چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

تاریخ مباحث نظری در تاریخ بررسی مكاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا


تاریخ مباحث نظری در تاریخ بررسی مكاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا

انسان در ایدئولوژیِ نخبگانِ عصر رنسانس, موقعیتی زیربنایی پیدا كرد پیش از این, حرف اول و آخر آن, متافیزیك بود بدین ترتیب محوریت خداوند در اندیشه ی بشری, كنار نهاده شده و انسان به عنوان محوری نو, جای گزین آن گردید این بدان معنی نبود كه مورخ انسان گرا, وجود خدا را نادیده بگیرد بلكه او به شأن بشری در برابر شأن الهی, اهمیتی چون محور سنگِ آسیاب بخشیده بود

از نظر نویسنده دانشجویان تاریخ، نسبت به تاریخِ اندیشه و متفكران غربی بی‏اطلاعند؛ چرا كه یا از خواندن متون فلسفی گریزانند و یا با زبان‏های لاتین آشنایی ندارند. از این‏رو ایشان بر آن شده‏اند تا با طرحِ چكیده اندیشه‏های مطرح شده در غرب، امكان مقایسه‏ ی اصول و مبانی آن را برای دانشجویانِ تاریخ فراهم آورند. ایشان در كتاب آموزشی كه بدین منظور نوشته‏اند، مكاتب تاریخ‏نگاری در غرب را از رنسانس تا عصر جهانی‏سازی مورد بررسی قرار داده و در هر مكتب به اصول نظری، دستاوردها، كاستی‏ها و نمایندگان برجسته‏ی آن پردا خته‏اند.

ویژگی عمده‏ی این مجموعه، سادگی، شمول و اختصار آن است و با توجه به آموزشی بودن آن، فاقد ارجاعات است. نویسنده در پایان فهرستی بیش از پنجاه اثرِ لاتین به عنوان منابعِ خود ذكر كرده است. نوشته‏ی حاضر فصلی از كتاب مورد نظر می‏باشد كه در آن به مكتب انسان‏گرا ( در سده‏ی ۱۵ و ۱۶ میلادی) و مكتب خردگرا (در سده ۱۸ میلادی) اشاره شده است.

●تاریخ‏نگاری انسان‏گرا در اروپای سده‏ی پانزده و شانزدهم میلادی‏

▪پیش درآمد:

مورخِ انسان‏گرا، در اروپا و در عصر رنسانس می‏زیست؛ رنسانسی كه از ایتالیا آغاز شد. تاریخ‏نگاریِ او از میانه‏های سده‏ی پانزدهم (سقوط قسطنطنیه در ۱۴۵۳ یا پایان جنگ‏های صد ساله) آغاز شد و تا پایان قرن شانزدهم (بیانیه نانت(۳) در ۱۵۹۸ یا اعدام برانو(۴) ف یلسوف ایتالیایی در ۱۶۰۰) ادامه یافت. سده‏ی هفدهم، دوره‏گذاری به عصر روشنگری، در سده‏ی هجدهم بود.

اهمیتی ندارد بدانیم مورخان انسان‏گرا چه كسانی بودند و چه نام‏هایی داشتند. آن‏چه اهمیت دارد این است كه در میان آنان دیدگاه مشتركی نسبت به تاریخ شكل گرفته است. این دیدگاه، به مراتب مهم‏تر از تفاوت‏های ثانویه‏ای است كه مایه‏ی تمایز آنها از یكدیگر می‏شود. با این حال مورخان انسان‏گرای این دوره را می‏توان این گونه برشمرد:

لورنزو والا(۵) مورخ ایتالیایی، بیتوس رهنانوس(۶)(۷) مورخ آلمانی، هوگو گروتیوس(۸) مورخ هلندی و مورخان فرانسوی چون: ژان بودَن(۹) و ژان مابیلُن.(۱۰)

۱ ـ انسان‏گرایی(۱۱) و پیامدهای آن‏

علایم ظهور رنسانس در اروپا، از آغاز سده‏ی چهاردهم و در ایتالیا، نمایان شد و از آن پس به بقیه‏ی مناطق اروپای غربی سرایت كرد. پرچم چنین نهضت عظیمی در اختیار طبقه‏ی جدیدی بود كه به مرور، در بطن جامعه‏ی فئودالیِ اروپا، شكل گرفت و طبقه‏ی بورژوا نامیده ش د. رنسانس در سه حوزه‏ی اقتصاد، سیاست و هویت به سه دستاورد اساسی برای بشر دست یافت؛ سرمایه‏داری در حوزه‏ی اقتصاد، دموكراسی در زمینه‏ی سیاست و دولت‏های ملی در عرصه‏ی هویت. دستیابی به چنین نتایجی، طی روندی از اواخر سده‏ی چهاردهم تا سده‏ی پانزدهم صورت گرفته بود.

بورژوازی، حركت خود را در دوره‏ی رنسانس، با انقلابی فرهنگی به نام «انسان‏گرایی» آغاز كرد. از آن جا كه فرهنگ، آمیزه‏ای از خاطرت به جا مانده از گذشته و تصوّرات، ارزش‏ها، رموز، تعابیر و نوآوری‏ها است و به ملت یا قوم معینی كمك می‏كند تا در تعاملی كه با جوامع بشریِ دیگر دارد از هویت خاص خود محافظت كند، روشنفكران ارگانیك(۱۲) وابسته به طبقه‏ی بورژوا، به دوره‏ی یونانی - رومیِ باستان بازگشتند تا برای رشد خود و بیداری از خوابِ «قرون وسطایی» جام شیرین فرهنگ یونانی - رومی را سركشند. آنان بر خلاف اندیشمندان قرون وسط ی، به میراث بت‏پرستانه‏ی باستان اعتبار بخشیدند؛ هر چند برای روشنفكر آن عصر، فرهنگ یونانی - رومی، در حدی نبود كه به عنوان مرجعی خدشه‏ناپذیر، به تقلید كوركورانه منتهی شود، بلكه تنها از آن الهام می‏گرفت. آنها نمی‏خواستند دنیای گذشته را بازسازی كنند بلكه به دنبال گفت‏وگو با آن بودند چون از نظرشان، دوره‏ی باستان رمز آزادی اندیشه و حكمت بود؛ چرا كه در آن دوره هیچ گونه بدبینی یا خوش‏بینی، نسبت به بشر وجود نداشت و انسان شوم نبود. در زمینه‏ی سیاست، اندیشمندانِ عصر رنسانس با مطالعه‏ی دوره‏ی باستان، آموختند كه زند گی انسان در شهر، صرفا شأنی انسانی دارد و با نیروهای غیبی كاملا بی‏ارتباط است. هنر باستان نیز اشتیاق سرشاری را به جهت كمال در ضمیرشان می‏آفرید.

مایه‏ی تأسف است كه نوشیدن از چشمه‏ی تمدن‏های بزرگ خاورمیانه‏ای - بین‏النهرین، مصر و تمدن اسلامی - كه در چند قدمی تمدن یونان و روم قرار داشتند، به ذهن و اندیشه‏ی روشنفكرِ دوره‏ی رنسانس خطور نكرد. این تمدن‏ها را «شرقی» دانستند و تعلق به تفكری داشتند كه شر ق را در شرق و غرب را در غرب می‏دید و هیچ تعامل و رابطه‏ای میان شرق و غرب، جز برخورد و درگیری قائل نبود. آنها لحظه‏ای را كه تمدن‏های رومی و یونانی از تمدن‏های شرقی بهره برده بودند به یاد نمی‏آوردند و فراموش كرده بودند كه دینشان - مسیحیت - پیش از این، در ه مین شرقی كه مورد بی‏توجهی قرار گرفته بود، تولد یافته است.

انسان در ایدئولوژیِ نخبگانِ عصر رنسانس، موقعیتی زیربنایی پیدا كرد. پیش از این، حرف اول و آخر آن، متافیزیك بود. بدین ترتیب محوریت خداوند در اندیشه‏ی بشری، كنار نهاده شده و انسان به عنوان محوری نو، جای‏گزین آن گردید. این بدان معنی نبود كه مورخ انسان‏گرا، وجود خدا را نادیده بگیرد بلكه او به شأن بشری در برابر شأن الهی، اهمیتی چون محور سنگِ آسیاب بخشیده بود. او به خدا ایمان داشت، امّا گاه تصور می‏كرد كه خدا و هستی یكی است و گاه هم‏چون پاسكال(۱۳) فیلسوف فرانسوی، به رغم شك به وجود خدا، در دل می‏گفت:

من به خدا ایمان دارم چون امكان وجودش هست. اگر بود آخرت را از دست نداده‏ام و اگر نبود، تمامی چیزی كه در زندگی خود از دست داده‏ام عبارت است از زمانی كه برای ادای مناسك دینی صرف كرده‏ام.

روشنفكر عصر رنسانس از صمیم دل، شجاعت برونو(۱۴) در ابراز عقایدش را تحسین می‏كرد. برونو معتقد بود، زمین مركز جهان هستی نیست و خداوند، در درون هستی و جزیی از آن است و نه خارج از آن؛ از این‏رو و به حكم كلیسا، در سال ۱۶۰۰ زنده‏زنده سوزانیده شد.

بر اساس ایدئولوژی انسان‏گرایانه‏ی این عصر، انسان دیگر تنها به خاطر خداوند و آخرت،زندگی نمی‏كرد بلكه برای خودش می‏زیست و از این‏رو باید به دنبال سعادت در همین جهان باشد، به گونه‏ای كه گویا برای همیشه زندگی خواهد كرد. در نتیجه زندگی، اتاق انتظار آخرت نیست و انسان نباید با ذهنیتی كه مسیحیت، القا می‏كند خود را گناه‏كار بداند؛ بلكه او از عقل بهره‏مند است و شجاعت، توان و آرزوهایی دارد كه می‏تواند مالك هستی و خلیفه‏ی خدا در زمین باشد. او می‏خواهد طبیعت را محكومِ اراده‏ی خود گرداند و بنابر مصالح خودش، آن را تغییر دهد و بدین خاطر بر علوم دنیوی متكی باشد، و بر خلاف گذشته به علوم دینی بسنده ن كند.

ارزش انسان در این دوره، دیگر با كرامت نیاكان جنگ‏جویش تعیین نمی‏شد بلكه در فعالیتِ خلّاق، و توانایی او در كار و تولید، خلاصه می‏شد. از نظر نخبگان، فئودالیسم با تحمیل عوارض تجاری بر بازرگانان و ملزم ساختن انسان به حرفه‏ای خاص در طول حیات می‏نمود، واقعیتی منافی باطبیعت بشر داشت. سرودی كه فئودالیسم می‏سرود، سرود ارزش‏های نظامی، اسراف و درماندگی بود؛ امّا وقت آن رسیده است كه شعار «بگذار برود، بگذار انجام دهد» عملی شود. از نظر آنها این شعار، به بهترین شكل بیانگر طبیعت ثابت انسان بود، چرا كه با مبانی عقلی و حقوق طبیعی تطابق داشت. انسان از نظر فكری باید مستقل باشد، هر چند این امر به رویارویی او با نقاب‏هایی بیانجامد كه كلیسا رواج داده است. از نظر منطقی امكان ندارد بشر به امر خاصی یقین جدّی پیدا كند، از این‏رو انسان باید شك‏گرا(۱۵) بوده و مانند مونتنی(۱۶) فی لسوف فرانسوی، به نسبیت و یقین‏گریزی(۱۷) پایبند باشد چرا كه حقیقتِ انسان آن است كه او هیچ حقیقتی را در اختیار ندارد، یگانگی‏اش بدان معنی است كه وحدتی ندارد و هویتش بی‏هویتی است. آیا اكتشافات جغرافیایی‏ای كه با كلمبو آغاز شد، به اثبات وجود ملل و اقوامِ غیر قابل شمارش و آداب و رسوم گوناگون و متفاوت از آن‏چه اروپاییان بدان مأنوس بودند، منجر نشد؟

انسان هم چنین باید از عقل خود به خوبی استفاده كند. هر چند بنا به گفته‏ی دكارت(۱۸) فیلسوف فرانسوی، عقل، در میان همگان عادلانه و برابر توزیع شده است، امّا عموم مردم برای بهره‏گیری از عقل روش مناسبی به كار نمی‏بندند؛ از این‏رو به نظر دكارت، بشر در تعاملِ خ ودش با انسان‏های دیگر و نیز با اشیا، باید آن‏چه را از طریق عادت یا نقل قول دریافت می‏كند، كنار نهد و طی عملیاتی روش‏مند، تنها بدیهیات را بپذیرد. انسان باید مفاهیم پیچیده‏ی خود را قبل از هر چیز به مفاهیم ساده و بدیهی تجزیه كند و در تصدیق خود از پذیرش مفاه یم ساده، به سمت گزاره‏های پیچیده گام بردارد و پیش از هر نتیجه‏گیری، همه‏ی داده‏های لازم را، فراهم آورد.

انسان باید بپذیرد كه فردگرایی(۱۹) ارزشی حقیقی است و بنا به طبیعت خودش - همان‏گونه كه فلاسفه‏ی گذشته گفته‏اند - موجودی اجتماعی نیست بلكه او موجودی خودخواه است كه مصلحت و منافع و علاقه به حفظ خود، ثروت و خانواده، محرك اوست. هم‏چنین انسان به گفته‏ی هابز(۲۰ ) فیلسوف انگلیسی، آماده است تا بخشی از آزادی‏های شخصی خود را واگذارد و اطاعت دولت را بپذیرد؛ هر چند آن نظام، نظام مستبد «لویاتان»(۲۱) باشد. پذیرش حاكمیت دولت ربطی به دین ندارد چون دولت قدرتش را تنها از مردم می‏گیرد و برخلاف تفكر پیشینیان قدرت دولت، برگرف ته از خدا نیست. انسانی كه چنین دیدگاه لائیكی نسبت به دولت داشته باشد می‏تواند دولت را نقد و بازخواست نماید و در صورت لزوم علیه آن بشورد.

روشنفكر انسان‏گرایی مانند ماكیاولی(۲۲) اندیشمند ایتالیایی، اعتقاد پیدا كرد كه سیاست باید از هرگونه قداست دینی منفك باشد. از آنجا كه سیاست از نظر او، علم دستیابی به قدرت و نگهداری آن، با استفاده از آمیزه‏ای از نرمی، قساوت، بخشندگی، بُخل، پاكی و نفاق است و «شهریار» آشنا به سیاست، هم‏زمان هم شیر است و هم روباه؛ چون انسان‏هایی كه او بر آنها حكم می‏راند، موجوداتی هستند كه میل به ثروت، منفعت و مصالح شخصی، آنان را به حركت وامی‏دارد و از قدرت، بیش از ملایمت و منطق هراس دارند.

چنین تحول فرهنگیِ عظیمی كه در نگاه جدید به انسان متبلور شد، انقلابی دینی به نام «پروتستانتیزم» را در پی داشت؛ این انقلاب از انسانِ مسیحی، روابطش با خدا، زندگی دنیا و كلیسا دیدگاهی جدید ارائه كرد. انسان (مسیحی) دیگر مسلوب الاراده نبود و می‏توانست هم در د نیا و هم در آخرت نجات یافته باشد؛ امّا با تكیه بر خودش، نه بر كلیسا و راهبان. اگر خداوند در گذشته، نجات یافتگان و بهشتیان را از میان بندگانش برگزیده باشد، بی‏شك كسانی كه در این دنیا موفق‏اند حتماً جزء برگزیدگان و نجات یافتگان خواهند بود. معیار موفقیت در این دنیا برخلاف آن‏چه در عهد فئودالی رایج بود - كسالت و به هدر دادن ثروت - كار و تلاش، پس‏انداز و اسراف نكردن تعیین شد. انسان مسیحی نو، برای آگاهی از مضمون تورات و انجیل به زبان‏هایی چون لاتین، عبری و یونانی كه تنها خواص با آن آشنا بودند نیازی نمی‏دید. ك تاب‏های مقدس به زبان‏های اروپایی ترجمه شد و در اختیار كسانی قرار گرفت كه می‏توانستند به آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و... بخوانند و بنویسند. لوتر(۲۳) مؤسس فرقه‏ی پروتستان و پیش‏گام این حركت، خود انجیل را به آلمانی برگرداند.

دو نظریه‏ی جدید فرهنگی و دینی، یعنی انسان‏گرایی و پروتستانتیزم، منجر به پیدایش نگرشی‏نو نسبت به علم شد و دانشمندان به مرور دریافتند كه باید ایده‏ی كهنه‏ی لزوم سازگاریِ داده‏های علمی با داده‏های دینی را كنار نهند؛ و در همین حال، باور به «اندیشه‏ی ترقی» ش كل گرفت. اندیشه‏ی ترقی، فكر بزرگی بود كه با دیدگاه مسبوق برخورد یعنی حركت دوری(۲۴) در تاریخ كاملاً متناقض بود. دانشمندان متوجه شدند همان‏گونه كه بیكن،(۲۵) فیلسوف انگلیسی می‏گوید درك حقیقت در روندی تدریجی امكان‏پذیر است و داده‏های علمی نسبی‏اند و قوانین ط بیعت، با تجربه و مطالعات میدانی كشف می‏شوند. پزشكان برخلاف حكم حرمت صادره از سوی كلیسا و پس از دوره‏ای نسبتاً طولانی، دوباره تشریح بدن انسان را از سر گرفتند. برخی از دانشمندان با نقد نظریه‏ی «زمین مركز هستی است» با ارائه‏ی دلیل، از ناچیز بودن كره‏ی زمین در نظام هستی سخن گفتند (نظریات كوپرنیك،(۲۶) كپلر،(۲۷) گالیله(۲۸) و نیوتون(۲۹)). انقلاب كوپرنیكی یكی از مهم‏ترین مبانی اندیشه‏ی دینی را متزلزل كرد و به همان سان اكتشافات جغرافیایی، نظریه‏ی «اروپا مركز جهان است» را به بطلان كشانید.

مورخ بزرگ ما، عبدالرحمن بن خلدون هنگامی كه، از اواخر سده‏ی چهاردهم می‏نوشت، متوجه آغاز روند تحولات شگرف علمی در اروپا شده بود:

شنیده‏ایم كه... علوم فلسفی در سرزمین‏های فرنگ از سرزمین روم تا سواحل شمالی رونق خوبی دارد... و مجالس یادگیری فلسفه متعدد است، منابع آن جامع و آموزگاران آن در دسترس و دانش آموختگان آن، به آن اهمیت می‏دهند.(۳۰)

نویسنده: هادی التیمومی‏

پی‏نوشت‏ها:

۱) مقاله حاضر فصلی از كتاب ذیل است كه به بررسی مكاتب تاریخ‏نگاری انسان‏گرا و خردگرا می‏پردازد: هادی التیمومی، مفهوم التاریخ و تاریخ المفهوم فی العالم الغربی من «النهضهٔ» الی «العولمهٔ» (تونس، دار محمدعلی للنشر، ۲۰۰۳ م).

۲) دانشجوی دكتری تاریخ اسلام - دانشگاه تربیت مدرس.

۳) nantes.

۴) tordano bruno )۸۴۵۱-۰۰۶۱.

۵) hugo grotious )-۴۵۶۱.

۶) beatus rehnanaus )۷۴۵۱.

۷)

۸) laurenzo valla )۷۰۴۱-۷۵۴۱.

۹) jean bodin )۰۳۵۱-۶۹۵۱.

۱۰) jean mabil )۲۳۶۱-۷۰۷۱.

۱۱) humanism.

۱۲) organic intellectual.

۱۳) pascal )۳۲۶۱-۲۶۶۱.

۱۴) giordano bruno )۸۴۵۱-۰۰۶۱.

۱۵) sceptical.

۱۶) michel de montaigne )۳۳۵۱-۲۹۵۱.

۱۷) relativism.

۱۸) rene descartes )۶۹۵۱-۰۵۶۱.

۱۹) individualism.

۲۰) thomas hobbes)۸۸۵۱-۹۷۶۱.

۲۱) leviathan.

۲۲) nicolas machiavel )۹۶۴۱-۷۲۵۱.

۲۳) martin luther)۳۸۴۱-۶۴۵۱.

۲۴) cyclical.

۲۵) francis bacon)۱۶۵۱-۹۲۶۱.

۲۶) copernic)۳۷۴۱-۳۴۵۱.

۲۷) kepler )۱۷۵۱-۰۳۶۱.

۲۸) galilee )۴۶۵۱-۲۴۶۱.

۲۹) isaac newton )۲۴۶۱-۷۲۷۱.

۳۰) مقدمه ابن خلدون، ص ۸۹۴.

۳۱) antechrist.

۳۲) erudition.

۳۳) sant maur.

۳۴) jean baptist colbert)۹۱۶۱-۳۸۶۱.

۳۵) ciceron)-۳۰۱/-۳۴.

۳۶) ovide)-۳۴/۷۱.

۳۷) tacite )۵۵-۰۲۱.

۳۸) hermenuntic.

۳۹) epigraphy.

۴۰) de re diplomatica.

۴۱) الاغانی، ج ۹، دارالثقافه، بیروت، ۱۹۹۳، ص ۲۳.

۴۲) جاحظ، كتاب الحیوان، ج ۱، بیروت، ۱۹۶۹، ص ۸۶ - ۸۷.

۴۳) gutenberg.

۴۴) thomas moore ) - ۵۳۵۱.

۴۵) enclosnre.

۴۶) bertolome de las casas ) -۶۶۵۱.

۴۷) ciceron )-۰۳۱/-۳۴.

۴۸) plutarque)۰۵-۵۲۱.

۴۹) tacite )۵۵-۰۲۱.

۵۰) polybe )-۲th.

۵۱) thucydide )-۵۶۴/-۵۹۳.

۵۲) city - state.

۵۳) jacques bossuet )۷۲۹۱-۴۰۷۱.

۵۴) saint augustin)۴۵۳-۰۳۴.

۵۵) saint cyprien )۶۷۴-۶۴۵.

۵۶) tertulliian )۰۶۱-۲۲۲.

۵۷) emmanuel kant )۴۲۷۱-۴۰۸۱.

۵۸) rationalism؛ برخی از محققان معاصر واژه استدلال‏گرایی را برای این واژه مناسب‏تر دانسته‏اند. ر.ك: ملكیان، تاریخ فلسفه غرب.

۵۹) idea-force.

۶۰) condorcet )۵۴۷۱-۴۹۷۱.

۶۱) marie olympe de gouges )۵۵۷۱-۳۹۷۱.

۶۲) دئیسم تفكر رایج در اروپای سده هجدهم بود. دئیست‏ها علی‏رغم پذیرش خداوند، ادیان را ناقص دانسته و به فطرت بشری تأكید تمام داشتند - م.

۶۳) universalism classic.

۶۴) voltaire )۴۹۶۱-۸۷۷۱.

۶۵) david hume )۱۱۷۱-۶۷۷۱.

۶۶) ascendant.

۶۷) cyclical.

۶۸) jacques turgot ) -۱۸۷۱.

۶۹) saint simon )۰۶۷۱-۵۲۸۱.

۷۰) auguste comte )۸۹۷۱-۷۵۸۱.

۷۱) erudition.

۷۲) d alembert )۷۱۷۱-۳۸۷۱.

۷۳) diderot )۳۱۷۱-۴۸۷۱.

۷۴) antoine galland )۶۴۶۱-۵۱۷۱.

۷۵) edward gibbon )۷۳۷۱-۴۹۷۱.

۷۶) troie.

۷۷) germanists.

۷۸) romanists.

۷۹) gaule.

۸۰) francs.

۸۱) مكتب ایده‏آلیسم در برابر مكتب ماتریالیسم - م.

۸۲) iimmediatism گرایش به امور بی‏واسطه و نزدیك - م.

منبع:فصلنامه تاریخ اسلام ، شماره ۱۷


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.