جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فیلم سفارشی نساختم


فیلم سفارشی نساختم

نگاه کارگردان

قرار بود یک فیلم سه اپیزودی درباره تهران با عنوان «تهران در جست وجوی زیبایی» ساخته شود. در این پروژه تصمیم گرفته شد من، سیف الله داد و داریوش مهرجویی همکاری داشته باشیم و هر کدام یک اپیزود را بسازیم. اپیزود داریوش مهرجویی «تهران؛ شهر خوبان» نام داشت، سیف الله داد «تهران؛ از ماوراء» را می ساخت و من اپیزود آخر با عنوان «تهران؛ سیم آخر» را. نخست قرار بود زنده یاد سیف الله داد کار را شروع کند که مریضی اش شدت گرفت. به خاطر همین آقای مهرجویی کار را شروع کرد اما آرام آرام مریضی سیف الله داد شدت گرفت و ساخت فیلم توسط او منتفی شد. و ما از همکاری با او محروم شدیم. در این میان مهرجویی نام فیلم را به «تهران؛ روزهای آشنایی» تغییر داد و کل فیلم هم «طهران، تهران» نام گرفت و کار تبدیل شد به یک فیلم سینمایی کامل که به سیف الله داد تقدیم شده است. از آغاز هم قرار نبود کس دیگری جای سیف الله داد را بگیرد چون در حقیقت این ترکیبی بود که خود ما دوست داشتیم یعنی دوست داشتیم همین سه نفر باشیم که فیلم را می سازیم و به خاطر همین تصمیم گرفتیم کس دیگری را جایگزین زنده یاد داد نکنیم.

اما ایده این فیلم پیش از اینها شکل گرفت. سپس در زمان آقای عسگرپور که در معاونت هنری بودند و آقای سرسنگی پیگیری شد. البته این دلیل نشد که ما با شهرداری برای تامین اعتبار مشکل پیدا نکنیم. قرار بود این فیلم سال گذشته در جشنواره شرکت داشته باشد ولی به خاطر همین مشکلات یک سال متوقف بود چون شهرداری برای پرداخت هزینه خیلی طول داد و یک سال کار ما را عقب انداخت. اما من در تهران؛ سیم آخر به تهران مدرن نگاه کردم؛ تهرانی که در نگاه جوان ها معنا پیدا می کند. در واقع نگاه من به تهران به عنوان یک لوکیشن است و فیلم یک کار توریستی نیست که به تهران نگاه ابزاری داشته باشد.

من همیشه اعتقاد دارم لوکیشن فیلمبرداری جایی است که در آن زندگی می کنیم، جایی که ارزش کار را دارد و ما در آن نفس می کشیم و زنده است. در واقع سعی کردم از نگاه موزه یی و تبلیغاتی دوری کنم، به خاطر همین لوکیشن تهران در فیلم من به عنوان بک گراند اثر ظاهر می شود؛ پس زمینه هایی که از خطوط بزرگراه ها و تونل ها و ساختمان های بلند تشکیل می شود؛ چیزی که احساس می کنم دور تا دور ما را فراگرفته است. ویژگی مهم این فیلم به نظر خودم پرداختن به جوانان است.

یک داستان شهری با تمام خصوصیات شهری، این چیزی بود که من تلاش کردم بسازم. به خاطر همین داستان فیلم درباره یک گروه موسیقی زیرزمینی است که برای اجرا دنبال مکان می گردند. تهران؛ سیم آخر در واقع واگویه های نسل ما است با جایی که درش زندگی می کنیم؛ سیم آخری که ما را با این شهر پیوند می دهد. همین طور سیم آخر یک ساز است و آخرین اپیزود این فیلم هم هست. البته بعد از فیلم گربه های ایرانی خیلی ها ممکن است بگویند من روی موضوعی تکراری دست گذاشته ام اما بهمن قبادی بعد از من فیلمش را ساخته است و البته این فیلم خیلی از نظر ساخت، نوع نگاه و داستان فرق می کند. من این فیلم را همین چند روز پیش دیدم و متوجه شدم دو نگاه مختلف در این دو فیلم وجود دارد. در واقع نگاه قبادی با نگاه من خیلی فرق می کند و موضوعش هم یکی نیست. یکی دیگر از نکاتی که باید به آن اشاره کنم این است که من فیلم سفارشی نساختم.

یعنی شهرداری تهران هیچ دخالتی در ساخت فیلم های ما نداشت. یعنی چه در زمانی که پروانه ساخت گرفتیم و چه زمانی که با شهرداری قرارداد بستیم، همه چیز در دست خود ما بود و درباره موضوعات فیلم در زمان قرارداد فقط یک صفحه طرح داستان را به آنها دادیم. چون هنگام ساخت این فیلم یک نوع اعتماد بین ما، مدیرکل ارزشیابی وقت و شهرداری وجود داشت که باعث شد هیچ کس در کارمان دخالت نکند. تهران؛ سیم آخر برای من فیلمی است که حرف امروز را می زند. در واقع با اینکه سال پیش ساخته شد ولی به گمانم از زمان خودش جلوتر است و تازگی خودش را حفظ کرده است. یعنی در شرایط امروز هم معنا پیدا می کند و من فکر می کنم اتفاقاً زمان دیده شدنش همین الان است. فیلمی است درباره بچه های جوان بالاخص جامعه شهرنشین مان که کمتر راجع به آنها فیلم واقعی ساخته می شود و بیشتر ازشان استفاده ابزاری شده است. حالا یا برای فروش بیشتر یا برای نگاه کردن به آنها از موضع بالاتر. در این اپیزودها، تهران؛ سیم آخر به نظرم فیلم ملموس تری برای نسل خود ما است.

در فیلم من تهران مساله اصلی نیست بلکه همان طور که گفتیم در بک گراند اثر قرار دارد. حتی ۱۰ دقیقه اول فیلم فقط و فقط در یک اتاق سیاه می گذرد و بعد تازه وارد شهر می شویم. در واقع به صورت عریان و رو از تهران استفاده نشده و شهر بیشتر در خدمت داستان قرار گرفته تا اینکه داستان در خدمت شهر باشد. من یک فیلم جوانانه شهری ساختم و مطلقاً این فیلم، یک فیلم سفارشی نیست چون اساساً طرح این فیلم با عنوان « آوازه خوان نه آواز» طرحی بود که من سال ها قبل داشتم و می خواستم آن را در سال های ۸۳ و ۸۴ بسازم. وقتی این پیشنهاد شد من همان طرح را به روز کردم تا آن را بسازم و اگر این سفارش نبود هم باز این فیلم را می ساختم. جنوب و شمال تهران در فیلم من به تصویر کشیده شده است.

تلفیقی از سنت و مدرنیته در این فیلم به چشم می خورد، به طوری که شما هم اتوبان های به هم پیوسته تهران را می بینید، هم زورخانه یی قدیمی را. در واقع سعی کردم تصویری واقعی از تهران نشان دهم؛ جایی که بچه های نسل من در آن نفس می کشند و زندگی می کنند، آن هم فارغ از طبقه های اجتماعی و دسته بندی هایی اینچنینی. در کنار همه اینها البته این را هم باید بگویم که کار کردن با داریوش مهرجویی افتخار خیلی بزرگی برایم بود چون مهرجویی همیشه فیلمساز مورد علاقه من بوده و جایگاهش در سینما مثل جایگاه حافظ و سعدی در ادبیات ایران است. من همیشه به او علاقه داشتم و تنها کاری که در آن به عنوان کارگردان حضور نداشتم فیلم «دختردایی گمشده» مهرجویی بود و این هم برایم افتخاری است. برای هر کارگردانی ترسناک است که در کنار داریوش مهرجویی فیلم بسازد.

مهرجویی برای من بزرگ ترین کارگردان همه دوران ها بوده است. من در دوران جوانی و نوجوانی با فیلم های او عاشق سینما شدم و بعدها با او کار کردم و می توانم بگویم کار کردن در کنار او به این صورت برایم بسیار ترسناک است. در کنار آن خیلی دلم می خواست زنده یاد سیف الله داد هم می بود و این فیلم را می ساخت. آرزو داشتم این اتفاق می افتاد اما متاسفانه نشد.

مهدی کرم پور