد و نیمنگاهی به ما بیندازد و تازه آنوقت پی بردیم که چقدر لالاییهای حزنانگیز مادر، خواب را شیرین میکرد و بازوان پدر محکمترین آغوش دنیا را داشت و ما به پشتوانه آن دو با پاهای کوچکمان سرنوشتی را میپیمودیم که از آن ترسی به دل نداشتیم.
با بازیهای وقت و بیوقتمان دنیا را به بازی میگرفتیم، در زمستان بستر سپید برف را تکه پاره میکردیم، در دستان گرممان گلولهاش میکردیم و با شلیک به یکدیگر میرایی زمستان را به تمسخر میگرفتیم. آببازیهای ناتمام تابستانه هم بود که سوزندگی خورشید را بیاثر میکرد و صدای خندههای بیخیالانه هیاهوی عظیم دنیا را به زمزمهای خفیف تبدیل میکرد و در عوض این هیاهوی ما بود که آسایش از همسایه میربود، صبر از معلم و طاقت از ناظم، چوب و فلک برپا میشد ترکههای انار خیس میخورد، اما در اثر پافشاری ما بر شیطنت میشکستند چرا که باز فردا ما بودیم و کوچه و شلوارهایی که بازی با توپ آن را پاره میکرد و سرهایی که دوچرخههای چموش آن را میشکست. از دنیا نمیترسیدیم، چون که قصهها آن را خوشقلب جلوه میدادند و مدادرنگیها بر روزگار نقش خوشآب و رنگی میزدند. در جهان کوچک ما معادلات پیچیده زندگی آسان حل میشد و واقعیتهای پیرامونمان معناهای سادهای مییافتند. مرگ برای ما نبود برای پیران بود و قرنها از ما فاصله داشت، شر و بدبختی برای دیوان بود و دیوان و غولان و هر چه که وحشت برمیانگیخت به سرزمین افسانهها تعلق داشت.
در جهان ما دورترین اوهام دستیافتنیترین آرزوها بودند چرا که میشد بدون بال پرواز کرد، از آسمان شب ستارهها را چید و بر دیوار اتاق چسباند، فاصلهها معنای دوری نداشتند خیلی زود به هم میرسیدیم، هم به یکدیگر هم به آرزوها. فکر میکردیم تمام مسائل دنیا با یک خط آخر کتاب داستانها «... از آن به بعد همه مردم خوب و خوش در کنار هم با صلح و صفا زندگی میکردند» حل میشود و با این تفکر خوشبختی چه زود به دست میآمد و هرگز از دست نمیرفت. غافل از این که دنیایی که بزرگترها برای ما میسازند فقط به اندازه کودکیمان امن است. قد که میکشیم و هر چه که میشویم فیلسوف، متفکر، حقوقدان، فعال صلح و... ناخودآگاه به دنبال احیای جهانی میرویم که کودکیمان را در آن سپری میکردیم. واقعیت اینجاست که هنوز طعم آرزوهایمان را بر زبان داریم آرزوهایی که روزگاری آن را حقیقتی خوشایند میپنداشتیم، اما امروز آن را رویایی که باید برای دستیابی به آن تلاش کنیم، بجنگیم، زخمی شویم تا به آن برسیم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست