چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

قهرمان میهن پرست داستان پلیسی


قهرمان میهن پرست داستان پلیسی

اینکه رمان ۳۹ پله تا به حال ترجمه نشده یا در بازار کتاب در دسترس نبود, خودش داستان جالبی می تواند باشد چون این کتاب جان بوکان, یکی از مشهورترین آثار پلیسی, جاسوسی جهان است که به خاطر پیرنگ سیاسی که دارد نظر مخاطبان زیادی را جلب کرد تا جایی که چند اقتباس سینمایی و تلویزیونی از این کتاب خلق شد که یکی از مشهورترین شان, نسخه یی بود که آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۳۵ ساخت

اینکه رمان ۳۹ پله تا به‌ حال ترجمه نشده یا در بازار کتاب در دسترس نبود، خودش داستان جالبی می‌تواند باشد. چون این کتاب جان بوکان، یکی از مشهورترین آثار پلیسی، جاسوسی جهان است که به خاطر پیرنگ سیاسی که دارد نظر مخاطبان زیادی را جلب کرد تا جایی که چند اقتباس سینمایی و تلویزیونی از این کتاب خلق شد که یکی از مشهورترین‌شان، نسخه‌یی بود که آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۳۵ ساخت. بوکان، سیاستمدار برجسته اسکاتلندی که زمانی فرماندار کل کانادا بود، از تجربیات سیاست‌ورزی در گوشه و کنار دنیا در آثارش استفاده می‌کرد. شیوا مقانلو، به تازگی رمان «۳۹ پله» را ترجمه کرده و انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است. درباره این کتاب با او گفت‌وگو کردم.

خانم مقانلو، چطور شد رفتید سراغ ترجمه کتاب معروف «۳۹ پله» که فکر کنم تا الان ترجمه نشده بود؟

حقیقتش اینکه من در سفری که دو، سه سال پیش به سوئد داشتم در شهرک کوچکی ‌میهمان دوستم بودم و در این شهرک یکسری آپارتمان بود و یک بازار روباز قدیمی و کوچک که در آن یکی، دو تا رستوران بود و یک سوپر و یک چایخانه و در کنار همه اینها یک کتابفروشی بزرگ و این خیلی برای ما جالب بود که اینها در آن شهرک کوچک در کنار یک سوپر و یک رستوران یک کتابفروشی بزرگ هم داشتند. سرکی به این کتابفروشی کشیدم، کتاب‌ها حراج بود و می‌شد در آنها چیزهای خوب هم پیدا کرد، ‌در ردیف کتاب‌های انگلیسی‌، چشمم به این مجموعه افتاد و دیدم که مجموعه کامل ماجراهای ریچارد هنی است که هر پنج تا را جان بوکان نوشته و شخصیت محوری همه آنها هم ریچارد هنی است.

یک‌دفعه یادم افتاد که در سال‌های بچگی ما این سریال از تلویزیون ایران پخش می‌شد. سریالی بود با بازی رابرت پاول و من این کتاب را که دیدم یک‌دفعه تیتراژ و موسیقی این سریال به ذهنم آمد. دقیقا مثل رویدادهایی که به ظاهر ذهن آدم فراموش می‌کند ولی با یک تلنگر ناگهانی جلو می‌آیند و به نظرم خیلی جالب آمد و از کتاب هم خوشم آمد و گرفتم و آمدم ایران.

در کتابخانه ملی جست‌وجو کردم و فهمیدم قبلا یک‌بار ترجمه‌‌ شده ولی هر چقدر از دوستان کتابفروش یا پخشی‌های کتاب پیگیری کردم که آیا ترجمه‌یی از این کتاب در بازار بوده و کسی استقبال کرده، دیدم عملا کسی چیزی ندیده. گویا بعضی از کتاب‌ها اسم‌شان در کتابخانه ملی ثبت می‌شود اما به هر دلیلی چاپ نمی‌شود‌ و اینکه در لیست کتابخانه ملی هست دلیل بر این نمی‌شود که در بازار هم باشد. به هر حال دلم نمی‌خواست که کاری را انجام دهم که حالا یک ترجمه خوب هم از آن موجود است ولی وقتی دیدم دوستان ناشر و کتابفروش اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند برایم جالب شد و بعد هم شروع کردم به ترجمه و همان‌طور که داشتم کتاب را می‌خواندم دیدم نمونه خوبی از کارهای جنایی، جاسوسی کلاسیک است و چون مدتی است که درگیر بحث‌های ژانری هستم و روی ادبیات سینمایی ژانری هم کار می‌کنم دیدم یک نمونه الگویی خوب از این ژانر است که نشان می‌دهد در ابتدای قرن بیستم این‌طور می‌نوشتند و از سطح ادبیات پلیسی عامه‌پسند واقعا بالاتر است‌ و دارای یکسری بحث‌های تاریخی و سیاسی زمان خود است و آن افکت‌هایی که در این موارد می‌دهد کاملا درست است، اما در عین حال دارد یک داستان‌ جنایی، جاسوسی را در یک بستر تاریخی کاملا مستند پیش می‌برد.

آن موقع که این کتاب را در آن کتابفروشی دیدید، هنوز این فیلم هیچکاک را ندیده بودید که از روی آن ساخته؟

چرا، داستان تماشای این فیلم هم مثل داستان دیدن خود کتاب در آن کتابفروشی جالب است. هیچکاک گویا ارادت خاصی به این داستان داشته و علاوه بر اقتباس خیلی مستقیمی که از «۳۹ پله» انجام می‌دهد که جزو کارهای اولیه او و به صورت سیاه و سفید هم هست، در فیلم «شمال از شمال غربی» که آنچنان اقتباس مستقیمی هم از این کار نیست ولی همچنان به چند تا صحنه معروف این کتاب ارجاع می‌دهد. مخصوصا آن صحنه‌یی که قهرمان فیلم دارد در دشتی می‌دود برای پنهان‌شدن و یک هواپیما دنبالش کرده، صحنه خیلی معروفی از فیلم شمال از شمال غربی هیچکاک است دیگر. این صحنه از همین کتاب برداشته شده و الان که شما گفتید باز من فکر کردم که هیچکاک چقدر به این کار ارادت داشت. من آن دو تا فیلم را دیده بودم ولی با دیدن این کتاب بیشتر آن سریال بود که به چشم من آمد. چون ریچارد هنی را با این سریال بود که شناختم.

شما اشاره کردید به اقتباس خیلی مستقیم، ولی در این اقتباس می‌بینیم که حتی جنسیت شخصیت کلیدی هم عوض می‌شود و در فیلم شخصیت آنبلا اسمیت جای شخصیت کلیدی فرانکلین اسکادر را می‌گیرد.

بله، منظور من از اقتباس مستقیم اسمش است. همان ۳۹ پله.

اشاره کردید به ارجاعات تاریخی که کتاب دارد. در فیلم « ۳۹ پله» هیچکاک این‌طور به نظر می‌رسد که بخشی از این ارجاعات تا حدودی حذف شده؟

بله، می‌شود گفت وجه سیاسی – تاریخی قضیه مقداری کم‌رنگ شده و بیشتر تاکید روی تعلیق و پیرنگ تعقیب و گریز و آن چیزهایی است که هیچکاک در آنها استاد است. اما فکر می‌کنم در کار جان بوکان، همان مسائل سیاسی مهم‌تر است و این‌طور به نظر می‌آید که بوکان دارد از چیزهایی حرف می‌زند که گویی انتظار دارد برای تمام جهانیان آشنا باشد. وقتی می‌گوید دولت ما این‌طور، دولت ما آن طور، انگار نویسنده‌یی است که کاملا از یک موضع بالا، فکر می‌کند که مردم الان با اقتضائات تاریخی و سیاسی و اجتماعی آن زمان آشنا هستند‌. من تا جایی که در کار دیدم توصیفاتی که دارد از طبیعت اسکاتلند و انگلستان می‌کند، دلبستگی او را به آن فضاها نشان می‌دهد که در اقتباس‌ها و کارهای سینمایی بیان نمی‌شود یعنی بخش زیادی از کتاب ۳۹ پله شما را با طبیعت آن منطقه آشنا می‌کند. که حالا این موضوع چقدر می‌تواند به قهرمان ما کمک کند یا مزاحمش باشد و جلویش را بگیرد! ولی عملا شما در اقتباس‌های سینمایی، به جز آن صحنه معروف هواپیما که گفتم، شاید در هیچ جای دیگر به آن شدت نقش طبیعت را نبینید و بیشتر کار روی پیرنگ تعقیب و گریز پیش می‌رود.

مثلا صحنه بیرون افتادن ریچارد هنی از قطار خیلی در کاراکتر سینمایی برجسته نیست.

بله، جان بوکان بارها و بارها در کتابش با توصیفات خیلی دقیق تفاوت بین دشت و خلنگ‌زار و‌. . . را بیان می‌کند. یا درباره یک رودخانه و جویبار و تپه‌های کوتاه و بلند شرح‌های دقیق جغرافیایی می‌دهد. اما طبعا در اقتباس‌های سینمایی توجه به این موارد به‌شدت کتاب انجام نشده.

این رمان سال ۱۹۱۵ نوشته شده یعنی آغاز جنگ جهانی اول. مساله‌‌یی که در اوایل این کتاب گفته می‌شود نقش یهودی‌ها و نفرت‌شان از روس‌هاست. نمی‌دانم ‌‌توهم توطئه‌ است که فکر ‌کنیم به دلایلی که بعد از آن جنگ پیش آمده شاید این موارد از اقتباس‌های سینمایی حذف شده؟‌

من ترجیح می‌دهم که یا جلدهای بعدی را به زبان انگلیسی بخوانیم یا تحمل کنیم تا آنها را ترجمه کنم. چون داستان که می‌آید جلو و به تدریج ریچارد هنی پیرتر می‌شود‌، تا زمان جنگ دوم را هم دربرمی‌گیرد. یعنی تا جایی که می‌دانم او در یکی از جلدهای بعدی به یک دلیلی اگر اشتباه نکنم از ایران هم سر در می‌آورد. به همین خاطر می‌گویم که پیرنگ‌های سیاسی در کار او مهم است و به نظر می‌آید که این رویدادها را دنبال می‌کند. دقیقا اشاره شما ‌‌هوشمندانه‌‌ است؛ با اینکه به این مساله، کوتاه پرداخته می‌شود اما همین جملات کلیدی در کار مهم است. همین است که می‌گویم بوکان انگار انتظار دارد که خواننده‌هایش با تسلط بر یکسری موارد و حتی موارد فراتر و کلی‌تر این کتاب را بخوانند.

جان بوکان در این کتاب از زاویه‌ اول شخص استفاده می‌کند، یعنی خود ریچارد هنی دارد روایت می‌کند. اما یک جاهایی انگار بوکان آگاهانه فاصله بین خود و هنی را برمی‌دارد. یعنی ما فکر می‌کنیم که خود نویسنده دارد می‌نویسد. به نظر شما این ضعف داستان بوده ‌است؟

من فکر می‌کنم جان بوکان وجوه مشترکی بین خود و کاراکتر می‌بیند. مثلا بحث میهن‌پرستی یا علاقه به مرگ در خارج از کشور. به همین دلیل شاید یک جاهایی شدیدا علاقه‌مند می‌شود که شخصیت خودش را با او یکی کند و همان شخصیت میهن‌پرست ماجراجویی باشد که کشورهای دیگر را هم دیده و حالا انگلیسی‌ها اینقدر سنگ‌اش را به سینه می‌زنند. اما بوکان یک جاهایی ناگهان توقف می‌کند و به یاد می‌آورد که قرار نیست خیلی جلوجلو اطلاعات بدهد. به نظر لذت می‌برد که یک جاهایی خودش را به جای آن شخصیت حس کند و این حس میهن‌پرستی و ماجراجویی را به خودش هم منتقل کند. ضمن اینکه شما می‌بینید ما با نگارش دوره‌یی رو به رو هستیم که شخصیت ما (ریچارد هنی) ‌مثل جاسوسان و کارآگاه‌ها و قهرمان‌های امروزی نیست که به انواع توانایی‌ها، ‌از فنون رزمی و آمادگی بدنی گرفته تا دستگاه‌های دیجیتال و ابزارهای پیشرفته‌ مسلح باشند؛ دوره‌یی است که آدم‌ها فقط با اتکا به هوش‌شان جلو می‌روند، و تنها کاری که بوکان می‌تواند بکند این است که یک جاهایی خودش را به شکل آدم هوشمندی ظاهر کند و بعد هم برگردد.

وجه قهرمانی‌اش هم بیشتر میهن‌پرستی‌اش است‌.

دقیقا و اگر دقت کنیم این دو تا نیروی اصلی - خودتان خیلی‌ بهتر از من می‌دانید‌ - دارند براساس قدرت انطباق‌شان با موقعیت نسبت به همدیگر پوئن می‌گیرند. این‌ها هم این‌طور نیستند که بخواهند حرکت خشنی انجام دهند، همدیگر را بزنند یا اسلحه بکشند. شما اصلا در این کار خون و خونریزی ندارید. صرفا همین قدرت انطباقی است که مرتب هم در کتاب به آن اشاره می‌شود. آدم‌ها هم براساس اینکه چقدر می‌توانند در لحظه، خودشان را با شرایط پیرامون‌شان سازگار کنند (یک‌جور حس آفتاب‌پرستی) از یکدیگر پوئن می‌گیرند و جلو می‌افتند.

اشاره کردید این کتاب نسبت به داستان پلیسی عامه‌پسند آن دوران از سطح بالاتری برخوردار است، ولی باز هم نثر خیلی قوی در کار دیده نمی‌شود.

من نثر این کتاب را ترجمه کرده‌ام. از خانم پی دی جیمز هم کار ترجمه کرده‌ام که او هم یکی از جنایی‌نویسان بسیار معروف انگلیسی است‌ و همه اینها دارند در همین سنت حرکت می‌کنند. من نثر پی دی جیمز را به نسبت خیلی فاخرتر و زیباتر و از هر لحاظ بالاتر می‌بینم. در عین حال چون از یکسری کلمات خیلی قدیمی استفاده می‌کند که شاید امروز آن چنان معمول نباشد، خیلی ترجمه راحتی نداشت، نمی‌گویم سخت بود، نه، چیز پیچیده‌یی نبود. اما کلمات قدیمی زیادی در کارش استفاده شده بود. در مقایسه با نثر جیمز، بله، نثر سطح پایین‌تری دارد. اما در مقایسه با کارهای پلیسی جدیدتر حتی کارهای آگاتا کریستی، به نظر من وجه ماجراجویی و جنایی قضیه از کانون داستان دارد خارج می‌شود.

این که می‌گویم نثر این کتاب بالاتر است به خاطر تداخلات سیاسی و اجتماعی آن است. در این ژانر یا مثلا نمونه‌های دیگر آن، بحث قتل و جنایت و آدم‌کشی در سطح تعارضات فردی و بین‌شخصی باقی می‌ماند. یعنی بحث‌ها مثلا حول محور پول و قدرت و ارثیه و عشق است. اما اینکه می‌گویم این کتاب شاخص‌تر است به خاطر اطلاعات فرامتنی است که درباره اوضاع سیاسی و فرهنگی منطقه به مخاطب داده می‌شود.

کارهای دیگر بوکان را هم قرار است ترجمه کنید؟

دلم که می‌خواهد این کار را بکنم. اما اینقدر ذهنم خسته است و کارهای مختلف دارم. ‌‌ما هم نمی‌توانیم شغل نویسندگی یا مترجمی را به عنوان یک حرفه معرفی کنیم. اگر من فراغ بالی داشته باشم و استرسم کم باشد و اوضاع جسمی و روحی‌ام خوب باشد‌، البته جز این کار دیگری نخواهم کرد. اما در شرایطی هستم که نمی‌توانم خودم را به انجام کاری مجبور کنم و باید آن فراغ بال ذهنی که فکر می‌کنم شرط اول در انجام هر کاری است، مهیا باشد.

مجتبا پورمحسن



همچنین مشاهده کنید