دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
دنیا علامت می دهد
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی؟
همین اواخر سه واقعه در جهان روی داده است که هر یک در نوع خود کم نظیر بوده، و هر یک هم با خود پیامی دارد.
ـ اول) انتخاب یک سیاهپوست به ریاست جمهوری آمریکاست، درحالی که این کشور زمانی نژادپرستترین کشور دنیا بوده است.
ـ دوم) بحران اقتصادی ایالات متحده که قویترین و ثروتمندترین کشور جهان شناخته میشده.
ـ سوم) حمله ویرانگر ده جوان از جان گذشته به بمبئی، شهری از هند، که بزرگترین دموکراسی جهان نام گرفته است. نتیجه کار: ۱۷۳ کشته و بیش از۳۰۰ زخمی.
تمدن صعتی قرن بیستم به اوجی رسید که هرگز نظیر آن دیده نشده بود. بشر به فضا راه یافت و به اکتشافهای حیرتانگیز دست زد. اما در عین حال، زمانه بیکار ننشست. دگرگونی پشت دگرگونی بود. در همین قرن دو جنگ بزرگ جهانی روی داد که آنها هم نظیر نداشتند. امپراطوری شوروی که نوید بهشت این جهانی را میداد، فرو ریخت. انقلاب فرهنگی چین نیز به دنبال آن رفت، و اکنون علائمی نشان داده میشود که نوبت به سرمایهداری آمریکا رسیده است. وقتی واقعه ۱۱ سپتامبر روی داد، نشان داده شد که هیچ قدرتی در جهان نیست که آسیبپذیر نباشد.
تمدن قرن بیستم زمینهای فراهم کرد که عدهای به نام <تروریست> پدید آیند که هم جان خود را خوار بشمارند و هم جان مردم بیگناه را. این قرن همه چارههای زندگی را از تکنولوژی جست. تصور کرد که او به همه سوالهای او پاسخ میدهد، ولی فراموش کرد که صاحبخانه انسان است و او باید این تعبیه را بپذیرد. اکنون بیائیم بر سر این رویداد سه گانه:
۱) انتخاب اوباما:
چه کسی باور میکرد که یک سیاهپوست کنیایی روزی به ریاست جمهوری آمریکا برسد، در حالی که تا همین چهل سال پیش به مدرسه یا اتوبوس سفیدپوستان راه نمییافت و به عنوان برده و مطرود شناخته میشد. رفتار مردم آمریکا با سیاهان معروفتر از آن است که احتیاج به تشریح داشته باشد. کلمه لینچینگ Lynching یک کلمه بینالمللی شده است که معنیش کشتن با عذاب است، اختصاصا قطعه قطعه کردن یک برده سیاه، بدون محاکمه، هنگامی که این سیاه از نظر اربابش خطایی از او سر زده است.
از یک نمونه بگویم: چهل و چند سال پیش کتابی به دست من رسید، و آن رمانی بود به نام <ماندینگو> از یک نویسنده معاصر آمریکایی که رفتار سفیدان با سیاهان قرن هجدهم را در آمریکا توصیف میکرد. قهرمان داستان یک جوان سیاه بود، زیبا و خوش اندام که در یک خانواده اعیانی سفیدپوست به عنوان برده خدمت میکرد. یکی از زنان خانواده به او دل میبندد و از او طلب بغل خوابی میکند. جوان سیاه که برده مملوکی بیش نیست، نمیتواند اطاعت امر دختر ارباب نکند. به خواست او تسلیم میشود. آنچه نباید بشود، میشود؛ دختر آبستن میگردد و پس از نه ماه و نه روز میزاید یک بچه سیاه.
در خانه قیامت میشود. میپرسند این بچه از کجا آمده؟ و البته اعتراف میکنند که نوزاد از جوانک سیاه یعنی ماندینگوست. اهل خانه بر آن میشوند که این ننگ را به فجیعترین نحو از دامن خانواده بزدایند. بنابراین یک دیگ بزرگ میآورند، در آن آب میریزند، جوان را مینشانند توی دیگ. میگذارند روی آتش و میتابانند. آب به جوش میافتد و پسرک را زنده زنده له میکند. این است جزای همخوابگی با یک بانوی سفیدپوست. نمونهای از نمونهها.
من این رمان را که به زبان فرانسه بود دادم به زندهیاد محمدقاضی و توصیه کردم که آن را ترجمه کند و این کار شد. منتها چون نام <ماندینگو> نامانوس بود، آن را به نام دیگری انتشار داد.
این بود وضع سیاهان تا چهل سال پیش که هنوز هم در جنوب آمریکا کاملا زدوده نشده است.
در چنین کشوری، اکنون یک همنژاد همان ماندینگو، که نام حسین هم برخود دارد، و اسم اولش <باراک> است، که کلمهای یهودی - مسلمانی است (و گویا از برکت و تبرک بیاید)، بر اریکه رهبری ایالات متحده تکیه میزند، با اختیاراتی وسیع و فرماندهی نیروی نظامی، یعنی سرنوشت جنگ و صلح جهانی. آیا این یک چرخش حیرتانگیز عظیم نیست؟ چه وادار کرد که مردم آمریکا، از آن قطب به این قطب بیایند؟ چه ضرورتی در کار بوده است؟ چه استشمام کردند؟ مرد سیاه چنانکه گویی میخواهد در صور اسرافیل بدمد، از راه رسید و گفت< Change :تغییر.> همین یک کلمه را گفت که پر از معنی است و در عین حال بیمعنی. اگر امکان تغییر باشد، معنی میدهد وگرنه پوچ مینماید. جای دیگر نوشتم <آمریکا شبیه به تریلیای است که بخواهند با زدن شانه به زیر آن، آن را از گودال بیرون بیاورند.۱>
اکنون زن سیاهپوست او بانوی اول آمریکا خواهد شد و دخترکهایش در کاخ سفید پرورش خواهند یافت و برای دختران اعیانی سفیدپوست افتخار خواهد بود که به بازی کردن با آنها سرافراز گردند.
آیا این حاکی از گردش حیرتانگیز روزگار نیست که آن را به یک <سونومی>۲ آرام تشبیه کردهاند؟ عجب آنکه همه این دگرگونی با مسالمت صورت گرفت، نه شورشی در کار بود، نه اشغالی و نه کودتایی.
در خارج از آمریکا، در کشورهای دیگر نیز، استقبالی که از انتخاب اوباما شد، و شور و شعفی که بر پا گردید، در مورد هیچ رئیس کشور دیگری به کار نیفتاده بود. این نشانه آن است که دنیا تشنه تغییر است.
سران کشورها برای فرستادن شادباش به او، بر همدیگر پیشی گرفتند، و هر یک میخواست که آن را با زبان چربتری ادا کند. جادوی قدرت حتی زشت را زیبا میکند و خطاها را صواب میانگارد.
ناگهان احساس شد که بار سنگین آمریکا بر جهان سبکتر شده است، زیرا ایالات متحده، از بعد از جنگ جهانی دوم، خواسته یا ناخواسته، به منزله لوکوموتیو جهان درآمده و در همه کشورها کم و بیش، مستقیم و غیرمستقیم، اثرگذار شده بود. عجیب است که مردم سرزمینهای دیگر نسبت به آمریکا دو احساس متضاد بیزاری و ربایش داشتهاند، هم از او بدشان میآمده، و هم نمیتوانستند تحت تاثیر بعضی از جوانب شیوه زندگی او نباشند: از مک دونالد و پپسی و رقص و فیلم تا برسد به کردارگرایی و سطحینگری، و خلاصه کیفیت زندگی آمریکایی. حکومتها هم یا تحت حمایت او بودهاند، یا مورد بغض او، برحسب آنکه منافع آمریکا چگونه اقتضا بکند.
عقدههای پراکنده تبدیل به موج میشوند و اندک اندک جلو میآیند تا دنیا را تبدیل به دنیایی بکنند که عدد در مقابل علم قرار گیرد، یعنی انبوه مردم مطالباتی داشته باشند که تدبیر انسان سیاستگر نتواند به آن پاسخ مناسب بدهد. آنگاه غالبا قضیه یا به صورت خشونتآمیز، یا به صورت خیزشی نرم بروز میکند، که انتخابات آمریکا نمونهای از آن بود.
دنیا هرگز تا این پایه ناآرام نبوده است که امروز هست. البته چند دهه است که علامت از خود نشان میدهد، ولی اکنون به یک مرحله حاد رسیده است. اگر دنیا بخواهد از چنگ خشونت خود را رها سازد، باید بیاموزد که چگونه به ندای خواستهای مشروع مردم پاسخ قانعکننده بدهد. در گذشته بعضی باورها که ماهیت مذهبی، فرهنگی و اعتقادی داشتند، به مردم میباوراندند که قسمت شما همین است که دارید و باید به آن بسازید.
اکنون چنین نیست، مردم به مرحله بازخواست رسیدهاند، و همنوعان خود را مسئول محرومیت خود میدانند. این یک درخواست طبیعی و عمقی است که میتواند پوشش مذهبی، زبانی، ملی و قومی به خود بگیرد. اما در پشت آن بیش از یک منظور نیست و آن این است که باید مواهب جهان بنحو عادلانهتری تقسیم شود.
در گذشته نوعی تفکر مارکسیستی، مطالبات مردم را تحت مهار و قالب در میآورد، ولی پس از فروپاشی شوروی و تغییر مسیر چین، آن بساط تا حدی متروک ماند، و اکنون به خود مردم واگذار شده است که حق خود را به هر نوع که صلاح میدانند بگیرند، همه این علائم نشان میدهد که نظم به سبک قرن بیستمی دیگر کارساز نیست، و دنیا احتیاج به تحولی دارد. آمریکا گویا آن را استشمام کرد و ربوده کلمه <تغییر> Change شد، بیآنکه بداند چگونه.
هیچ حرکت مسالمتآمیزی با این بعد در جهان صورت نگرفته است که در آمریکا صورت گرفت. آن را جز به لایه زیرین روح انسان نمیتوان به چیزی نسبت داد. باید پذیرفت که طبیعت نیز خط قرمزی دارد، که اگر از آن تجاوز شد، حساسیت نشان میدهد. گویا نیمی از مردم آمریکا این نکته را دریافتند، که از روش تاریخی نژادپرستانه خود برگشتند، و به اوباما روی آوردند. این نشانه انعطاف و کردارگرایی تمدن آمریکاست. قابل توجه است که حتی بعضی از رجال اشرافی ایالات متحده، چون خانواده کندی و کلینتون و کری و عدهای از سناتورها جانب اوباما را گرفتند. لابد اندیشیدند که به هر وسیلهای باید دست زد تا به سیادت آمریکا و تفوق اقتصادی او خدشهای وارد نیاید.
ایالات متحده که کشور تازه نفس پر اشتها بود، از همان آغاز همه چیز را از دید منافع خود میدید. به این منظور سه اصل پایه سیاستش بود:
۱) حفظ تمامیت و امنیت کشور از طریق نیروی جنگی.
۲) حفظ استیلای جهانی خود برای تامین منافع تجارتی.
۳) حفظ شیوه زندگی آمریکایی.
به این سه اصل نمیبایست تخطی وارد شود و همه خط سیاسی آمریکا از این معنا ماهیت گرفته. شیوه زندگی آمریکایی که از فلسفه کردارگرایی سرچشمه میگیرد، همه چیز را وارد بعد مادی میکند، حتی معنویت محض را، حتی اعتقاد مذهبی را. چیزی تا به عالم ماده در نیاید برای او قابل درک نمیشود. کسی منکر اولویت ماده نیست، ولی در وجود انسان خاصیت دیگری نیز هست که میخواهد از مرز ماده درگذرد، و همین خصوصیت هم هست که انسان را از سایر جانداران متمایز میکند، نه هوش، که اندکی در آن شریک هستند. در تمدن آمریکا این آرزوی فراتر رفتن هست ولی رهیافت آن را باز هم از طریق ماده صرف جسته میشود که درنتیجه به علم میپیوندد و از این رو، حاصل علم که تکنولوژی باشد تا این حد در این کشور پیشرفت کرده و <ناسا> به صورت کعبه دانش بشری درآمده است.
این بدان معنا نیست که نهادهای معنااندیش در ایالت متحده کم هستند یا نیستند. نه، چه کشوری بیشتر از آمریکا کتابخانه و موزه و دانشگاه و سالن کنفرانس و بنیادهای فرهنگ پرور.... دارد؟ در چه کشوری بیشتر از آمریکا ثروتمندان به دانشگاهها و مجامع فرهنگی کمک میکنند؟ حرف بر سر کمیت یا حتی نیت نیست. حرف بر سر نتیجه است. با این همه، آنچه در تفکر آمریکایی کمیاب است، رشحهای از اشراقیت است، یعنی اندیشهای که بتواند پنجرهای به سوی ناکجاآباد روح بگشاید. متاسفانه نمیشود آن را در تعریفی گنجاند که چه حالت است. ولی نشانههای آن را میتوان در نزد ملتهای تاریخ دار، سرد و گرم چشیده و مصائب دیده دید.
ماده و معنا به هم وابستهاند، ولی از راهی پیچاپیچ، اما در آمریکا این راه مستقیمتر است. یکی آنا به دیگری تبدیل میشود. تا حدی علتش باز میگردد به تاریخ این کشور که طی آن مهاجران با کوشش خود یک خاک بکر را به سرزمینی آباد مبدل کردند و از آن پس این روحیه سازندگی همانگونه ادامه یافته است.
آوردن یک سیاهپوست به عنوان رئیسجمهور، گویا بدان امید است که ستون تازهای به زیر ادامه حیات ملی و سیادت آمریکا زده شود.
این انتخابات نوعی استغفار از گذشته بود و بنحو ضمنی تجربههای گذشته را بیاعتبار اعلام کرد.
باراک اوباما از یک پدر کنیایی و مادر آمریکایی که پیوند مشروع هم با هم نداشتند به دنیا آمد. در دو سالگی پدر خود را از دست داد. مادرش با یک مرد اندونزیایی ازدواج کرد، و اوباما چندی در اندونزی ماند. سالها مانند یک کودک یتیم سرگردان به سر برد، تا آنکه بازی روزگار او را بر بلندترین کرسی جهان قدرت نشاند.
آیا آمریکاییهای اصیل علی رغم خود به اوباما رای دادند، برای آنکه از یک تنگنا به درآیند، و یا آنکه در او علائم یک <نجات بخش> دیدند، گرچه عکس آن هم بوده است و گروهی از مسیحیان انگلیکان۳ او را همان دجال۴ میشناسند که در آخرالزمان خروج میکند و نشانه انتهای جهان را با خود دارد. هرچه هست تحولی است که نه ماهیت آن درست روشن است و نه نتیجه آن درست معلوم. آنچه مسلم است اگر بخواهند با همان ابزار سنتی، آن <تغییر> وعده داده شده را به عمل درآورند، سر به سنگ خواهد خورد. از اینکه اکثریت آمریکاییان به اوباما روی آوردهاند، دو نوع موجب میتوان در نظر گرفت: یکی گذرا و حاشیهای و دیگری عمقی. نوع اول:
۱) دلزدگی از حکومت هشت ساله جرج بوش.
۲) کاسته شدن از اعتبار جهانی آمریکا.
۳) بحران اقتصادی که شاهرگ حیاتی کشور را به چالش میگرفت.
نوع دوم عمقی است، یعنی شیوه زندگی و تفکر آمریکایی که پاسخ همه مسائل را از ماده میخواست بگیرد، و در امر گردش جهانی همه حقها را به خود میداد و با خود میاندیشید که هرچه به سود آمریکاست، همان به سود جهان است و همان درست است، و این شیوه اکنون علائم شکست از خود نشان میدهد.
در واقع تمدن آمریکا، از همان خانواده تمدن قرن بیستم غرب است. منتها جنبه کردارگرایانه خود را تقویت کرده است و از مرزهای داخلی گذشته و در سراسر جهان بنحوی تاثیرگذار شده است، بدانگونه که با ورود آمریکا به صحنه جهانی، سیمای دنیا دگرگون شده است.
با انتخاب اوباما آمریکائیان نشان دادند که هیچ اصلی در جهان پایدار نیست، اصل، زندگی است، به هر شیوه که پیش برود باید پیشش برد. انتخاب باراک اوباما نشان داد که مردم آمریکا در یک وضع تردید روحی به سر میبرند. نوع کنونی زندگی خود را، هم میخواهند و هم نمیخواهند. هم به آن خو گرفتهاند و هم از آن خود را در تنگنا میبینند. ظاهرا منظور از ) Changeتغییر) اوباما آن است که با همان ابزار پیشین، بعضی تغییرات فرعی پدید آید. از همکارانی که به کار دعوت کرده است، چنین برمی آید. یعنی همان همکاران پیشین کلینتون و بعضی از بوش. بنابراین وعدهها در ابهام به سر میبرند. مردم آمریکا تغییر را خواسته اند، اما معلوم نیست که تغییر آنها را پذیرا باشد. روزنامهها اوباما را به کندی تشبیه کردهاند که او نیز از New Deal(یعنی روش جدید) دم میزد، ولی روز خود را به سر نبرد.۵
کسانی که به باراک اوباما رای دادند و پیروزی او را جشن گرفتند، گویا به او امید بستهاند که راه و روش دیگری در جامعه برقرار دارد: فاصله میان سیاه و سفید را از میان بردارد. اعتماد را به مردم آمریکا که دیگر به <سیستم> خود اعتماد نداشتند بازگرداند. اعتبار جهانی آمریکا را که بسیار افت کرده بود احیاء کند و بر بحران اقتصادی فائق آید. مردم بیآنکه او را بشناسند این خوشبینی را در حق او به خرج دادند، صرفا برای آنکه رنگ چهرهاش متفاوت بود و از کشور دیگری میآمد.
آمریکا که مردم سرزمینهای دیگر را با کم اعتنایی نگاه میکرد، اکنون به یک غریبه پناه میبرد تا بیاید و او را از مخمصه بیرون بکشد.
۲) بحران اقتصادی
بحران اقتصادی آمریکا که غرب را در برگرفته، و سایر کشورها را هم بی نصیب نگذارده، ناشی از بحران فرهنگی و اجتماعی است. منظور آن است که الگوی تمدنی جهان در این صد ساله، بر وفق گرایش عمقی انسانی و سرشت او نبوده است.
دنیا سالها بود که علائم چنین بحرانی از خود نشان میداد، و آن به درجه ای است که در هشتاد سال اخیر سابقه نداشته است:
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند <مولوی>
ماجرا از یک حرکت کوچک سربرآورد: خریداران خانههای اقساطی در آمریکا نتوانستند وام خود را به بانکها بپردازند. در نتیجه وضع مالی بانکها دستخوش اختلال شد، آنگاه شرکتهای وابسته به بانکها، علائم ورشکستگی از خود نشان دادند و ناچار شدند که گروهی از کارمندان خود را جواب کنند. در آمریکا، در طی یک ماه همین پائیز گذشته ۰۰۰/۲۴۰ نفر شغل خود را از دست دادند، که درنتیجه یک و نیم میلیون تن از تامین معاش خود عاجز ماندند.
به حکایت آمار، جنرال موتورز ۵/۲ میلیارد دلار کسری آورد، شرکت فورد ۱۲۸ میلیون، بزرگترین بانک آمریکا اعلام ورشکستگی کرد. اینها چند نمونه بود و بقیه بر همین قیاس.
درخت حنظل تمدن قرن بیستم، بار خود را به نمود آورد. اقتصاد غرب در قرن بیستم سر خود را پائین انداخت، و تنها هدف خود را کسب سود بیشتر قرار داد. از یک سو تولید انبوه، از سوی دیگر چشمان پر حسرت کسانی که میدیدند و توانایی خرید نداشتند. بیش از نیمی از مردم جهان از برآوردن حوائج اولیه خود عاجز بودند، درحالی که چشم باز و دل آرزومند داشتند.
و اما عده قلیلی که میتوانستند وارد فروشگاههای پر زرق و برق بشوند و با زنبیل پر از آن بیرون آیند، وضع زندگی آنان چگونه بود؟ به چه قیمتی؟ به قیمت مایهگذاردن عمر خود در طلب انتها، بدین صورت:
- انتهای روز، برای آنکه ساعات کار به پایان برسد، و زمان بازگشت به خانه و چند ساعت آسایش در کاشانه به دست آید.
- انتهای ماه، برای آنکه حقوق ماهیانه وصول شود و معاش روزانه بگذرد.
- انتهای سال، برای آنکه با سه چهار هفته تعطیل، احیانا فراغتی و استراحتی میسر گردد.
- انتهای دوران اشتغال، برای آنکه زمان بازنشستگی برسد و بشود چند سال آخر عمر را به میل خود گذراند.
سرانجام انتهای زندگی.....
عمر که آنقدر عزیز است که هیچ کس نمیخواهد دل از آن برکند، بدینگونه در عصر جدید، در انتظار دستیافت به انتها سپری میشود. گویی بشر متجدد میخواهد هرچه زودتر از دست آن خلاص شود.
در این صورت دیگر مجالی برای وابینی وجود ندارد که شخص بگوید من که هستم و چه هستم و چه میخواهم؟ انسان میشود یک ماشین برآورد حوائج اولیه که به دنبال ارابه فزون طلبی بسته شده است.
تمدن قرن بیستم همه چیز را بر گرد کاکل لذت یابی جسمانی گرداند که منجر به سلطنت پول و سکس شد. در تعقیب این روش میبایست پرورش غرائز بر پرورش معنا پیشی گیرد. تولید و مصرف اوج گرفت. پیشرفتگی به مفهوم آن شد که کارخانهها بهتر کار بکنند، دیگر به آن کار نداشتند که کارخانه وجود انسان در چه حال است. وضع به گونهای جریان یافت که بشریت، اعتماد خود را به حکومتها از دست بدهد. رای بود، حزب بود، مطبوعات بود، ولی شهروند کشور، در عین اطاعت از حکومتی که خود آن را بر سرکار آورده بود، دلش قرص نبود، زیرا حرفهایی که زده میشد و ادعاهایی که با آب و تاب عنوان میگشت، با عمل مطابقت نداشت.
اعلامیه جهانی حقوق بشر> بود، ولی از چشم هیچ کس پنهان نمیماند که در درون بسیاری از کشورها چه میگذشت، و قدرتهای بزرگ با کشورهای کوچکتر چه میکردند.
تمدن صنعتی که در راس آن آمریکا بود، الگویی ایجاد کرد که روحیه انسانی در مجموعیت خود آماده پذیرش آن نبود. در سه زمینه:
۱) سیاسی: پشتیبانی از حکومتهای ضد مردمی، چنانکه یک نمونه اش در همین کودتای ۲۸ مرداد ایران دیده شد، و در جاهای دیگر به همین سیاق.
به قلم: دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
* پی نویس :
با پوزش از نگارنده گرامی و خوانندگان محترم به دلیل درج نشدن پی نویس ها در بخش اول مقاله ، در این بخش پی نوشتهای هردو قسمت چاپ می شود.
* بخش نخست این مقاله که مربوط به انتخابات آمریکاست در تاریخ ۱ آبان ۱۳۸۷، بنا به دعوت <کانون ایرانیان دانشگاه تورونتو کانادا> به صورت سخنرانی در دانشگاه مذکور ایراد گردید.
۱- اطلاعات، ۱۷ و ۱۸ تیر ۱۳۸۷ (مقاله دنیا بر سر دوراهی)
۲- طوفان معروف خاور دور.
۳- ANGLICAN
۴- ANTICHRIST
۵ - اندکی پس از انتخاب کندی در مقالهای تحت عنوان <مرد جوان و دریا> نوشتم: رئیسجمهور جوان آمریکا چندی دریانورد بوده است. او دریا را خوب میشناسد و میداند که چون موجها برخاستند و خیزابها جنبیدند، خواندن ورد و دعا و افکندن تربت سودی نمیبخشد. باید ارواح شریری را که در هیات کشتیبان برانگیزنده توفاناند در بند کرد، وگرنه این بار کشتی نوح نیز شاید از معرکه جان به در نبرد> و فرجام کار کندی گواهیای بر آن قرار گرفت.
(دی ۱۳۳۹ - کتاب ایران را از یاد نبریم)
۶- روزنامه <گاردین>، چاپ انگلستان مقالهای دارد که ترجمه آن (به قلم آقای هدایت سلطانزاده) در روزنامه شهروند کانادا نقل شده است. مینویسد: <در قدرتمندترین ملت روی زمین (یعنی آمریکا) از هر پنج نفر آدم بالغ یک نفر معتقد است که خورشید به دور زمین میچرخد، تنها ۲۶ درصد مردم باور دارند که تکامل به واسطه انتخاب طبیعی انجام میگیرد، دوسوم از جوانان بالغ نمیتوانند محل عراق را در نقشه جغرافیا پیدا کنند. دو سوم از رای دهندگان آمریکا نمیتوانند سه قوه حکومتی را نام ببرند.> آنگاه توضیح میدهد که <آمریکا> کشوری است که در آن بنیادگرایی مسیحی وسیعا اشاعه دارد و هم در حال نضبح گرفتن است و اضافه میکند که <مذهب بنیادگرا از انسان یک موجود خرقت و ابله میسازد.> (شهروند شماره ۶ نوامبر ۲۰۰۸)
۷- در هند در شش ماهه سال گذشته، ۶۴ حادثه بمب افکنی روی داده است
۸- از ۱۰ تا ۱۸ مهر ۱۳۸۰، در روزنامه اطلاعات و سپس کتاب <هشدار روزگار.>
۹- کتاب <دیروز، امروز، فردا> (انتشارات شرکت سهامی انتشار) (تیر ۱۳۸۶)
اینک موارد دوازده گانه: ۱- نگاهداری جمعیت جهان در حد اعتدال ۲- کاهش تراکم جمعیت در شهرهای بزرگ ۳- بازیافت پیوستگی با طبیعت ۴- نظارت بر وسائل ارتباط جمعی ۵- تولید محصولات صنعتی در حد احتیاج ۶- پرهیز از آلودگی محیط زیست
۷- توقف بهرهوری بی قاعده از منابع زمین ۸- منع تولید صنایع گزند آورد ۹- نگاهداری سرعت در حد معقول۱۰- برقراری نظم بازدارنده در امر تولید سیگار و مشروبات الکلی ۱۱- سوق دادن آموزش به سوی بسط تفاهم جهانی ۱۲- نظمی عادلانه در تقسیم مواهب و ثروت جهان (تابستان ۱۳۸۵)
۱۰- کتاب <آزادی مجسمه> انتشارات یزدان و <ارمغان ایرانی> (انتشارات نغمه زندگی).
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست