دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

انتخابات آمریکا استمرار در عمل, تغییر در گفتار


انتخابات آمریکا استمرار در عمل, تغییر در گفتار

نگارنده در فرصت های عدیده طی ماه های گذشته پیش بینی کرده بود ازجمله در برنامه تلویزیونی رو به فردا که پیش از برگزاری انتخابات پخش شد که باراک اوباما قطعا صددرصد رئیس جمهور آمریکا خواهد شد

نگارنده در فرصت‌های عدیده طی ماه‌های گذشته پیش‌بینی کرده بود- ازجمله در برنامه تلویزیونی رو به فردا که پیش از برگزاری انتخابات پخش شد- که باراک اوباما قطعا صددرصد رئیس‌جمهور آمریکا خواهد شد.

علت این پیش‌بینی بر این اساس بود که به علت شکست‌های پی‌درپی حاکمیت آمریکا در داخل و خارج از کشور، نیاز مبرم به تغییر ویترین بود. به عبارت دیگر تقاضا برای تغییر ویترین آمریکا بسیار زیاد بود. حاکمیت آمریکا نیز تصمیم گرفته بود که نیاز را برطرف کند، یعنی عرضه در برابر تقاضا. اینک این سؤال پیش می‌آید که چگونه ممکن است حاکمیت بر آرای شهروندان آمریکا تاثیر داشته باشد؟

جواب اینچنین است: آمریکا پس از جنگ‌های داخلی خود توانست از ایالات مختلف به صورت یک حاکمیت متحد و فدرال تشکیل شود.

در جنگ‌های داخلی بلوک‌های قدرت با هم ستیز کردند تا اینکه یک بلوک یعنی قطب سرمایه‌دار به قدرت رسید و کلیه بلوک‌های دیگر را بلعید. این طبقه سرمایه‌دار حاکمیت را به دست گرفت و تشکیلات خود را به عنوان Strong State (دولت قوی) آغاز کرد و به بیان دیگر جامعه در مقابل حاکمیت ضعیف شد مشکلی را که هنوز بسیاری از کشورهای در حال توسعه با آن مواجه هستند حل کرد. به این معنا که در کشورهای در حال توسعه هنوز جامعه در مقابل حاکمیت قوی است، چرا که در جامعه آنها هنوز بلوک‌های قدرت وجود داشته و حاکمیت در اسارت این بلوک‌های قدرت است. حاکمیت ممکن است ارتش قوی و منابع زیر‌زمینی و طبیعی غنی داشته باشد اما باز هم ضعیف باشد، چرا که بلوک‌های قدرت در این قبیل جوامع از جامعه تغذیه کرده و استراتژی بقای خود را از حاکمیت نمی‌گیرند، اما در آمریکا این دوره سال‌ها پیش پشت سر گذاشته شد و دولت قوی ایجاد گردید. سپس آن دولت از بالا به پایین آغاز به نهادینه کردن موضوعات کرد. حاکمیت توانست در میان سایر موارد دموکراسی را نهادینه کند و سپس همان دمکراسی، حاکمیت را کنترل کرد.

اما حاکمیت نیز به نوبه خود از طریق ابزار‌های موجود مانند رسانه‌های گروهی- رادیو، تلویزیون، مطبوعات و...- افکار عمومی را حول محور منافع ملی بسیج نمود که به آن (Social Mobil: Zation) گفته شد. از طرف دیگر نظام اقتصادی همواره به عنوان یک متغیر وابسته به نظام سیاسی عمل می‌کند، یعنی نظام سیاسی به محض تشکیل باید نظام اقتصادی را برای حفظ بقای خود ایجاد نماید و متقابلا وابستگی متقابل به نظام اقتصادی پیدا می‌کند و هر دو مکمل یکدیگر می‌شوند، به نحوی که نظام اقتصادی در غیاب بینش سیاسی متلاشی و نظام سیاسی نیز در نبود قدرت اقتصادی مضمحل می‌شود.

بحران مالی و اقتصادی فعلی که از آمریکا آغاز شد در واقع پیامد بحران سیاسی‌ای است که آمریکا به آن دچار شده است. این بحران سیاسی در پی اشتباهات سیاسی حاکمیت آمریکا در سطح داخلی، یعنی سطح ملی و در سطح خارجی، یعنی بین‌المللی بوده است. حاکمیت آمریکا که این بحران را مشاهده کرده بود درصدد برآمد با تغییر ویترین اعتماد مردم آمریکا و جهانیان را به خود جلب نماید.

در واقع اوباما یک اقدام اعتماد‌سازی بود که در پی نیاز مردم آمریکا و تقاضای متحدان آمریکا عرضه شد.

در داخل آمریکا دولت‌سازی پیش از ملت‌سازی رخ داده بود، یعنی ابتدا دولت تشکیل شد و سپس مهاجران داخل کشور شدند. بدیهی است در این قبیل دولت‌سازی مهاجران که از قومیت، نژاد و فرهنگ‌های مختلفند.

پس از مدتی در پی حفظ آرمان‌های ملی خود هستند. انسجام درونی این حاکمیت از دولت‌هایی که ملت آنها قبلا وجود داشته‌اند (مانند دولت آلمان که روی نژاد ژرمن بنا شده است) بسیار کمتر است. آلمان پس از جنگ جهانی تجزیه شد ولی آرمان‌های ملی آلمان‌ها باعث گردید که دو آلمان شرقی و غربی مجددا به یک حاکمیت تبدیل شوند، حال آنکه برعکس این فرآیند در کشورهای مهاجر‌خیز اتفاق می‌افتد. مثلا استان کوبک کانادا که فرانکوفون است تمایل به تجزیه دارد. مضافا در سطح داخلی قدرت اقتصادی تعادل پیدا نکرد و بی‌عدالتی اقتصادی برخلاف متحدان اروپایی خود هنوز بیداد می‌کند، گرچه میزان بیکاری در مقایسه با اروپا بسیار کمتر است. تبعیض‌های موجود در سطح ملی باعث گردید ملت آمریکا در جست‌وجوی ناجی باشند. این تبعیض‌ها مولود یک حزب جمهوریخواه یا نومحافظه‌کاران دولت بوش نبود، بلکه محصول سال‌ها بی‌عدالتی اجتماعی و نابرابری بوده است. انتشار کتاب‌های متعدد در سال‌های اخیر توسط نویسندگان آمریکایی تحت عنوان «جنگ فرهنگ‌ها در آمریکا» به خوبی این مشکلات داخلی آمریکا را نشان می‌دهد. این درد اجتماعی باید درمان می‌شد.

اشتباهات سیاسی حاکمیت آمریکا در صحنه بین‌المللی نیز باعث گردید جامعه جهانی نه‌تنها اعتماد خود را نسبت به آمریکا از دست دهد، بلکه به اهداف زمامداران آمریکا بدبین شود. جهانیان احساس کردند که حاکمیت آمریکا قدرت خود را به صورت بدخیم و بر ‌نهاد مورد استفاده قرار می‌دهد و نه در جلوه‌های خوش‌نهاد و خوش‌خیم. قدرت زمانی که در خدمت منافع خاص باشد بدخیم و بد‌نهاد تلقی می‌گردد و اگر در خدمت منافع تمام جهانیان باشد خوش‌خیم و خوش‌نهاد می‌شود. آمریکاییان لشکر‌کشی و اشغال عراق را در زمره خدمات عام تلقی می‌کردند، به این معنا که عراق سلاح کشتار جمعی داشته و امنیت بین‌المللی و آمریکا را تهدید می‌کند. بر همین منوال طالبان باید نابود شود، اما اینکه اعلام می‌شود باید با طالبان مذاکره نمایند. در هر دو مورد عراق و افغانستان قدرت بیشتر در خدمت منافع خاص بود تا منافع عام، مضافا در سطح بین‌المللی حاکمیت آمریکا معاهدات و کنوانسیون‌های چند‌جانبه مانند کیوتو، دیوان بین‌المللی کیفری و کنوانسیون مین‌ها را سترون و خنثی کرد و در جهت منافع خاص خود به استفاده از پیمان‌ها و معاهدات دوجانبه رو آورد.

سازمان ملل و شورای امنیت را در بحران‌های بالکان، عراق، افغانستان دور زد، متحدان سنتی خود در اروپا را «اروپای قدیم» تلقی کرد، نسبت به سیاست‌های قبلی خود در رابطه با کشورهای فقیر آفریقا بی‌اعتنا شد و سرمایه‌گذاری‌های مستقیم خارجی (FDI) و غیر‌مستقیم خود (FPI) در این کشور‌ها را مشروط به تغییر ساختار در این کشورها نمود و تغییر قوانین اساسی این کشورها را خواستار شد؛ کشور‌هایی که پس از فروپاشی شوروی نیاز مبرمی به آمریکا و اروپای غربی داشتند. وام‌ها به آفریقا قطع شد، چرا که آمریکا دیگر پس از فروپاشی شوروی از عدم نفوذ روس‌ها مطمئن شده بود. اینک آفریقا در پی انتخاب اوباما به رقص و پایکوبی برخاسته است.

حاکمیت آمریکا هم در داخل هم در خارج قوانین داخلی و بین‌المللی را زیر پا گذاشت. کلینتون در ۲۰۰ مورد و بوش در بیش از ۸۰۰ مورد از قوانین اساسی آمریکا و مصوبات کنگره تخطی کردند. آدم‌ربایی افراد در کشور‌های اروپایی و انتقال آنها به زندان گوانتانامو و تصویب قوانین فراملی، دخالت در حاکمیت‌ها بود و مردم جهان این اعمال حاکمیت آمریکا را با سوءنیت تلقی کردند. مکالمات تلفنی شهروندان آمریکایی شنود شد و قلب دمکراسی با کمان‌های سیاسی شکافته و مشروعیت آمریکا در داخل و خارج با بحران مواجه شد. بنابراین حاکمیت پس از دوره اول ریاست جمهوری بوش یعنی پس از ۴ سال متوجه این بحران شد و درصدد تغییر برآمد. بوش‌زدایی توسط خود بوش آغاز شد. بزرگمردان نومحافظه‌کار از کار بر‌کنار شدند (وولف اوتیز، رامز فیلد و...) یا خنثی شدند (دیک چینی) اما این تغییر کافی نبود و دامنه آن به قدری گسترده بود که حاکمیت باید یک جراحی سیاسی انجام می‌داد و پدیده‌ای به نام اوباما باید عرضه می‌شد تا آن نیاز و تقاضا مرتفع شود.

این ادعا که فقط حزب جمهوریخواه مسبب این رویداد است واهی بوده و با حقایق موجود منافات دارد. دمکرات‌ها هم ازسیاست‌های جمهوریخواهان حمایت کرده‌اند. اتفاقا اولین موشک آمریکا توسط دولت کلینتون از آب‌های بین‌المللی روانه کابل شد تا بن لادن را ترور نماید. دقیقا ۱۱ ماه قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کمپل، نماینده کنگره آمریکا لایحه‌ای را به کنگره برد و تقاضا کرد دولت آمریکا باید رژیم طالبان را سرنگون کند و از ظاهر‌شاه بخواهد که یک دولت لوئی جرگه در افغانستان تشکیل دهد ولی خود شاه نشود. این لایحه پس از اشغال افغانستان تحقق یافت.

بحران مالی و اقتصادی بین‌المللی که از آمریکا آغاز شد محصول سیاست‌های نادرست حاکمیت آمریکا بود. این سیاست‌‌های نادرست موازنه اقتصادی را بر هم زد به عبارت دیگر موازنه بین مصرف و تولید جهان به هم خورد. آمریکا به عنوان بزرگ‌ترین قطب مصرف‌کننده و چین به عنوان بزرگ‌ترین قطب تولید‌کننده هستند. به عنوان مثال صدها هزار کارگر چینی وابسته به درآمد حاصله از فروش عروسک‌های چینی به آمریکا هستند. هنگامی که آمریکا توان مصرف را از دست می‌دهد، یعنی تقاضا برای تولید کالا از چین نیست لذا تعادل به هم می‌خورد.

اینکه چرا آمریکا توان مصرف را از دست داده است برمی‌گردد به سیاست‌های نادرست اقتصادی که بانک‌های این کشور ناگهان تهی می‌شود. حاکمیت تصمیم می‌گیرد برای برقراری تعادل و نجات نهادهای مالی و شرکت‌های غول‌پیکر این کشور وارد عمل شود.

این اقدامات میراث تصمیمات نادرست فقط یک حزب نبوده است. هر دو حزب در سیاست‌های کلان آمریکا هم‌نوا هستند. سیاست‌های اعلانی دو حزب متفاوت اما سیاست‌های اعمالی یکنواخت است. ادبیات حاکم بر سیاست‌ خارجی آمریکا حول محور نظریه‌های استمرار و تغییر دوران می‌کند. اگرچه ترسیم مرزهای مفهومی بین استمرار و تغییر بسیار دشوار است، لیکن ادبیات فوق‌الذکر حاکی از آن است که تمام رؤسای جمهور آمریکا چه دمکرات و چه جمهوریخواه در برخی مسائل کلان و حساس سیاست مستمر داشته‌اند. به عنوان مثال همگان در حمایت از اقتصاد لیبرال، در حمایت از حقوق بشر مبتنی بر فرهنگ غرب، در پیشگیری از اشاعه سلاح‌های هسته‌ای و کشتارجمعی در مقابله با تروریسم (با تفسیر به رای) در رهبری جهان و حمایت از اسرائیل (به جز آیزنهاور که به رای یهودیان اتکا نداشت) یکصدا بوده‌اند. آنها این موارد را از اصول سیاست خارجی آمریکا دانسته و حاضر نیستند از اصول خود عدول نمایند چرا که می‌گویند تغییر در اصول تغییر رژیم است و تغییر در قواعد، تغییر درون رژیم است، حاضرند در قواعد تغییراتی انجام دهند ولی حاضر نیستند اصول و اهداف را دستخوش تغییر قرار دهند.

اوباما در مقام حرف و سخن محدودیتی نداشته است. اما او در مقام عمل یعنی هنگامی که وارد گود می‌شود، گاهی بر سر دو راهی واقع می‌شود و گاهی نیز هیچ راهی برایش نیست. محدودیت‌های ساختاری وجود دارد و او توان آن را ندارد که ساختار‌شکن باشد.

ساختارشکنی در آمریکا یعنی انقلاب، چرا که حوزه اختیارات او موانع ساختاری را دفع نمی‌کند. او می‌تواند دستورهای اجرایی رئیس جمهور قبلی را مورد تجدید‌نظر قرار داده و آنها را تایید، ‌اصلاح یا انکار نماید ولی نمی‌تواند قوه مقننه را بر هم ریزد، حتی تحقق بخشیدن به وعده‌هایش در عراق امری‌ است بس دشوار. بیرون کشیدن نیروهای آمریکایی از عراق موضوعی نیست که با نگاه به تقویم برنامه‌ریزی شود.

خروج نیروها تقویمی نیست بلکه موقعیتی است یعنی بستگی دارد به اوضاع و احوال حاکم بر عراق.

ویترین اوباما پنجره‌ای است که رو به قدرت نرم و هوشمند باز خواهد شد. سیاست‌های اعلانی اوباما از میان نظریه‌های تغییر – رئالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، پست‌مدرنیسم، سازه‌انگاری و... بیشتر به لیبرالیسم و ایده‌الیسم گرایش خواهد داشت‌ حال آنکه سیاست‌های اعمالی بر پایه رئالیسم استوار خواهد بود. بر همین منوال سیاست‌های قدرت‌های متعارض نیز در جهت اتخاذ استراتژی متقابل خواهد بود. هرگونه غفلت با ترک فعل در این امر باعث می‌شود قدرت متعارض اعمال آن استراتژی اوباما را علیه خود دعوت نماید.