شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

وقتی زن و مرد با هم قصه روایت کنند


وقتی زن و مرد با هم قصه روایت کنند

نگاهی به مجموعه قصه فرشتگان پشت صحنه

● در نگاه نخست

هنگامی که با یک مجموعه داستان کوتاه از یک نویسنده برخورد می‌کنیم، ناخودآگاه مواجهیم با رد پا یا به اصطلاح امضای آن نویسنده در تک‌تک آن آثار که به صورت‌های مختلف می‌تواند خودش را بروز دهد. از نوع روایت و زبان گرفته تا ساختار قصه‌ها یا اشتراکاتی در شخصیت‌ها یا حتی در زمان یا مکانی واحد هرکدام در نوع خود می‌تواند روشی باشد که نویسنده برای بیان داستان‌هایش و برقراری ارتباط بیشتر برای مخاطبان احتمالی‌اش بر خواهد گزید.

برای مثال کمدی‌های‌کیهانی اثر ایتالوکالوینو مجموعه‌ای است از داستان‌های کوتاهی که گاه شخصیت‌هایی یکسان دارند و گاه فضایی که داستان‌ها در آن اتفاق می‌افتد همه مجموعه را به هم پیوند می‌دهد یا مجموعه داستانی عزاداران بَیل نوشته غلام‌حسین ساعدی، مجموعه‌ای دیگر است که هم وحدت مکان دارد و هم شخصیت‌ها در آن ثابتند که بعضی از منتقدان حتی آن را یک رمان می‌پندارند اما در بعضی دیگر از مجموعه داستان‌ها تنها این رد پاهای نویسنده (قلم، ساختار روایی و فرم روایت) هستند که به مخاطب این اطمینان را می‌دهند تمام این قصه‌ها اثر یک نویسنده است. به‌هر حال چه فرق می‌کند هر کدام برای خود روشی هستند که نمی‌توان ایرادی به آنها گرفت مگر اینکه در روشی که انتخاب می‌کنند چیزی از بدیهیات آن روش را به غلط نقض کنند.

● روش شناسی

فرشتگان پشت صحنه مجموعه‌ای است شامل ۱۰ داستان کوتاه با دو نوع روایت متفاوت؛ یکی راوی اول شخص است و دیگری دانای کلی که قصه‌ها از زبان آنها و انگار از فیلتر ذهن پریشان آنها برای ما روایت می‌شوند. گاهی این اول شخص مرد است و گاهی هم زن و گاهی هم به روایت دانای کل قهرمان قصه‌ها مرد یا زن هستند. (زن‌ها و مرد ها) تجربیات خود نویسنده که یک زن است هم بسیار در شیوه‌‌های روایی او تاثیر گذار است. اینکه او داستان‌هایی را با راوی اول شخص زن می‌نویسد و جزو بهترین داستان‌های مجموعه هستند غیرقابل انکار است. (اجرای آخر و پشت صحنه) چرا؟

طبیعتا جنسیت خود نویسنده و تجربیات شخصی‌اش در بخش خودآگاه فردی او و تجربیات کل جهان که در بخش ناخودآگاه جمعی‌اش ذخیره شده به اضافه چند عامل مهم دیگر مثل آشنا بودن مخاطب با فضا و محیطی که داستان‌ها در آنها اتفاق می‌افتد و حتی پی رنگی که داستان‌ها در خود دارند باعث این موفقیت است که در داستان‌های دیگر شاید تمام این عوامل کنار هم جمع نمی‌شوند تا مثل این دو موفق باشند.

● جنسیت

این که نویسنده یک زن است و اینکه زن‌ها، زن‌ها را بهتر می‌نویسند و مردها، مردها را امری است بدیهی اما اینکه کدام یک موقعیت معکوس را بهتر از دیگری می‌نویسند، شاید به بحثی طولانی و خسته کننده از روانشناسی منتهی شود که از حوصله مخاطب خارج است. اما چون در ادامه مطالب برخی نتیجه گیری‌ها ممکن است به این قضیه ربط پیدا کند به ناچار مختصری توضیح در این مقوله را ضروری می‌دانم.

● «آیا زنانی که مردانه قلم می‌زنند موفق‌ترند یا مردانی که زنانه قلم می‌زنند؟»

طبق نظریات کارل گوستاو یونگ (روانشناس) هر انسانی در درون دو نیمه‌ دارد. زن درون و مرد درون که زن درون را آنیما می‌نامد و مرد درون را آنیموس. اصولا زنها به‌طور طبیعی از آنیمای قوی‌تری بهره‌مندند و زنانگی وجودشان بالا‌تر است و مردها نیز بالعکس اما چیز دیگری که یونگ در نظریاتش ارائه می‌دهد و مورد بحث ما نیز هست مشخصه‌های این دوست که قدرت و جنگجویی و کار سخت را برای آنیموس در نظر می‌گیرد و عشق و هنر را نیز برای آنیما. نتیجه آنکه زنانی که مرد درونشان قوی‌تر از باقی زنهاست معمولا هم به کارهای مردانه علاقه بیشتری نشان می‌دهند. اکثر مدیران موفق زن، جزو این دسته هستند. آنهایی که از کارهای زنانه می‌گریزند و بیشتر به فکر موفقیت و ترقی هستند و معمولا از این گونه زنان هنرمندی به‌وجود نمی‌آید اما برعکس مردانی که آنیمای قوی‌تری نسبت به باقی مردان دارند اکثرا آرتیست هستند. نقاشان بزرگ شاعران و نویسندگان بزرگ و... جزو این دسته از مردان هستند؛ چرا که آنیما هنرمند است. حالا با نگاهی سطحی به این نظریات به‌راحتی می‌توان فهمید که چرا مردانی که زنانه قلم می‌زنند موفق ترند.

با این تفاسیر اولین مورد و مشکل بزرگ در این مجموعه، تعداد قصه‌هایی است که قهرمان داستان یک مرد است و خودش هم راوی داستان است خودش را به ما نشان می‌دهد. در حالی که در دو قصه برگزیده این مجموعه چنین مشکلی به چشم نمی‌خورد. چراکه هم در خود آگاه و هم در ناخودآگاه نویسنده تجربیات کافی برای روایت آنچه که برای یک زن اتفاق می‌افتد حتی اگر تخیل محض نویسنده باشد وجود داشته. برای اینکه این مشکل در دیگر قصه‌ها هم کمی برطرف شود بهتر می‌بود نویسنده برای روایت از دانای کل استفاده کند مثل قصه سرهنگ و سرخپوست که موردی است موفق در این زمینه و تنها ایرادش هنگام ورود شخصیت سرخپوست به تخیلات سرهنگ بروز می‌کند که بی‌شک هر مخاطبی به اینجای قصه که برسد ناخودآگاه نسبت به آن موضع پیدا خواهدکرد.

● پرداختن به جزئیات داخل قصه

پرداختن به جزئیات داخل قصه یکی از عواملی است که به درک بهتر مخاطب از فضای قصه کمک می‌کند اما این مشکل را هم دارد که ممکن است با طولانی شدن قصه حوصله مخاطب را سر ببرد.

بنابراین چگونگی پرداخت به این جزئیات بسیار مهم است به طوری که در عین ایجاز حداقل فضاسازی لازم را برای مخاطب انجام دهد که البته این نوع فضاسازی در سایر داستان‌های مجموعه بیشتر از دو قصه برگزیده به‌چشم می‌خورد اما به دلیل ذهنیت مخاطب از آن فضا و اینکه فضایی که داستان در آن می‌گذرد هرچه باشد درون ایران می‌گذرد، به مخاطب اجازه همزات‌پنداری بیشتری را می‌دهد هرچند که خودش این فضا را تجربه نکرده باشد.

در قصه‌هایی که در خارج از ایران اتفاق می‌افتد و به نوعی فضای حاکم بر ذهنیت مهاجران ایرانی را به مخاطب القا می‌کند، شاید این همزات‌پنداری فقط برای آن دسته از مخاطبانی اتفاق بیفتد که صرفا مهاجرت را تجربه کرده باشند چرا که به دلیل مینی‌مال بودن قصه‌ها نویسنده امکان این را نمی‌یابد تا با فضاسازی بشتر و جزئیات دقیق مخاطب را هم وارد فضای قصه کند و این مورد از بزرگ‌ترین اشکالات این مجموعه قصه است.

این نوع روایت شاید بیشتر به درد رمان بخورد تا قصه‌های مینی‌مالیستی و شاید بهتر است در قصه‌های این چنین مینی‌مال از لوکیشن‌های خارجی پرهیز کرد و بیشتر کاراکتر را درگیر یک فضای داخلی یا نهایت یک منظره بخصوص از داخل به خارج کرد مثل قصه ویلونسل. یا اگر هم با فضای خارجی سر کار داریم بهتر است یک جای خاص ثابت باشیم تا در حرکت. چرا که اصولا تعریف داستان کوتاه مینی‌مال از بعد فضاسازی ذهنی مخاطب و تصویری که در ذهن او ایجاد می‌کند؛ شاید بیشتر شبیه تعریف یک سکانس از یک فیلم باشد و این سکانس بهتر است واقعا یک سکانس باشد تا یک سکانس پلان.

در قصه‌هایی مثل شب سفید و فرشتگان نیمه‌شب پاریس، این موضوع به خوبی نمایان است. ولی در قصه‌های دیگری چون مانکن و جیغ نویسنده با تمهیداتی جلوی این اشکال بزرگ را می‌گیرد. در قصه جیغ شخصیت‌های ما داخل یک اتومبیل هستند و تمرکز قصه تمام و کمال برمی گردد به اتفاقاتی که درون اتومبیل در حال حرکت روی می‌دهد و نهایتا تصادف اتومبیل است که به قصه پایان می‌بخشد و در قصه مانکن هم قصه از فضای بیرونی یک محله و ساختمانی خاص شروع می‌شود و مخاطب هم همراه شخصیت اصلی داستان برای یافتن جواب یک سوال داخل ساختمان می‌شود؛ اینکه جواب را می‌یابد یا نه بحثی دیگر است. اما یک هدفمندی در این دو قصه وجود دارد که باعث می‌شود تمرکز مخاطب روی قصه باشد نه فضای اطراف چرا که خیلی هم نیازی به آن نیست.

ولی در قصه‌ای مثل شب سفید داستان از داخل یک خانه شروع می‌شود در خیابان ادامه پیدا می‌کند و در یک رستوران خاتمه می‌یابد. سرگردانی قهرمان قصه خود به تنهایی کافی است تا ما با کمی اطلاعات بیشتر از روی پیغام‌گیر تلفن او بفهمیم که او چه مشکلاتی دارد. وارد کردن یک شخصیت دیگر که توسط پلیس بازداشت می‌شود و کاراکترهای دیگر در خیابان شاید هیچ کمکی به پیشبرد قصه نکند اما چیزی که برای این قصه لازم است دانستن این نکته است که قهرمان قصه آخرین تیر ترکشش را هم رها کرده و در انتظار نتیجه است که وقتی می‌فهمیم نتیجه به نفع او نبوده تاثیرگذاری آن پایان بندی بیشتر هم بشود. این‌که با یک زمینه‌سازی کوچک شخصیت اصلی و اهدافش را به مخاطب بشناسانیم برای قصه مفیدتر از نشان دادن سرگردانی او با راه رفتن در خیابان‌های یک شهر و برخورد او با آدم‌های مختلف است.

نویسنده با نوع فضاسازی و گاه جزئیات بسیار زیاد اما بیهوده و بعضی ایراده‌های زمانی حسی به مخاطب القا می‌کند که انگار این اثر ترجمه است نه تالیف. شاید جمله «از فرود گاه تا خانه ناصر در نیو جرزی دو ساعت رانندگی بود» شبیه یک برگردان انگلیسی به فارسی است که می‌توانست به جای رانندگی، راه باشد و بعد از آن با این توضیح نویسنده می‌خواسته چه چیز را به ما بفهماند؟ آیا ناصر بعد از آن رانندگی طولانی آنقدر خسته می‌شود که به خانه که رسید صاف می‌رود که بخوابد یا سرهنگ خستگی سفر هوایی به اضافه دو ساعت راه جاده‌ای را روی هم گذاشته و داخل خانه چرتش خواهد گرفت یا این دوساعت راه زمانی اصلی مناسب برای رد و بدل شدن خیلی اطلاعات مفید بین پدر و پسری که سال‌هاست همدیگر را ندیده‌اند یا هیچ کدام؟ این‌ها در حالی‌ست که ما می‌دانیم یک قصه مینی‌مال باید در عین دارا بودن تمام این جزئیات، کلیات را بیشتر از جزئیات پیش ببرد و دست آخر این‌که، این مجموعه به سبب کوتاه بودن قصه‌ها و تنوع و متفاوت بودن فضاها، خواندنی‌ست و از خواندنش مخاطب عمومی دچار خستگی نمی‌شود و نخواهد شد.

احمد صحیحی