پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

چهل ستون سوسیالیسم


چهل ستون سوسیالیسم

مالکیت و نظارت جامعه بر وسایل تولید

سوسیالیسم که از واژه “Social ” به معنای اجتماعی، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهای بسیار دارد، اما تعریف معمول این اصطلاح را در

واژه نامه انگلیسی آکسفورد، چنین می توان یافت: “سوسیالیسم، تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید - سرمایه، زمین، اموال و جز آنها - به طور کلی، و اداره آنها به سود همگان است.” اما چنین تعریفی اختلاف نظرها و روشهای سوسیالیست ها و مدعیان بی شمار هواداری از سوسیالیسم را درباره مفاهیم این تعریف، روشن نمی کند. به هر حال، یک تعریف بی چون و چرا از سوسیالیسم ممکن نیست، زیرا مفهوم “مالکیت و نظارت عمومی” بسیار پیچیده و مبهم است و بر سر آن اتفاق نظر، وجود ندارد.

مهمترین عنصر مشترک نظریه های سوسیالیستی تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی، سوسیالیسم، طغیانی است بر ضد فردباوری (اندیویدوالیسم) و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی، چنانکه هواداران سرمایه داری ادعا می کنند، خود به خود به نفع اجتماعی می انجامد، بلکه به عقیده این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نماینده اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضی ریشه های سوسیالیسم را تا نخستین نظریه های اخلاقی و دینی ، مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطونی، به عقب می برند، اما سوسیالیسم جدید، در واقع، فرآورده مستقیم انقلاب صنعتی است. سوسیالیسم یک ایدئولوژی شورنده علیه پیامدهای انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه به ویژه پرولتاریاست. اصطلاح “سوسیالیست” به معنای جدید آن، اول بار در۱۸۲۷ برای پیروان “رابرت آون”، در انگلستان به کار رفت و اصطلاح “سوسیالیسم” در۱۸۳۲ در نشریه ارگان پیروان “سن سیمون” برای عقاید سن سیمون به کار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمریکا رواج یافت.

نخستین سوسیالیستها کسانی بودند که به یک سیستم “اجتماعی” انتقاد داشتند و آنچه همگی یک زبان با آن مخالف بودند، نظام فردی اقتصاد موجود بود. این سوسیالیستها در زمینه پدید آوردن آرمانشهرها (یوتو پیاها) تجربه هایی نیز کردند. سوسیالیسم از آغاز پیدایش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه (نه در برابر جامعه) تکیه کرده است و این اندیشه اصلی صورتها و عنوانهای بسیار گرفته است که از مهمترین آنها، آنارشیسم، سندیکالیسم، سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیسم دموکراتیک و بولشویسم است. هریک از این مکتبها اصولی خاص خود دارند، اما هدف همه آنها پدید آوردن اقتصادی است که در آن جامعه، مسئولیت شیوه بهره برداری از ابزارهای تولید را داشته باشد. اما در مورد روشهای رسیدن به این هدف میان مکتبهای مختلف وابسته به این عنوان کلی اختلاف نظر زیاد وجود دارد. پرودون تحقق این هدف را در بازگشت به یک اقتصاد ساده می دانست که در آن تولید به دست جامعه های کوچک خودگردان باشد.

از سوی دیگر، پیشوایان نخستین مکتبهای سوسیالیست - سن سیمون، فوریه و آون - انقلاب صنعتی را پذیرفتند، اما به نظر آنان نیروی تولیدی این انقلاب می بایست به نفع تمام جامعه به کار افتد. همچنین مارکس بر آن بود که سرمایه داری مانع رشد تولید است و “آشفتگی اجتماعی” ناشی از روش تولید سرمایه داری سرانجام باید به یک “برنامه کلی” بدل شود. پیدایش مارکسیسم در نیمه قرن نوزدهم نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشه سوسیالیستی است زیرا از آن پس تا این زمان کمابیش همه جنبشهای سوسیالیستی به نحوی و به درجه ای زیر نفوذ و تاثیر آن بوده اند. مارکسیسم عنوان “سوسیالیسم علمی” به خود میدهد، از آنجا که مبنای آن بر تحلیل اجتماعی و تاریخی و کشف قوانین “ناگزیر” تاریخ قرار دارد. انگلس، اندیشه های سوسیالیستهای پیش از مارکس و خود را “سوسیالیسم آرمانشهری” (یوتوپیایی) میخواند، زیرا که هواداران این اندیشه ها در پی بنیانگذاری جامعه ای کامل، بیرون از شناخت ضروریات و امکانات جامعه کنونی بودند و نظرگاهشان بیشتر انسان دوستانه و اخلاقی بود تا تاریخی وا جتماعی. حال آنکه، مارکسیسم میخواهد نشان دهد که این دگرگونی همان اندازه که از نظر اخلاقی درست و خوشایند است، از نظر تاریخی نیز “ناگزیر” است، زیرا از “جبر تاریخ” چنانکه مارکسیسم تحلیل می کند برمی خیزد. اما در میان مارکسیستها، پس از مرگ مارکس، در مورد چگونگی این “ناگزیری” و روش تحقق آن بحثهای بسیار درگرفت که هنوز هم ادامه دارد. بویژه جریان اقتصادی و اجتماعی اروپا، که به “انقلاب پرولتاریایی” (چنانکه مارکس پیش بینی کرده بود) سرنگونی سرمایه داری نینجامد، تردیدهایی را برانگیخت که سبب پیدایش انواع بازنگری ها در مارکسیسم شد. ظهور بولشویسم در روسیه و پیروزی آن در۱۹۱۷ یک مرحله اساسی دیگر در تاریخ تحول سوسیالیسم است، زیرا پساز آن (از۱۹۲۰ ) جنبش سوسیالیستی به دو شاخه اصلی کمونیسم و سوسیالیسم تقسیم شد. ویژگی کمونیسم تکیه بر ماهیت انقلابی مارکسیسم و “ناگزیری” تحقق سوسیالیسم است، در حالیکه سوسیالیستها رفته - رفته از جنبه انقلابی و “علمی” مارکسیسم به جنبه اخلاقی سوسیالیسم و سنتهای دموکراسی غربی گراییدند، و بدین گونه جنبش سوسیالیستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه (رفورمیست) تجزیه شد و جناح اخیر عنوان “سوسیال دموکرات” گرفت. امروزه عنوان “سوسیالیست) برای کمونیستها کمتر به کار می رود.

سوسیالیسم و انترناسیونالیسم: جنبش سوسیالیستی، که اساس اخلاقی و نظری آن بر پایه اندیشه های دوران “روشنگری” (قرن هجدهم) و انسان باوری و انسان دوستی (اومانیسم)، که میراث آن دوران است، قرار دارد، از آغاز پیدایش خود دارای روحیه انترناسیونالیستی بود، و مارکسیسم بویژه در نیرومند کردن این جنبه سوسیالیسم اثر فراوان داشته است. مارکسیسم میان پرولتاریای جهانی همبستگی ذاتی می بیند و یکی از پایه های نظری آن انترناسیونالیسم پرولتاریایی است. جنبش سوسیالیستی، به عنوان یک پدیده تاریخی، عمده ترین جنبش چ‘ اروپاییست و در کشورهای اروپایی برای برقراری حق رای همگانی، بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم درآمد و تهیدست و نظارت دولت بر اقتصاد، با موفقیت کوشیده است. اما حزبهای سوسیالیست در کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سرکوب شدند. در “جهان سوم” نوع اروپایی جنبش کارگری موفقیتی نداشته است و در بخش عمده آسیا و افریقا سوسیالیسم با نظام یک حزبی همراه شده است. مفهوم “توسعه اقتصادی” در این دو قاره بیشتر با کمونیسم نزدیک می نماید تا با سوسیالیسم.

اما در غرب، تجربه رژیمهای کمونیست و استبداد فراگیر حاکم بر آنها، از جاذبه رویای سوسیالیستی مالکیت عمومی کاسته است. برای حفظ آزادیهای سیاسی و اجتماعی انواع “اقتصاد آمیخته (مختلط)“ را پذیرفته اند، زیرا، با تجربه کشورهای کمونیست، این مسئله مطرح شده است که انحصار قدرت سیاسی (نظام یک، حزبی) انحصار اقتصادی را نیز به همراه دارد، خواه انحصار دولتی باشد (سرمایه داری دولتی) خواه خصوصی. در سالهای اخیر اندیشه “رشد اقتصادی”، که همواره با اندیشه سوسیالیستی مربوط بوده است، با مسئله کمیابی منابع در کره زمین و چشم انداز انفجار جمعیت روبرو شده است. همچنین سست شدن پایه های اعتقاد بی چون و چرا به پیشرفت، انگیزه بنیادی سوسیالیسم، یعنی حرکت به سوی آرمانشهر یا جامعه برابری و آزادی کامل را ضعیف کرده و این پرسش را برای بسیاری برانگیخته است که برابری، و آزادی تا کجا با هم سازگارند؟ از این رو، تجربه های تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را برانگیخته است که در پیش فرضهای اندیشه سوسیالیستی بازنگرند و آنها را از نو ارزیابی کنند.

سوسیالیسم دموکراتیک یا سوسیال دموکراسی، شاخه ای از سوسیالیسم و جنبش کارگری که با پذیرش اصل مردم سالاری برای دگرگونیهای اجتماعی به بهبودخواهی باور دارد نه انقلاب. از نظر تاریخی، سوسیال دموکراسی پس از زوال بین الملل یکم پدید آمد. در آن هنگام بسیاری از حزبهای سوسیالیست، که بعدها در “بین الملل سوسیالیست” گردهم آمدند، کمابیش همه جا با زندگی سیاسی کشورهای خود یکپارچه شدند و در درون آن قرار گرفتند. در روسیه استبداد تزاری جایی برای رشد دموکراسی نمی گذاشت، اما در جاهای دیگر، سوسیال دموکراتها پشتیبانی بخش مهمی از کارگران را به دست آوردند و سیاست انقلابی را، نخست در عمل و سپس در نظر، رها کردند. از جنبه نظری، جنبش سوسیال دموکراسی در اروپای قاره ای تا حدود زیاد نتیجه بازنگری در مارکسیسم و رها کردن دگماتیسم نظری است.

گرایش به مرحله پیمایی پارلمانی (به جای ضربه انقلابی)، با همه زیر و بم هایش، به بهبود زندگی اجتماعی و اقتصادی کارگران انجامید و بر قدرت حزبهای سوسیال دموکرات و اتحادیه های کارگری، پیش از جنگ جهانی یکم افزود. با پیروزی بولشویسم در روسیه، بهبود خواهان سوسیال دموکرات و کمونیستهای انقلابی یکسره از هم جدا شدند و حتی در برابر هم قرار گرفتند. پس از جنگ جهانی دوم، سوسیال دموکراتها نفوذ خود را در اروپای غربی بازیافتند، اما در اروپای شرقی سرکوب شدند. سیاستهای حزبهای حاکم سوسیال دموکرات اروپای غربی در نظر گروهی از اعضای آنها سازشکارانه بود، از این رو میان جناح چ‘ و راست آنها شکاف افتاد. سرخوردگی از ایدئولوژیها به طور کلی از شور و شوق سوسیال دموکراتهای میانه رو برای آرمانهاشان کاست و آنان را به سوی عمل باوری کشاند، حال آنکه عنصر آرمانخواهی در سوسیالیسم، نسل جوان را برانگیخت و این شور خود را در “چ‘ نو” آشکار کرد که با سوسیال دموکراسی سر جنگ دارد.

چشمداشت های سوسیال دموکراسی از نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی با آنچه از دموکراسی، به معنای وسیع کلمه، انتظار می رود، پیوند نزدیک دارد. بین الملل سوسیالیست در۱۹۵۱ هدفهای جنبش سوسیالیسم دموکراتیک را چنین شرح میکند:”سوسیالیسم خواهان نشستن نظامی به جای سرمایه داری است که در آن سود همگان بر سود شخصی پیشی داشته باشد. هدفهای اولیه سیاست سوسیالیستی اشتغال کامل، تولید بیشتر، بالا بردن سطح زندگی، امنیت اجتماعی و توزیع عادلانه درآمدها و اموال است. برای رسیدن به این هدفها، برنامه ای باید تولید را چنان سامان دهد که سود همگان در آن در نظر باشد. چنین برنامه ای با تمرکز قدرت اقتصادی در دست گروهی اندک شمار ناسازگار است و لازمه آن نظارت دموکراتیک و موثر بر اقتصاد است. بنابراین، سوسیالیسم دموکراتیک هم با برنامه ریزی سرمایه داری و هم با هر نوع برنامه ریزی فراگیر (توتالیتر) سخت مخالف است، زیرا این هر دو مانع نظارت عمومی بر تولید و توزیع عادلانه فرآورده ها می شوند. از راههای گوناگون می توان به برنامه ریزی سوسیالیستیرسید.

زیربنای هر کشور باید حدود مالکیت عمومی و شکل برنامه ریزی را تعیین کند. برای برنامه ریزی سوسیالیستی مالکیت دولتی همه وسایل تولید ضروری نیست، بلکه این برنامه با مالکیت خصوصی در زمینه های مهمی مانند کشاورزی، صنایع دستی، بازرگانی و صنایع میانه، سازگار است. دولت باید از بهره جویی نادرست بخش خصوصی از قدرت خود جلوگیری کند. دولت می تواند و باید به بخش خصوصی کمک کند تا به سوی افزایش تولید و رفاه در قالب برنامه اقتصادی هدایت شود.”

سوسیالیسم و دموکراسی: اعلامیه بین الملل سوسیالیستها مدعی است که سوسیالیسم بدون وجود دموکراسی ناممکن است و “سوسیالیست” نامیدن جامعه هایی را که به روش فراگیر (توتالیتر) یا دیکتاتوری اداره میشوند، خطا میداند. سوسیالیستها برای پیشبرد دموکراسی در صنایع سوسیالیستی و جلوگیری از بهره گیری نادرست دستگاه اداری (نک بوروکراسی) چنانکه اعلامیه “بین الملل” می گوید - نیرومند گردانیدن اتحادیه های کارگران و مدیران صنایع را لازم می شمارند.

محمد قربانی گلشن آبادی