جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

طنز, به هم ریختن دائم تصورهاست


طنز, به هم ریختن دائم تصورهاست

شهرام شفیعی نویسنده چهل عنوان كتاب داستانی برای كودكان, نوجوانان و بزرگسالان كه عمده كارهایش در قالب طنز است, برنده بیست جشنواره مختلف از جمله جشنواره بیست سال ادبیات داستانی برای كودكان و نوجوانان شده است وی ویراستار صد عنوان كتاب و روزنامه نگار, مدرس قصه نویسی است كه اخیراً در تركیه با رئیس كانون نویسندگان, رئیس اتحادیه نویسندگان كودك و نوجوان و اساتید دانشگاه های سلجوق و آنكارا دیدار و گفت وگو داشته است شفیعی در این سفر برای دانشجویان درباره داستان و طنز سخنرانی كرده است

● گفت وگو با شهرام شفیعی، نویسنده

شهرام شفیعی نویسنده چهل عنوان كتاب داستانی برای كودكان، نوجوانان و بزرگسالان كه عمده كارهایش در قالب طنز است، برنده بیست جشنواره مختلف از جمله جشنواره بیست سال ادبیات داستانی برای كودكان و نوجوانان شده است. وی ویراستار صد عنوان كتاب و روزنامه نگار، مدرس قصه نویسی است كه اخیراً در تركیه با رئیس كانون نویسندگان، رئیس اتحادیه نویسندگان كودك و نوجوان و اساتید دانشگاه های سلجوق و آنكارا دیدار و گفت وگو داشته است. شفیعی در این سفر برای دانشجویان درباره داستان و طنز سخنرانی كرده است. از آثار او می توان از عشق خامه ای، قصه های غرب وحشی، آوازهای پینه بسته، آنها از آتش نمی ترسند نام برد.

▪ تعریف و تلقی شما از داستان طنز چیست؟

خوشحالم كه تاكید می كنید «داستان طنز» چون من داستان نویسی هستم كه گرایش طنز دارد. راستش اگر مجبور باشم طنز غیرداستانی بنویسم احساس بطالت می كنم و فكر می كنم اشكالی نداشته باشد كه اینجا با صدای بلند و حتی پشت میكروفن از این احساس بطالت یاد كنم. چند سال پیش احمدرضا احمدی و من مشتركاً به یكی از این «مراسمات» ویژه دعوت شده بودیم. میكروفن دست احمدرضا احمدی بود و البته خیال می كرد خاموش است یا شاید هم می دانست كه روشن است. به هر حال با صدای بلند به من چیزی قریب به این مضمون گفت كه «ما هم خلیم بلند می شیم می آییم این جور جاها» و غیره... خب، صدا در تمام سالن «مراسمات» پیچید و جماعت حیران شدند. به هر حال این غافلگیری اشاره به همان احساس بطالت دارد. وقتی كه تو سر جای خودت نیستی و ظاهراً مشكل بشود آدم جوری نشانه گیری كند یا نشانه گیری اش كنند كه درست سر جای خودش به هدف بخورد.

▪ یك داستان طنز باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟

داستان، كهنگی این كلمه، شكوهی اساطیری دارد، امواج زودگذر ادبی می آیند و می روند اما یك داستان محكم، صحیح و هوشمندانه هنوز می تواند بشر را مجذوب كند. حتی تصور ما از خودمان نوعی تصور روایی است. بنابراین داستان طنز، حتماً باید «داستان» باشد و نه هر نوع تفنن كاهلانه دیگر، البته داستان طنز، جمع جبری داستان و طنز نیست. یعنی طنز فقط چاشنی كار نیست. نوع روایت تعیین می كند كه كیفیت طنز چه باشد و كیفیت طنز بر روند روایت تاثیر می گذارد. متقابلاً، در طنز داستانی شما می توانید از همه تكنیك های شوخی استفاده كنید.

▪ گویا در سخنرانی كرمانشاه درباره رابطه زبان و شوخی نویسی صحبت كرده بودید.

با دوستان گپ می زدیم. در جلسه تهران هم این مطالب گفته شد. امروزه جنس و مكانیسم تخیل یا خیال ورزی مردمان جهان تا حدود قابل توجهی در یكدیگر آمیخته و از آنجا كه زبان هر ملت گزارش مصوتی از مكانیسم خیال ورزی آن ملت است، دیگر چه بخواهیم و چه نخواهیم، زبان ها چیزهای زیادی را از همدیگر می گیرند، همچنان كه پیش از آن هم گرفته اند.

مقصودم این بود كه نمی شود خیلی سفت و سخت خط كشی گذاشت كه نویسنده یا شاعر اینجا از نحو یا دستور یا روح زبان فارسی سره خارج شده و دست كم این كار وقتی مفید است كه جهان متن مورد انتقاد هم محدود و محصور به یك تصور تاریخی مشخص از زمان، مكان و كاراكترها باشد. مثال رایجی كه در نحوشناسی می زنند این است كه در فارسی ما مثلاً می گوییم: «من كتاب او را برداشتم» یا «من كتابم را برداشتم» اما اگر كسی بگوید: «من كتاب من را برداشتم» این با نحو فارسی ناسازگار است.

تا اینجا كاملاً درست است. چون كه در نحو فارسی چنین چیزی نگفته اند و قاعده اش هم این است كه در چنین شرایطی كه ضمیر مضاف الیه شده است، باید به صورت متصل به كار برود. اما با جغرافیای وسیع كنونی در تخیل ممكن است گاهی نحو عقب نشینی كند. مثلاً جمله ای مثل «من كتاب من را برداشتم» نشان گر تصور شاعر یا نویسنده از نوعی دوگانگی شخصیتی در كاراكتر است، البته این بحث تا اینجا خیلی هم تازگی ندارد.

من گفتم شوخی پردازی هم استوار بر تخیل و زبان این تخیل است و امروز نمی توان شوخی پرداز را با متر و معیار فارسی سره به چهارمیخ كشید. البته تاكید كردم كه در این زمینه شلختگی هم جایز نیست.

▪ چرا روی این مسئله حساس شده اید؟

حتماً می گویم... اما پیش از آن یادتان باشد كه این موضوع در ترجمه هم مصداق دارد و من تا به حال ندیده ام كسی از این بعد تحلیل كرده باشد. پاشنه آشیل مترجم در كشور ما این است كه استادی به او بگوید: این جمله ای را كه نوشته ای در فارسی نداریم. برو فارسی یاد بگیر! (البته یادآوری كنم كه همه ما همیشه و در همه حال باید فارسی یاد بگیریم.) عشق به زبان فارسی نباید باعث شود دچار جمود زیبایی شناسانه شویم. نمونه بسیار مشهورش هنرنمایی برخی مترجمان در برگرداندن ضرب المثل ها و اصطلاحات خارجی به فارسی است. مثلاً انگلیسی ها می گویند: «همیشه چمن همسایه سبزتر است». مترجم ما با كمال اعتماد به نفس تبدیلش می كند به «مرغ همسایه غاز است» و كلی هم پز ترجمه اش را می دهد. در حالی كه ضرب المثل اول اتمسفر زندگی و صورت های خیال یك فرهنگ خاص را نشان می دهد كه اگرچه از نظر پیام به ضرب المثل ما شبیه است، اما عالم زیبایی شناسانه دیگری دارد. بنابراین اگر ضرب المثل اول را تحت اللفظی ترجمه كنیم، نه تنها گناه نیست بلكه متواضعانه تر و به هدف فعل شریف ترجمه نزدیك تر است. حالا البته من مترجم نیستم اما در شوخی نویسی هم همین بحث را داریم. اصولاً جامعه هنری ما هنوز در زمینه طنز و شوخی كمی «لفظ زده» است. این را در گرفتاری ما در سجع و قافیه خوب می توانید ببینید. ما هنوز دوران بحر طویل ها را به طور كامل پشت سر نگذاشته ایم.

از مشروطه به این طرف تولید این نوع طنز به یك نیاز سیاسی- اجتماعی تبدیل می شود و مصرف كننده هم دارد. اما امروز دیگر جواب نمی دهد. شوخی نوشتن با استفاده از جناس، مثل پوست مار است كه مار انداخته و رفته. خود مار نیست. شوخی نویسی با جناس در واقع یادآوری خاطره قومی ما درباره شوخی های موفق ادبیات كلاسیك است. شاید به همین دلیل هنوز ته نمكی تویش هست. اما به هر حال پوست مار است اگر دقت كرده باشید نحله برجسته ای در طنز مطبوعاتی پنجاه سال اخیر داریم كه روی فارسی نویسی از نوع سره اش تاكید دارد و پشت فارسی مخفی شده است.

▪ در یك داستان طنز مخاطب چقدر نقش دارد؟ اصولاً به مخاطب محوری اعتقاد دارید؟

قرن هجدهمی هایی مثل فیلدینگ خوانندگان را در یك كلنی صاحب عدد و ثغور مشخص فرض می كردند و برای آنها نوعی جایگاه اجتماعی نقش می زدند. مثلاً فیلدینگ در طول «تام جونز»ش دائم با دار و دسته ای خیالی به نام خوانندگان حرف می زند و از بعد خواننده بودن نسبت هایی به آنها می دهد. بحث هایی كه این روزها در محافل ادبیات كودك و نوجوان به عنوان مخاطب شناسی مطرح می شود، ناخودآگاه به همین تصور برمی گردد كه مخاطب موجودی گیرنده و تاثیر پذیر است كه پیش از نوشتن باید او را شناخته یا ساخته باشیم. نظریه های جدیدتر خواننده را بخشی از فرآیند «خوانش» می دانند كه در عین شركت در عمل خوانش می تواند از آن مستقل باشد همان طور كه «زیبایی شناسی اثر هنری» داریم، زیبایی شناسی دریافت را هم باید در نظر داشته باشیم. این مقوله «زیبایی شناسی دریافت» اتفاقاً در طنز جایگاه برجسته ای دارد. من به طنز بدون خنده اعتقاد زیادی ندارم. یا آنچه فرنگی ها به آن «طنز توام با اشك» می گویند. خنده سنگری است كه حاضر نیستم از آن عقب نشینی كنم.

شما گوگول را ببینید. اصرار در خنداندن دارد. با اینكه وحشتناك ترین قصه ها را از دیدگاه فلسفی نوشته اما در نوشته هایش حتی شوخی «اسلپ استیك» هم پیدا می شود. وقتی بحث خنده مطرح است تو باید حواست به «زیبایی شناسی دریافت» هم باشد. عمق و جنس خنده ای كه در «دستمال توالت های بیمارستان مركزی» می گیرم با خنده مثلاً «ماجراهای پاشنه طلا» فرق می كند. این برمی گردد به سطح خواننده ای كه در وجود خودم هست.

▪ نویسنده داستان طنز چگونه به مسائل نگاه می كند؟

طنز از حیث موضوع ، عمق، نسبتش با واقعیت بیرونی ، نسبتش با خنده، زیبایی شناسی ، جنس شوخی ها، دیدگاه داستان نویس نسبت به جهان داستانی و غیره به طبقات مختلف تقسیم می شود و خود به خود نویسندگان هر كدام از این طبقات هم با یكدیگر متفاوتند.

اما اگر بخواهیم خیلی كارگاهی و عملی حرف بزنیم باید بگوییم بیشتر مردم در حد و اندازه خودشان حس طنز دارند، اما طنز نویس سعی دارد حس طنزش را دائم برای كار كردن سرحال نگه دارد و نتیجه كارش هم حس طنز و میزان هوشمندی مردم را ارتقا می دهد. این بسیار مسئله مهمی است.

نلی محجوب


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.